برزخ وصل و جدایی
يكشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۸۵، ۱۱:۴۹ ب.ظ
دست و دلم اصلا به نوشتن نمیره...اصلا....اما نمیدونم اون ته تهای وجودم چیه که داره منو هل میده.یعنی میدونم چیه ها ولی...از خدا که پنهون نیست از خوننده ها و طرفدارای وبلاگ کیمیا چه پنهون که هر کدوم از نویسنده های محترم کیمیا واسه نبودن و دست به قلم نبردن خودشون یه بهونه خوشگل و تراشیده دارن که وقتی با اون همه آب و تاب و رنگ و لعاب به آدم میخوروننش غیر از تسلیم شدن و تایید حرفشون که:" آخی بمیرم الهی نه واقعا حق داری" حرف دیگه ای نمیشه زد!!ما صبرمون زیاده.منتظر میمونیم و ادامه میدیم.این غزل رو چند روز پیش بهش بر خوردم ،به نظرم خیلی قشنگ اومد.بــرزخ وصــــــــــــل و جــــــــــــــــداییاز سخنچینان شنیدم آشنایت نیستمخاطرات ات را بیاور تا بگویم کیستمسیلی ِ همصحبتی از موج خوردن سخت نیستصخرهام، هر قدر بیمهری کنی میایستمتا نگویی اشکهای شمع ازکمطاقتی استدر خودم آتش به پا کردم ولی نگریستمچون شکست آیینه، حیرت صد برابر میشود بیسبب خود را شکستم تا ببینم کیستمزندگی در برزخ ِ وصل و جدایی ساده نیستکاش قدری پیش از این یا بعد از آن میزیستم*فاضل نظری*