دلتنگ یه ساقی :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
کپی‌رایت

دلتنگ یه ساقی دلتنگ یه ساقی

سه شنبه, ۱۲ مهر ۱۳۸۴، ۰۹:۴۱ ق.ظ

فکر کن یک صبح

لیوان چایی به دست بشینی روی صندلی همیشگی

پایت را گیر بدهی به میز جلوی کامپیوتر

دکمه را بزنی:

منتظر موجی رنگ و تصویر و خبر؛

قتل‌ها...

دروغ‌ها...

رسوایی‌ها...

کلیک.

اینتر.

و ناگهان روی صفحه‌ات فقط نوشته باشه:

"ای فرزند آدم"

را باز کنی و کسی پیام گذاشته باشه: E-mail فکر کن

"پس به کجا می‌روید؟"

می‌چسبه نه؟

کی گفته آدم وسط عصر "دکمه‌ها و صفحه‌های رنگی"

دلش تنگ یه پیامبر نمی‌شه؟

دل‌تنگ یکی که مامور باشه دستم را بگیره...

یکی که رسالتش این باشه دل من را آزاد کنه...

از بند همه‌ی غل و زنجیرهای دنیا...

پیامبری مبعوث بر من که بهش گفته باشند:

"پیداش کن، خیلی تنهاست...

پیداش کن، داره له می‌شه..."

کسی که با چشمای نگران، مهربون نگاهم کنه...

به جا نیاره...

ناباورانه چشم بماله...

و بعد گریه‌ش بگیره...

"فرزند آدم! چه بلایی سرت اومده؟"

یکی که بیاد جلو...

تک‌تک حلقه‌های روحم را بردارد

تیغ‌ها را جدا کنه

زخم‌ها را بشوره...

لای یه هق‌هق غمگین بپرسه:

"کی تو را از پروردگارت جدا کرد..."

کسی که دلش به اندازه‌ی دوست‌داشتن همه...

جا داشته باشه...

کسی که بشه از لابه‌لای نگاه‌هاش

الفبای عاشقی را یاد گرفت.

کسی که ندیده و نشناخته واسه خاطر همه‌ی فاصله‌م

همه‌ی دوریم...

دلش بگیره...

تصورش هم لبریزت می‌کنه...

تکیه می‌دهی به صندلی...

با حس تنهایی و هوس‌داشتن یه "برادر بزرگ"

اسمش را می‌دهی به جستجوگر...

محمد (ص)

خیلی محمد هست.

کدامشون را می‌خواهی؟

محمدی...

که شبانه از شهر نادان‌ها گریخته...

محمدی که...

تمام جانش را برای نزدیکی من می‌ده...

محمدی که زیر بار کلمات لیلی‌ترین...

مدهوش روی تخته‌سنگ افتاده...

محمدی که مخاطب عاشقانه‌ترین حرف‌های خداست...

محمدی که توی دلش...

واسه دوست‌داشتن همه جا هست...

محمدی که اسمش...

عشقش...

شورش...

توی توضیحات هیچ نرم‌افزاری نیست...

...

و حالا کسی هست...

که تو را به حبیب پیوند بده...

که دستت را بگیره...

که بهت بگه...

دلت جا داشته باشه واسه دوست داشتن همه...

اومده...

تا مست بشیم از ساغر...

از ساقی...

از جنون...

فقط کافیه صداش کنی...

 

 

* این پست توسط آقای اسماعیل مصفا در کیمیای میهن‌بلاگ ثبت شده است، که بیان نتوانسته در انتقال آرشیو کیمیا به اینجا نام نویسنده را با خودش بیاورد. تاریخ ویرایش: سه‌شنبه ۱۳۹۸/۰۱/۱۳

  • ناصر دوستعلی

اسماعیل مصفا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه