ما را چه به تلخند نوشن ؟؟؟ :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
کپی‌رایت

ما را چه به تلخند نوشن ؟؟؟

يكشنبه, ۸ آبان ۱۳۸۴، ۰۹:۳۷ ق.ظ

تلخند نوشتن دلی می‌خواهد پر از درد که از روی تلخی بخندد تا بتواند همان خنده را بنویسد، اما تلخش را؛ ما که نه درد داریم و نه می‌دانیم درد چیست؟؟؟ بماند ...

در احوالات خود مشغول تفکر و تامل بودمی و در حین تفکر، کلیات عبید را تورق می‌کردمی تا مگر عبید زاکانی هم از حافظ شیرازی آموخته باشد و ما را ضدحالی مرغوب بزند.

در سیر خود  به این حکایت رسیدم که:

«موذنی بانگ می‌گفت و می‌دوید. پرسیدند که چرا می‌دوی؟ گفت: می‌گویند که آواز تو از دور خوش است، می‌دوم تا آواز خود از دور بشنوم.»

واعجبا و شگفتا!

با خواندن این حکایت بیشتر فهمیدم که انگار قدما، از حافظ و سعدی گرفته، تا عبید و دیگران، تخصص و مهارتی بس شگرف، در امر ایجاد و به کار بردن ضد حال دارند. چرا که من راهی جز دویدن و صدای خود از دور شنیدن ندارم؛ حال این مطلب را عبید زاکانی از کجا می‌دانست که این حکایتش را جلوی ما بسبزاند؟ الله اعلم!

اما اگر بپرسید: تو که این همه چرندیات نوشتی چرا در قسمت ادبیاتش ثبت کرده‌ای؟  لاجرم پاسخ خواهید شنید که: همان که ابتدا گفتم؛ چون خود را تلخند‌نویس ندیدم، حکایت عبید را مستمسک قرار داده و  این مطلب را به این بهانه در قسمت ادبیات  ثبت نمودم.

تا یار که را خواهد و میلش به چه باشد؟

تا آینده !!!

 

  • ناصر دوستعلی

تلخند

روزمره

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه