من علی ام... من علی ام...
سه شنبه, ۳ آبان ۱۳۸۴، ۰۲:۳۳ ق.ظ
گواهی می دهم که خدایی نیست جزخدای یکتا که بی انباز است و بی همتا.آغاز، اوست که پیش از او چیزی نیست. و انجام، اوست و بی انتهاست. 1 خدایا! تویی سزاوار نیکو ستودن و بسیار و بی شمار ستودن... خداوندا! این که در پیشگاهت ایستاده، به یگانگی ات می خواند و یگانگی مخصوص توست. و جز تو کسی را نمی بیند که سزای این ستایش باشد. 2 خداوندا! بر من ببخشای وعده هایی را که نهادم و آن را نزد من وفایی نبود و بیامرز آنچه را به زبان به تو نزدیکی جستم و دل، راه مخالف آن پیمود. خدایا بر من ببخش نگاه هایی را که نباید، و سخنانی که بر زبان رفت و نشاید، و آن چه دل خواست و نبایست3...من علی ام...خدایا! تو می دانی آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود و نه از دنیای ناچیز، خواستن زیادت. بلکه می خواستیم نشانه های دین را بر جایی که بود، بنشانیم و اصلاح را در شهرهایت ظاهر گردانیم تا بندگان ستمدیده ات را ایمنی فراهم آید و حدود ضایع مانده ات اجرا گردد. خدایا من نخستین کسی هستم که به سوی تو روی آورد و شنید و اجابت کرد...4 به جانم سوگند در جنگ با کسی که در راه حق قدم نگذارد و در گمراهی گام بردارد، سستی نپذیرم و راه نفاق در پیش نگیرم. پس بندگان خدا از خدا بپرهیزید و از خدا، هم به سوی او بگریزید. راهی را که برای شما نهاده، پیش گیرید و پی ادای تکلیف خویش گیرید که پیروزی شما در آن است. و اگرنه در این جهان، در آن جهان است و علی، این پیروزی را ضامن و پایندان. 5من علی ام...اگر بگویم، گویند خلافت را آزمندانه خواهان است و اگر خاموش باشم، گویند از مرگ هراسان است. هرگز! من و از مرگ ترسیدن، پس از آن همه جنگیدن؟! به خدا سوگند پسر ابوطالب به مرگ از کودکی که به سینه مادر دل بسته است، مأنوس تر است. ...6 نگریستم و دیدم مرا یاری نیست و جز کسانم، مددکاری نیست. دریغم آمد که آنان دست به یاری ام گشایند، مباد که به کام مرگ درآیند. ناچار، خار غم در دیده شکسته، نفس در سینه و گلو بسته، از حق خود چشم پوشیدم و جرعه تلخ شکیبایی نوشیدم. ...7 جایگاه من به خلافت، جایگاه قطب است که سنگ آسیاب به گرد آن چرخد. کوه بلند را مانم که سیلاب از ستیغم ریزان است و مرغ از پریدن به قله ام، ناتوان و گریزان. دامن از خلافت درچیدم و پهلو از آن پیچیدم و ژرف اندیشیدم که چه باید کرد و از این دو کدام شاید؛ با دست تنها بستیزم یا صبر پیش گیرم و از ستیز بپرهیزم... چون نیک سنجیدم، شکیبایی را خردمندانه تر دیدم و بر صبر گراییدم در حالی که خار در چشمم نشسته بود و استخوان، راه گلو بسته... ]بعد از آن همه سال[ ناگهان دیدم مردم از هر سو رو به من نهادند چندان که حسنین(ع) زیر دست و پا ماندند و دو پهلویم به هم فشرده و آزرده شد... و چون به کار برخاستم، گروهی پیمان شکستند و گروهی دیگر با ستمکاری دلم را خستند... به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید سوگند، اگر حضور حاضران نبود و یاران به واسطه یاری حجت بر من تمام نمی کردند و اگر خدا از دانایان و عالمان پیمان نستانده بود که بر سیری ستمگر و گرسنگی ستمدیده تاب و قرار نداشته باشند، افسار شتر خلافت را بر پشت کوهانش می افکندم که دنیای شما نزد من از آب بینی بز بی ارزش تراست. 8من علی ام...به خدا اگر ببینم بیت المال به مهریه زنان یا بهای کنیزکان رفته باشد، آن را باز می گردانم که در عدالت گشایش است و آن که عدالت را برنتابد، ستم را سخت تر یابد. 9... پیشوای شما از دنیا به دو جامه فرسوده و دو قرص نان بسنده کرده است. بدانید که شما چنین نتوانید کرد اما مرا یاری کنید به پارسایی و سخت کوشی و پاکدامنی و درستی ورزیدن... و اگر می خواستم می دانستم چگونه عسل پالوده و مغز گندم و بافته ابریشم را به کار برم اما هرگز هوای من بر من چیره نخواهد شد چه، شاید در حجاز یا یمامه، کسی حسرت گرده نانی برد یا هرگز شکمی سیر نخورد. من سیر بخوابم و پیرامونم شکم هایی باشد از گرسنگی به پشت دوخته و جگرهایی سوخته؟ آیا به این بسنده کنم که مرا امیرمؤمنان گویند و در ناخوشایندهای روزگار شریک آنان نباشم یا در سختی زندگی نمونه ای برایشان نشوم؟ مرا نیافریده اند تا خوردنی های گوارا سرگرمم سازد، چون چارپای بسته که به علف پردازد یا آن که واگذاشته شده و خاکروبه ها را به هم زند و شکم را از علف های آن بیانبارد... آیا چرنده شکم را با چرا کردن پر سازد و بخسبد و گوسفند در آغل سیر از گیاه بخورد و بیفتد و علی از توشه اش بخورد و آرام بخوابد؟! چشمش روشن باد که از پس سالیانی دراز، چون چارپایی به سر برد رها یا چرنده ای سرداده به چرا10...من علی ام...شکایت خود را با خدا می کنم از مردمی که عمر خود را به نادانی به سر می برند و با گمراهی رخت از این جهان می بندند. کالایی خوارتر از کتاب خدا نزد آنان نیست، اگر آن را چنان که بایست خوانند. و پرسودتر و گرانبهاتر از آن نباشد اگر آن را از معنای خویش برگردانند. نزد آنها ناشناخته و ناپسندتر از «معروف» و شناخته شده و پسندیده تر از «منکر» نیست ...11 ای مردنمایان نامرد! ای کم خردان نازپرورد! کاش شما را ندیده بودم و نمی شناختم، که به خدا پایان این آشنایی ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت. خدایتان بکشد! که دلم از دست شما پرخون است و سینه ام مالامال خشم شما مردم دون. که پیاپی جرعه اندوه بر کامم می ریزید و با نافرمانی و خواری، رأی من تباه می کنید تا آنجا که قریش می گوید پسر ابوطالب دلیر است اما علم جنگ نمی داند. خدا پدرانشان را مزد دهاد! کدام یک از آنان بیشتر از من در میدان جنگ بوده و بیشتر از من نبرد دلیران را آزموده؟ هنوز 20سال نداشتم که پا در معرکه گذاشتم و اکنون سالیان عمرم از 60 فزون است اما آن را که فرمان نبرند، سررشته کار از دستش بیرون است...12 هیچ زمانی نشد که منتظر پیمان شکنی شما نباشم، پیوسته منتظر بودم و نشان فریفتگی را در چهره تان می دیدم... می رفتید و راهنمایی نمی دیدید. می کندید و به آب نمی رسیدید... روی رستگاری نبیند آن که خلاف من گزیند؛ چه، از آن روز که حق را دیدم، در آن دودل نگردیدم. بیم موسی نه بر جان بود که بر مردم نادان بود، مبادا گمراهان به حیلت چیره گردند و بر آنان امیر شوند. 13من علی ام...نشسته بودم که خواب بر چشمم مستولی شد. پس رسول خدا بر من گذر فرمود. گفتم ای فرستاده خدا! از امت تو چه ها دیدم و از کج بازی و دشمنی آنان چه ها کشیدم. فرمود دعایشان کن! گفتم خدا بهتر از آنان نصیب من کند و بدتر از من بر آنان بگمارد14 ... خدایا اینان از من خسته اند و من از آنان خسته. آنها از من به ستوه اند و من از آنان دل شکسته. پس بهتر از آنان را مونس من بدار و بدتر از من را بر آنان بگمار! خدایا دل های آنان را بگداز، چونان که نمک در آب گدازد. 15من علی ام...کوه بلندرا مانم که سیلاب از ستیغم ریزان است و مرغ از پریدن به قله ام ناتوان و گریزان... من علی ام... خار در چشم نشسته و استخوان، راه گلو بسته.چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبیآن شب قدر که این تازه براتم دادند .1-خطبه 85نهج البلاغه. 2-خطبه .91 3-خطبه .78 4-خطبه .131 5-خطبه.24 6-خطبه .5 7-خطبه .26 8-خطبه3 (شقشقیه). 9-خطبه.15 10-نامه 45 نهج البلاغه. 11-خطبه .17 12-خطبه .28 13-خطبه .4 14-خطبه 70 (سحرگاه 19رمضان که امام در مسجد کوفه ضربت خورد.) 15-خطبه .25