کیمیا می خونه ...
شهره عارفان ( قسمت بیست و یکم )
فصل هشتم : عرفان عملی در نظر ابن عربی
گرچه بحث در باره این موضوع بسیار گسترده و در عین حال پیچیده است و در نتیجه نیازمند تحقیقی جداگانه و مستقل میباشد ، اما از آنجا که اجتناب از آن نیز روا نمیباشد ، بهطور اختصار اشاره میشود .
همان گونه که ابن عربی در عرفان نظری دارای نظام فکری مستقل است ، در عرفان عملی نیز دارای طریقتی خاص میباشد . آیت الله جوادی آملی می نویسد : ابن عربی ملقب به شیخ اکبر است ، از این روی طریقت خاصه وی به طریقه « اکبریه » موسوم است (320) . در معنای طریقت گفته اند : طریقت ، هم شامل احکام شریعت است ، از اعمال صالح بدنی و اجتناب از محرمات و مکروهات و هم شامل احکام خاصه است ، از اعمال قلبی و اجتناب از ماسوی الله تعالی (321) .
اساس طریقت ابن عربی
اساس طریقت وی ، مانند عارفان دیگر ، کشف و شهود و ذوق و عیان است . او این مطلب را در کتب و آثارش ، از جمله در کتاب های فتوحات مکّیه ، تدبیرات الهیّه ، رساله انتصار و نیز در نامهاش به امام فخر رازی ، بهطور مکرر مورد تأکید قرار داده است .
ابن عربی در آن نامه ، فخر رازی را به ریاضت ، مجاهدت و خلوت هدایت کرده و هشدار میدهد که ریاضتها ، مجاهدت ها و خلوت ها باید مشروع باشند و پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله آن ها را جایز و روا دانسته باشد .
معنای سیر و سلوک و سفر
سیر در نظر ابن عربی نوعی انتقال است ، انتقال از منزل عبادتی به منزل عبادتی دیگر ، از عمل مشروعی به عمل مشروعی دیگر ، از مقامی به مقامی دیگر ، از اسمی به اسمی دیگر ، از تجلّیی به تجلّیی دیگر و از نَفَسی به نَفَسی دیگر .
سالک کسی است که در این منازل و اعمال و مقامات و اسما و تجلیّات و انفاس ، در حال انتقال است . او با نظارت و دستور استاد و شیخ بصیر و آگاه به طریق ، به مجاهدت های بدنی و ریاضت های نفسی پرداخته ، به تزکیه و تهذیب اخلاق نفس خود همّت میگمارد و پس از طی مراحل مختلف و منازل گوناگون ، مقامات را به حال خود ، نه به علم خود میپیماید . اما پیش از هر چیز واجب است که سالک علم فقه بیاموزد و از احکام شریعت آگاه باشد و آن ها را به گونه کامل مراعات نماید .
اولین گام سالک در سلوک ، محاسبه نفس و مراعات خواطر و استشعار حیا از اللّه تعالی است که شرم از او مانع میشود که خاطره نکوهیده به قلبش خطور کند و حرکت ناپسندیده از وی سر بزند . از آداب سالک مراعات حکم وقت است ، یعنی باید به وقتی که در آن است و نیز به اعمالی که شارع در آن وقت از وی خواسته است ، بنگرد . ارزش آن وقت را دریابد و به طورشایسته به انجام آن اعمال همت گمارد .
سفر ، اعلا درجه سلوک است ، درجه ای که توجه قلب در آن فقط به اللّه است ، پس آن امری است قلبی نه چیزی خارج از آن . نسبت میان سلوک و سفر عموم و خصوص مطلق است ، یعنی هر مسافری سالک است ، اما هر سالکی مسافر نیست .
سفر در طریق ، با عقل و استدلالات آن (322) که نزد فلاسفه معمول است ، تحقق نمییابد ، بلکه آن عطیّه ای است الهی که شامل حال رسل ، انبیا و برگزیدگان اولیا میباشد که اهل فعل و عمل و به اصطلاح وی « اصحابیَعْملات » هستند .
توجه به این نکته ضروری است که در نظر ابن عربی ، در سلوک سالک و سفر او ، وجود شیخ مرشد و مؤدّب عارف و بصیر به طریق ، ضرورت دارد که دستش را بگیرد و به جایی برساند و بدون ارشاد او سلوکِ سالک پایان نمییابد و او به جایی نمیرسد .
اعمال و آداب طریقت ابن عربی
ابن عربی اعمال و آداب طریقت خود را در موارد مختلف بسیاری از آثارش ، از جمله فتوحات مکیه ، به تفصیل شرح داده است ، که در اینجا جای طرح آن ها نیست . برای نمونه به مطلب زیر اشاره میشود :
اعمال طریقت عبارت است از جوع ، سَهَرْ ، صَمْت و عز ت ، صدق ، توکل ، صبر ، عزیمت و یقین . چهار عمل اولی ، اعمال ظاهری و پنج عمل بعدی ، اعمال باطنی هستند .
مقصود از جوع ، گرسنگی مشروع است که از زیادی طبع میکاهد ، اما به بدن زیان نمیرساند . پس این جوع با خوردن غذایی که وسیله صلاح مزاج و قوام بنیه آن است منافات ندارد .
مقصود از سَهَرْ ، بیداری است که برای حفظ ذات است ، اما نه تنها بیداری چشم که حافظ ظاهر ذات است ، بلکه بیشتر و مهمتر بیداری قلب است که حافظ باطن ذات است . ممکن است چشم بخوابد اما قلب بیدار باشد .
مقصود از صَمْت ، نه خاموشی باطن انسان است که باطن هر انسانی مانند هر موجود دیگری به تنزیه و تسبیح خداوند ناطق است ، و نه خاموشی انسان است به طور کلی ، چرا که انسان شرعاً مکلّف است که در احوال و اوقاتی به ذکر خداوند بپردازد ، بلکه مقصود آن است که انسان از سخنان بیهوده و بی معنی عاری از نصیحت و حکمت لب فرو بندد و خاموشی گزیند .
و اما مقصود از عزلت این است که سالک در حالش از هر صفت نکوهیده و از هر خوی ناپسندیده و در قلبش از هر نوع تعلّق و دلبستگی به هر چیزی و به هر کسی که غیر خداست ، از قبیل خانه و خانواده و زن و فرزند و یار و یاور ، خلاصه از هر چیزی که بین او و خدایش مانع باشد و حتی از خواطرش کناره گیری کند و جز خدا در قلبش چیزی نباشد و قلبش جز به او به چیزی تعلق نیابد .
او این چهار عمل را از ارکان مقامی به شمار آورده که از صفات ابدال است و نیز اساس معرفت اهل اللّه دانسته است که مقصود از آن ، معرفت اللّه ، معرفت نفس ، معرفت دنیا و معرفت شیطان است .
از اعمال دیگر طریقت ابن عربی ، اعمال ذیل است : عمل برای آخرت ، نیکو گردانیدن باطن و اصلاح مابین خود و خدا . کسی که برای آخرت عمل نماید خداوند امر دنیایش را کفایت کند ، کسی که باطنش را نیکو گرداند خداوند ظاهرش را نیز نیکو میگرداند و کسی که ما بین خود و خدایش را اصلاح کند ، خداوند ما بین او و مردم را اصلاح می نماید .
اعمال و آداب دیگر طریقت ابن عربی عبارت است از : سنن ، طهارت ، حضور و اخصّ خصایص .
سنن آن ، سه سنّت است که از علی علیه السلام روایت شده است : کتمان سرّ ، مدارا با مردم و تحمّل آزار و اذیّت .
طهارت های آن بدین قرار است : طهارت ظاهری که عبارت است از طهارت بدن ، لباس و مکان . طهارت باطنی که عبارت است از طهارت نفس از حرص ، حقد ، حسد و کبر و سایر اخلاق نکوهیده و طها ت عقل از شک و ریب و آشفتگی افکار و طهارت سرّ از نظر به اغیار .
حضورِ آن واحد است و آن حضور با خداست در جمیع اعمال و افعال .
اما اخصّ خصایص این طریقت آن است که سالکِ آن از مقام بدلیّت به مقام قطبیّت ارتقا مییابد (323) .
فصل نهم : « وحدت وجود » محور عرفان ابن عربی
« وحدت وجود » محور عرفان ابن عربی
بنیادی ترین و اصلی ترین محور عرفان ابن عربی مسئله « وحدت وجود » میباشد . اکنون لازم است به تبیین و توضیح کوتاهی درباره آن پرداخته شود . بدین منظور به نقل گفتار علامه حسینی تهرانی در این باره میپردازیم :
« وحدت به معنی استقلال ذات حق تعالی شأنه در وجود است که با وجود این استقلال و عزت ، هیچ موجود دیگری توان استقلال را نداشته و وجودش وجود ظلی و تبعی است . همچون سایه شاخص که به دنبال آن میگردد . تمام موجودات وجودشان از حق است ، همه آیه و نماینده می باشند . بنابراین همه ظهورات او میباشند و تجلّیات ذات أقدس وی .
اما ظاهر از مظهر جدا نیست و متجلّی از متجلّی فیه انفکاک نمیتواند داشته باشد وگرنه دیگر ظهور و تجلّی نیست ، آن وجودی است جدا و این وجودی است جدا ، در این صورت عنوان مخلوق و ربط و رابطه برداشته میشود و تمام کاینات موالید خدا میگردند ، در حالی که او لَمیَلِدْ (324) است .
عینیت حق با اشیاء ، عینیت ذات بسیط ما لا اسم له و لارسم له با أشیاء نیست زیرا آن قابل وصف نیست و این اشیاء به وصف میآیند ، او تعیین و حدّ ندارد ، اینها همگی محدود و متعیّن هستند .
عینیّت به معنی عینیّت علت با معلول و خالق با فعل و ظاهر با ظهور است . بدین معنی که : اگر فرض رفع حدود و تعیّنات شود ، دیگر غیر از وجود بحت و بسیط و مجرد چیز دیگری در میان نمی ماند و نمیتواند در میان بماند .
وحدت وجود به معنی تعلّق و ربط حقیقی - نه اعتباری و توهّمی و خیالی - همه موجودات است با خالقشان و در این صورت دیگر فرض زَنگار استقلال در موجودات بی معنی میشود . همه با خدا مربوطند ، بلکه ربط صرف میباشند . خالق متعال که حقیقت وجود و اصلجود و وجود است ، با تمام اشیاء معیّت دارد نه معیّت 1 + 1 که این غلط است و عین شرک است ، بلکه مانند معیّت نفس ناطقه با بدن ، و معیّت عقل و اراده با افعال صادره از انسان که تحقیقاً در مفهوم و مفاد و معنی یکی یستند ولی از هم منفک و متمایز هم نمیباشند .
عزیزم ! مگر آیات قرآن را نمیخوانیم که : وَ هُوَ مَعَکُمْ أیْنَمَا کُنْتُمْ . (325) « او با شماست هر کجا که باشید ! » آیا این معیّت حقیقی است یا اعتباری و مجازی ؟ اگر بگویید : اعتباری است ، در این صورت دیگر میان او و ما به هیچ وجه ربط و رابطه ای برقرار نمیشود و هر ذره از ذرات عالم و هر موجود از مُلک تا ملکوت جمیعاً موجودات مستقلّ میگردند و به تعداد آن ها باید قائل به قدیم و ازل و ابد شویم و گفتار نبی محترم حضرت یوسف علی نبیّنا و آله و علیه السلام به دو رفیق و مصاحب زندانی خود درباره ما صدق خواهد کرد ، آنجا که گفت : یَا صَاحِبَی السِّجْنِ ءَأرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أمِ اللهُ الْوَاحِدُ القَهَّارُ (326) . « ای دو همنشین زندانی من ! آیا این ارباب و خدا نمایان جدا جدا و پراکنده ، مورد پسند و اختیار است یا خداوند واحد قهار ؟! » که با عزت و استقلالش در وجود و با اسم قهاریّتش که از لوازم وحدت اوست دیگر ربّی و اربابی و موجود جدا و پراکنده و مستقلی را بجای نگذاشته است و وحدت ذات اقدسش جمیع وحدت های اعتباری و مجازی را سوزانده و این خس و خاشاک ها را از سر راه برداشته است .
آیا ما هیچ در این آیه مبارکه قرآن فکر کردهایم که : مَا یَکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلثَةٍ إلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لاَ خَمْسَةٍ إلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ وَ لاَأدْنَی مِنْ ذلِکَ وَ لا أکْثَرَ إلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أیْنَ مَا کَانُوا (327) . « هیچ گونه آهسته سخن گفتن و راز گفتن در میان سه نفر نیست مگر آنکه خداوند چهارمین آن هاست و در میان پنج نفر نیست مگر آنکه او ششمین آن هاست . و پایینتر از این مقدار هم نیست و بیشتر از این مقدار هم نیست مگر آن که او با آن هاست هر کجا که باشند » . در این صورت این معیّت خداوند با ما چگونه متصور است ؟ اگر وی را از خودمان جدا و خودمان را از او جدا بدانیم ، مثل دو رفیقی که با هم سفر میکنند ، یا دو نفری که در کار شرکت معیت دارند ، در این صورت این که معیّت واقعی نخواهد بود ، بلکه معیّت اعتباری و مجازی و دروغی است .
پس خدا با ما معیّت حقیقی دارد یعنی معیّت وجودی ، اما هم چون خورشید است و ما چون شعاع ، یا بهتر به تعبیر قرآن هم چون سایه ، او استقلال است و ما تبعیّت ، او عزیز است و ما ذلیل ، او حقیقت است و ما آیه و آیینه .
شما را به خدا سوگند ! قرآن بهتر از این آیا متصوّر است که بتواند معنی معیّت را برای ما روشن سازد ؟! آیا در این کریمه شریفه فکر کردهایم که : هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (328) . « اوست اول و آخر و ظاهر و باطن ، در ابتدای هر چیز و انتهای هر چیز ، آشکارا در هر چیز و پنهان از هر چیز و اوست که به هر چیز داناست . »
و لیکن ادراک این معنی به مشاهده و به وجدان و به عیان کار هر کس نیست . این مقام توحید عالی است که واقعاً باید مسلمان به پایه ای برسد تا خدا را قلباً و سرّاً واحد بنگرد و تمامی موجودات را موجودات فانی و مضمحل و مندک و هیچ و بدون قدرت و حیات ، در برابر آن وجود عزیز و مستقلّ و قادر و حی ادراک کند .
در اینجاستکه اهل توحید لب نمیگشایند و اگر بگشایند و بگویند : در عالم هستی یک وجود مستقل و مختار و ذی اراده و یک وجود علیم و سمیع و قدیر و بصیر و حی و قیّوم بیش نیست و همه موجودات به طور کلی فانی محض در برابر آن وجودند ، مردم ایشان را زندیق و کافر میشمرند و میگویند : شما چگونه به این قدرت ها و مراکز عظمت و حیات و علم در دنیا میگویید بی اثر ، و آن ها را فانی محض میدانید ؟! چگونه فرعون ها و نمرودها و شیطان را مقهور و مسخّر امر حق میدانید ؟! لذا میگویند : این نیست مگر عین کفر و نسبت کار قبیح و زشت را به خدا دادن .
اما نمیدانند که فرق است میانه تکوین و تشریع . عالم تکوین و ایجاد و وجود در راهی برای خود در حرکت است و مسائل عالم تشریع مسائل دیگری است و نباید با هم مخلوط و ممزوج شوند و الاَّ همین تکفیرها و تفسیق ها پیدا می شود .
عجیب این جاست که خود محیی الدین ابن عربی در مقدمه فتوحات مکیه ، به کلام حضرت سید العابدین و امام الساجدین علیه السلام استشهاد نموده و دو بیت از آن حضرت را در این باره نقل میکند .
محیی الدین میگوید : اگر کتمان سرّ لازم نبود و اسرار توحید برای جمیع مردم قابل ادراک بود ، گفتار آن شخص پسندیده و پاکیزه از دودمان علی بن ابیطالب علیه السلام دیگر معنی نداشت ، در وقتی که ( در قالب شعر ) گفت : « چه بسیار از آن علوم جوهری اصیل که در من است ، اگر بدان لب بگشایم تحقیقاً به من میگویند : تو بت پرست می باشی و جمعی از مردان مسلمان بدین جرم خون مرا حلال میشمرند ، آنان که زشت ترین کردار خود را نیک می دانند » (329) .
خوب توجه کنید ! اینجا حضرت میگوید : حقایقی که من از توحید فهمیده ام ، در نزد مردم ، بت پرستی است . آن مردمی که زشت ترین کار خود را که عین شرک است خوب و عمل نیکو میدانند ، یعنی کاملاً ایمان من با همین ایمان مردم در دو جهت متعاکس قرار گرفته است . آنچه من از توحید میدانم این مردم شرک میدانند و آنچه این مردم از اسلام و مسلمانی میدانند و کارهای خود را از روی نیّت و عقیده خوب انجام میدهند ، حج میکنند و جهاد مینمایند و سایر اعمال نیکو را انجام می دهند و به همین جهت از روی عِرق مسلمانی ، خون مرا حلال میشمارند ، تمام این اعمال چون با دیدار جمال حق و انکشاف وحدت او نیست ، از این رو به خود نسبت میدهند و خود را کانون فعل و عمل و اختیار میپندارند ، این اعمالشان قبیح ترین و نازیباترین افعال است ، گرچه به صورت ظاهر همه خیرات است ، درس است و بحث ، تعلیم و تعلّم ، اما چون صبغه وحدت به خود نگرفته و زنگار أنانیّت و منیّت از روی آن ها برداشته نشده است ، لهذا عامل خبیث ترین افعال و قبیح ترین اعمال میباشند . ای برادر ! خوب تأمل کن و فکر خود را از هر پیش داوری آزاد بگذار ، تا آن چه قبل از این بر دلت خطور نمیکرد ، خطور کند .
البته آن کس که تمام موجودات را با دیده توحید میبیند ، طور دیگری مشاهده میکند وگرنه حضرت سجّاد علیه السلام نمیفرمود : من از بیان علم خودم کتمان دارم و آن را ابداً به زبان نمیآورم .
بنابراین ، راه چاره و راه منحصر آن است که ما با قدم صدق در صراط توحید قدم زنیم و به دیده و مشاهده حضرت امام سجاد نائل گردیم . در آن وقت امامت او و مأمومیّت ما صدق میکند ، نه آنکه بر همین درجه از ادراک خود بمانیم و در جا بزنیم و زنگار شرک را که أقبح مانَأتی است از دل نزداییم و چشمان رمدآلوده خود را برای دیدار اشراق شمس جهانتاب معالجه ننماییم ، آن وقت خود را حق و مدرکات فعلیه خود را حق بدانیم و چون دستمان به تکفیر و تفسیق امام سجاد نمیرسد و در این زمان از عهده مان ساخته نیست که خونش را بریزیم ، دست به تکفیر و تفسیق عرفاء بالله و اولیای حق هم چون محیی الدین عربی بزنیم . » (330)
پ . ن :
320) آوای توحید ، ص 78
321) رسائل ابن عربی ، ج 2 ؛ ترجمه رساله قشیریه ، ص 11.
322) در این جا منظور از عقل ، عقل جزئی نگر در نزد فلاسفه ای است که اهل استدلالات عقلی میباشند .
323) برای آگاهی بیشتر از عرفان عملی ابن عربی نک : محیی الدین ابن عربی ، ص 605 تا 615 .
324) سوره توحید ، آیه 3 .
325) سوره حدید ، آیه 4 .
326) سوره یوسف ، آیه 39 .
327) سوره مجادله ، آیه 7 .
328) سوره حدید ، آیه 3 .
329) فتوحات مکیه ، طبع مطبعه امیریه مصر ، ج1 ، ص32 ؛ نیز نک : الغدیر ، علامه امینی ، ج7 ، ص35 ؛ طریق عرفان ، علامه طباطبایی ، ص 22 .
330) روح مجرد ، ص352 - 358 .