کیمیا می خونه ... :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
کپی‌رایت

کیمیا می خونه ...

دوشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۸۷، ۰۷:۰۳ ب.ظ

 

 

شهره عارفان ( قسمت بیست و یکم )
فصل هشتم : عرفان عملی در نظر ابن ‏عربی

گرچه بحث در باره این موضوع بسیار گسترده و در عین حال پیچیده ‏است و در نتیجه نیازمند تحقیقی جداگانه و مستقل می‏باشد ، اما از آنجا که اجتناب از آن نیز روا نمی‏باشد ، به‏طور اختصار اشاره می‏شود .
همان گونه که ابن عربی در عرفان نظری دارای نظام فکری مستقل است ، در عرفان عملی نیز دارای طریقتی خاص می‏باشد . آیت الله جوادی آملی می نویسد : ابن عربی ملقب به شیخ اکبر است ، از این روی طریقت خاصه وی به طریقه « اکبریه » موسوم است (320) . در معنای طریقت گفته ‏اند : طریقت ، هم شامل احکام شریعت است ، از اعمال صالح بدنی و اجتناب از محرمات و مکروهات و هم شامل احکام خاصه است ، از اعمال قلبی و اجتناب از ماسوی الله تعالی (321) .

اساس طریقت ابن عربی‏

اساس طریقت وی ، مانند عارفان دیگر ، کشف و شهود و ذوق و عیان است . او این مطلب را در کتب و آثارش ، از جمله در کتاب‏ های فتوحات مکّیه ، تدبیرات الهیّه ، رساله انتصار و نیز در نامه‏اش به امام فخر رازی ، به‏طور مکرر مورد تأکید قرار داده است .
ابن عربی در آن نامه ، فخر رازی را به ریاضت ، مجاهدت و خلوت هدایت کرده و هشدار می‏دهد که ریاضتها ، مجاهدت ‏ها و خلوت ‏ها باید مشروع باشند و پیامبر اکرم ‏صلی الله علیه وآله آن ‏ها را جایز و روا دانسته باشد .

معنای سیر و سلوک و سفر

سیر در نظر ابن ‏عربی نوعی انتقال است ، انتقال از منزل عبادتی به منزل عبادتی دیگر ، از عمل مشروعی به عمل مشروعی دیگر ، از مقامی به مقامی دیگر ، از اسمی به اسمی دیگر ، از تجلّیی به تجلّیی دیگر و از نَفَسی به نَفَسی دیگر .
سالک کسی است که در این منازل و اعمال و مقامات و اسما و تجلیّات و انفاس ، در حال انتقال است . او با نظارت و دستور استاد و شیخ بصیر و آگاه به طریق ، به مجاهدت‏ های بدنی و ریاضت‏ های نفسی پرداخته ، به تزکیه و تهذیب اخلاق نفس خود همّت می‏گمارد و پس از طی مراحل مختلف و منازل گوناگون ، مقامات را به حال خود ، نه به علم خود می‏پیماید . اما پیش از هر چیز واجب است که سالک علم فقه بیاموزد و از احکام شریعت آگاه باشد و آن‏ ها را به گونه کامل مراعات نماید .
اولین گام سالک در سلوک ، محاسبه نفس و مراعات خواطر و استشعار حیا از اللّه تعالی است که شرم از او مانع می‏شود که خاطره نکوهیده به قلبش خطور کند و حرکت ناپسندیده از وی سر بزند . از آداب سالک مراعات حکم وقت است ، یعنی باید به وقتی که در آن است و نیز به اعمالی که شارع در آن وقت از وی خواسته است ، بنگرد . ارزش آن وقت را دریابد و به‏ طورشایسته به انجام آن اعمال همت گمارد .
سفر ، اعلا درجه سلوک است ، درجه ‏ای که توجه قلب در آن فقط به اللّه است ، پس آن امری است قلبی نه چیزی خارج از آن . نسبت میان سلوک و سفر عموم و خصوص مطلق است ، یعنی هر مسافری سالک است ، اما هر سالکی مسافر نیست .
سفر در طریق ، با عقل و استدلالات آن (322) که نزد فلاسفه معمول است ، تحقق نمی‏یابد ، بلکه آن عطیّه ‏ای است الهی که شامل حال رسل ، انبیا و برگزیدگان اولیا می‏باشد که اهل فعل و عمل و به اصطلاح وی « اصحاب‏یَعْملات » هستند .
توجه به این نکته ضروری است که در نظر ابن ‏عربی ، در سلوک سالک و سفر او ، وجود شیخ مرشد و مؤدّب عارف و بصیر به طریق ، ضرورت دارد که دستش را بگیرد و به جایی برساند و بدون ارشاد او سلوکِ سالک پایان نمی‏یابد و او به جایی نمی‏رسد .

اعمال و آداب طریقت ابن ‏عربی‏

ابن عربی اعمال و آداب طریقت خود را در موارد مختلف بسیاری از آثارش ، از جمله فتوحات مکیه ، به تفصیل شرح داده است ، که در اینجا جای طرح آن‏ ها نیست . برای نمونه به مطلب زیر اشاره می‏شود :
اعمال طریقت عبارت است از جوع ، سَهَرْ ، صَمْت و عز ت ، صدق ، توکل ، صبر ، عزیمت و یقین . چهار عمل اولی ، اعمال ظاهری و پنج عمل بعدی ، اعمال باطنی هستند .
مقصود از جوع ، گرسنگی مشروع است که از زیادی طبع می‏کاهد ، اما به بدن زیان نمی‏رساند . پس این جوع با خوردن غذایی که وسیله صلاح مزاج و قوام بنیه آن است منافات ندارد .
مقصود از سَهَرْ ، بیداری است که برای حفظ ذات است ، اما نه تنها بیداری چشم که حافظ ظاهر ذات است ، بلکه بیشتر و مهمتر بیداری قلب است که حافظ باطن ذات است . ممکن است چشم بخوابد اما قلب بیدار باشد .
مقصود از صَمْت ، نه خاموشی باطن انسان است که باطن هر انسانی مانند هر موجود دیگری به تنزیه و تسبیح خداوند ناطق است ، و نه خاموشی انسان است به طور کلی ، چرا که انسان شرعاً مکلّف است که در احوال و اوقاتی به ذکر خداوند بپردازد ، بلکه مقصود آن است که انسان از سخنان بیهوده و بی ‏معنی عاری از نصیحت و حکمت لب فرو بندد و خاموشی گزیند .
و اما مقصود از عزلت این است که سالک در حالش از هر صفت نکوهیده و از هر خوی ناپسندیده و در قلبش از هر نوع تعلّق و دلبستگی به هر چیزی و به هر کسی که غیر خداست ، از قبیل خانه و خانواده و زن و فرزند و یار و یاور ، خلاصه از هر چیزی که بین او و خدایش مانع باشد و حتی از خواطرش کناره گیری کند و جز خدا در قلبش چیزی نباشد و قلبش جز به او به چیزی تعلق نیابد .
او این چهار عمل را از ارکان مقامی به شمار آورده که از صفات ابدال است و نیز اساس معرفت اهل‏ اللّه دانسته است که مقصود از آن ، معرفت اللّه ، معرفت نفس ، معرفت دنیا و معرفت شیطان است .
از اعمال دیگر طریقت ابن‏ عربی ، اعمال ذیل است : عمل برای آخرت ، نیکو گردانیدن باطن و اصلاح مابین خود و خدا . کسی که برای آخرت عمل نماید خداوند امر دنیایش را کفایت کند ، کسی که باطنش را نیکو گرداند خداوند ظاهرش را نیز نیکو می‏گرداند و کسی که ما بین خود و خدایش را اصلاح کند ، خداوند ما بین او و مردم را اصلاح می ‏نماید .
اعمال و آداب دیگر طریقت ابن عربی عبارت است از : سنن ، طهارت ، حضور و اخصّ خصایص .
سنن آن ، سه سنّت است که از علی ‏علیه السلام روایت شده است : کتمان سرّ ، مدارا با مردم و تحمّل آزار و اذیّت .
طهارت‏ های آن بدین قرار است : طهارت ظاهری که عبارت است از طهارت بدن ، لباس و مکان . طهارت باطنی که عبارت است از طهارت نفس از حرص ، حقد ، حسد و کبر و سایر اخلاق نکوهیده و طها ت عقل از شک و ریب و آشفتگی افکار و طهارت سرّ از نظر به اغیار .
حضورِ آن واحد است و آن حضور با خداست در جمیع اعمال و افعال .
اما اخصّ خصایص این طریقت آن است که سالکِ آن از مقام بدلیّت به مقام قطبیّت ارتقا می‏یابد (323) . 

فصل نهم : « وحدت وجود » محور عرفان ابن‏ عربی‏
 

« وحدت وجود » محور عرفان ابن‏ عربی 

بنیادی ‏ترین و اصلی ‏ترین محور عرفان ابن عربی مسئله « وحدت وجود » می‏باشد . اکنون لازم است به تبیین و توضیح کوتاهی درباره آن پرداخته شود . بدین منظور به نقل گفتار علامه حسینی تهرانی در این ‏باره می‏پردازیم :
« وحدت به معنی استقلال ذات حق تعالی شأنه در وجود است که با وجود این استقلال و عزت ، هیچ موجود دیگری توان استقلال را نداشته و وجودش وجود ظلی و تبعی است . هم‏چون سایه شاخص که به دنبال آن می‏گردد . تمام موجودات وجودشان از حق است ، همه آیه و نماینده می‏ باشند . بنابراین همه ظهورات او می‏باشند و تجلّیات ذات أقدس وی .
اما ظاهر از مظهر جدا نیست و متجلّی از متجلّی‏ فیه انفکاک نمی‏تواند داشته باشد وگرنه دیگر ظهور و تجلّی نیست ، آن وجودی است جدا و این وجودی است جدا ، در این صورت عنوان مخلوق و ربط و رابطه برداشته می‏شود و تمام کاینات موالید خدا می‏گردند ، در حالی که او لَم‏یَلِدْ (324) است .
عینیت حق با اشیاء ، عینیت ذات بسیط ما لا اسم له و لارسم‏ له با أشیاء نیست زیرا آن قابل وصف نیست و این اشیاء به وصف می‏آیند ، او تعیین و حدّ ندارد ، این‏ها همگی محدود و متعیّن هستند .
عینیّت به معنی عینیّت علت با معلول و خالق با فعل و ظاهر با ظهور است . بدین معنی که : اگر فرض رفع حدود و تعیّنات شود ، دیگر غیر از وجود بحت و بسیط و مجرد چیز دیگری در میان نمی ‏ماند و نمی‏تواند در میان بماند .
وحدت وجود به معنی تعلّق و ربط حقیقی - نه اعتباری و توهّمی و خیالی - همه موجودات است با خالقشان و در این صورت دیگر فرض زَنگار استقلال در موجودات بی ‏معنی می‏شود . همه با خدا مربوطند ، بلکه ربط صرف می‏باشند . خالق متعال که حقیقت وجود و اصل‏جود و وجود است ، با تمام اشیاء معیّت دارد نه معیّت 1 + 1 که این غلط است و عین شرک است ، بلکه مانند معیّت نفس ناطقه با بدن ، و معیّت عقل و اراده با افعال صادره از انسان که تحقیقاً در مفهوم و مفاد و معنی یکی یستند ولی از هم منفک و متمایز هم نمی‏باشند .
عزیزم ! مگر آیات قرآن را نمی‏خوانیم که : وَ هُوَ مَعَکُمْ أیْنَمَا کُنْتُمْ . (325) « او با شماست هر کجا که باشید ! » آیا این معیّت حقیقی است یا اعتباری و مجازی ؟ اگر بگویید : اعتباری است ، در این صورت دیگر میان او و ما به هیچ وجه ربط و رابطه ‏ای برقرار نمی‏شود و هر ذره از ذرات عالم و هر موجود از مُلک تا ملکوت جمیعاً موجودات مستقلّ می‏گردند و به تعداد آن‏ ها باید قائل به قدیم و ازل و ابد شویم و گفتار نبی محترم حضرت یوسف علی نبیّنا و آله و علیه السلام به دو رفیق و مصاحب زندانی خود درباره ما صدق خواهد کرد ، آنجا که گفت : یَا صَاحِبَی السِّجْنِ ءَأرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أمِ اللهُ الْوَاحِدُ القَهَّارُ (326) . « ای دو همنشین زندانی من ! آیا این ارباب و خدا نمایان جدا جدا و پراکنده ، مورد پسند و اختیار است یا خداوند واحد قهار ؟! » که با عزت و استقلالش در وجود و با اسم قهاریّتش که از لوازم وحدت اوست دیگر ربّی و اربابی و موجود جدا و پراکنده و مستقلی را بجای نگذاشته است و وحدت ذات اقدسش جمیع وحدت ‏های اعتباری و مجازی را سوزانده و این خس و خاشاک‏ ها را از سر راه برداشته است .
آیا ما هیچ در این آیه مبارکه قرآن فکر کرده‏ایم که : مَا یَکُونُ مِنْ نَجْوی‏ ثَلثَةٍ إلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لاَ خَمْسَةٍ إلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ وَ لاَأدْنَی مِنْ ذلِکَ وَ لا أکْثَرَ إلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أیْنَ مَا کَانُوا (327) . « هیچ گونه آهسته سخن گفتن و راز گفتن در میان سه نفر نیست مگر آن‏که خداوند چهارمین آن‏ هاست و در میان پنج نفر نیست مگر آن‏که او ششمین آن‏ هاست . و پایین‏تر از این مقدار هم نیست و بیشتر از این مقدار هم نیست مگر آن‏ که او با آن ‏هاست هر کجا که باشند » . در این صورت این معیّت خداوند با ما چگونه متصور است ؟ اگر وی را از خودمان جدا و خودمان را از او جدا بدانیم ، مثل دو رفیقی که با هم سفر می‏کنند ، یا دو نفری که در کار شرکت معیت دارند ، در این صورت این که معیّت واقعی نخواهد بود ، بلکه معیّت اعتباری و مجازی و دروغی است .
پس خدا با ما معیّت حقیقی دارد یعنی معیّت وجودی ، اما هم ‏چون خورشید است و ما چون شعاع ، یا بهتر به تعبیر قرآن هم ‏چون سایه ، او استقلال است و ما تبعیّت ، او عزیز است و ما ذلیل ، او حقیقت است و ما آیه و آیینه .
شما را به خدا سوگند ! قرآن بهتر از این آیا متصوّر است که بتواند معنی معیّت را برای ما روشن سازد ؟! آیا در این کریمه شریفه فکر کرده‏ایم که : هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ (328) . « اوست اول و آخر و ظاهر و باطن ، در ابتدای هر چیز و انتهای هر چیز ، آشکارا در هر چیز و پنهان از هر چیز و اوست که به هر چیز داناست . »
و لیکن ادراک این معنی به مشاهده و به وجدان و به عیان کار هر کس نیست . این مقام توحید عالی است که واقعاً باید مسلمان به پایه‏ ای برسد تا خدا را قلباً و سرّاً واحد بنگرد و تمامی موجودات را موجودات فانی و مضمحل و مندک و هیچ و بدون قدرت و حیات ، در برابر آن وجود عزیز و مستقلّ و قادر و حی ادراک کند .
در اینجاست‏که اهل‏ توحید لب نمی‏گشایند و اگر بگشایند و بگویند : در عالم هستی یک وجود مستقل و مختار و ذی‏ اراده و یک وجود علیم و سمیع و قدیر و بصیر و حی و قیّوم بیش نیست و همه موجودات به طور کلی فانی محض در برابر آن وجودند ، مردم ایشان را زندیق و کافر می‏شمرند و می‏گویند : شما چگونه به این قدرت‏ ها و مراکز عظمت و حیات و علم در دنیا می‏گویید بی‏ اثر ، و آن‏ ها را فانی محض می‏دانید ؟! چگونه فرعون ‏ها و نمرودها و شیطان را مقهور و مسخّر امر حق می‏دانید ؟! لذا می‏گویند : این نیست مگر عین کفر و نسبت کار قبیح و زشت را به خدا دادن .
اما نمی‏دانند که فرق است میانه تکوین و تشریع . عالم تکوین و ایجاد و وجود در راهی برای خود در حرکت است و مسائل عالم تشریع مسائل دیگری است و نباید با هم مخلوط و ممزوج شوند و الاَّ همین تکفیرها و تفسیق‏ ها پیدا می ‏شود .
عجیب این‏ جاست که خود محیی ‏الدین ابن‏ عربی در مقدمه فتوحات مکیه ، به کلام حضرت سید العابدین و امام الساجدین ‏علیه السلام استشهاد نموده و دو بیت از آن حضرت را در این باره نقل می‏کند .
محیی ‏الدین می‏گوید : اگر کتمان سرّ لازم نبود و اسرار توحید برای جمیع مردم قابل ادراک بود ، گفتار آن شخص پسندیده و پاکیزه از دودمان علی‏ بن ابی‏طالب‏ علیه السلام دیگر معنی نداشت ، در وقتی که ( در قالب شعر ) گفت : « چه بسیار از آن علوم جوهری اصیل که در من است ، اگر بدان لب بگشایم تحقیقاً به من می‏گویند : تو بت‏ پرست می‏ باشی و جمعی از مردان مسلمان بدین جرم خون مرا حلال می‏شمرند ، آنان که زشت ‏ترین کردار خود را نیک می‏ دانند » (329) .
خوب توجه کنید ! اینجا حضرت می‏گوید : حقایقی که من از توحید فهمیده‏ ام ، در نزد مردم ، بت‏ پرستی است . آن مردمی که زشت‏ ترین کار خود را که عین شرک است خوب و عمل نیکو می‏دانند ، یعنی کاملاً ایمان من با همین ایمان مردم در دو جهت متعاکس قرار گرفته است . آنچه من از توحید می‏دانم این مردم شرک می‏دانند و آنچه این مردم از اسلام و مسلمانی می‏دانند و کارهای خود را از روی نیّت و عقیده خوب انجام می‏دهند ، حج می‏کنند و جهاد می‏نمایند و سایر اعمال نیکو را انجام می ‏دهند و به همین جهت از روی عِرق مسلمانی ، خون مرا حلال می‏شمارند ، تمام این اعمال چون با دیدار جمال حق و انکشاف وحدت او نیست ، از این ‏رو به خود نسبت می‏دهند و خود را کانون فعل و عمل و اختیار می‏پندارند ، این اعمالشان قبیح ‏ترین و نازیباترین افعال است ، گرچه به صورت ظاهر همه خیرات است ، درس است و بحث ، تعلیم و تعلّم ، اما چون صبغه وحدت به خود نگرفته و زنگار أنانیّت و منیّت از روی آن ‏ها برداشته نشده است ، لهذا عامل خبیث‏ ترین افعال و قبیح‏ ترین اعمال می‏باشند . ای برادر ! خوب تأمل کن و فکر خود را از هر پیش‏ داوری آزاد بگذار ، تا آن چه قبل از این بر دلت خطور نمی‏کرد ، خطور کند .
البته آن کس که تمام موجودات را با دیده توحید می‏بیند ، طور دیگری مشاهده می‏کند وگرنه حضرت سجّاد علیه السلام نمی‏فرمود : من از بیان علم خودم کتمان دارم و آن را ابداً به زبان نمی‏آورم .
بنابراین ، راه چاره و راه منحصر آن است که ما با قدم صدق در صراط توحید قدم زنیم و به دیده و مشاهده حضرت امام سجاد نائل گردیم . در آن وقت امامت او و مأمومیّت ما صدق می‏کند ، نه آن‏که بر همین درجه از ادراک خود بمانیم و در جا بزنیم و زنگار شرک را که أقبح مانَأتی است از دل نزداییم و چشمان رمدآلوده خود را برای دیدار اشراق شمس جهانتاب معالجه ننماییم ، آن وقت خود را حق و مدرکات فعلیه خود را حق بدانیم و چون دستمان به تکفیر و تفسیق امام سجاد نمی‏رسد و در این زمان از عهده ‏مان ساخته نیست که خونش را بریزیم ، دست به تکفیر و تفسیق عرفاء بالله و اولیای حق هم ‏چون محیی‏ الدین عربی بزنیم . » (330)

پ . ن :
320) آوای توحید ، ص 78
321) رسائل ابن عربی ، ج 2 ؛ ترجمه رساله قشیریه ، ص 11.
322) در این جا منظور از عقل ، عقل جزئی‏ نگر در نزد فلاسفه ‏ای است که اهل استدلالات عقلی می‏باشند .
323) برای آگاهی بیشتر از عرفان عملی ابن‏ عربی نک : محیی ‏الدین ابن ‏عربی ، ص 605 تا 615 .
324) سوره توحید ، آیه 3 .
325) سوره حدید ، آیه 4 .
326) سوره یوسف ، آیه 39 .
327) سوره مجادله ، آیه 7 .
328) سوره حدید ، آیه 3 .
329) فتوحات مکیه ، طبع مطبعه امیریه مصر ، ج‏1 ، ص‏32 ؛ نیز نک : الغدیر ، علامه امینی ، ج‏7 ، ص‏35 ؛ طریق عرفان ، علامه طباطبایی ، ص 22 .
330) روح مجرد ، ص‏352 - 358 . 



 

 

  • ناصر دوستعلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه