کیمیا می خونه ... :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
کپی‌رایت

کیمیا می خونه ...

شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۸۷، ۰۶:۲۶ ق.ظ




شهره عارفان ( قسمت بیست و سوم )
فصل دهم : پاسخ به اشکالات منتقدان‏ ( بخش دوم )

اشکال 6 :
 

در فتوحات مکیه متوکل - خلیفه ظالم عباسی - را از اقطابی دانسته است که هم حائز خلافت ظاهری هستند و هم حائز خلافت باطنی ! ( 361 ) 

پاسخ : علامه حسینی تهرانی پس از این‏که ایراد مذکور را وارد دانسته ، می‏نویسد : ولی سخن در این جاست که آیا از یک عالم سنی مذهب مالکی مرام که از بدو امرش در محیط عامه و مدارس و کتابخانه ‏های آنان رشد و نما کرده است و با علمای شیعه و مکاتب ایشان سروکار نداشته و در مدینه و کوفه نبوده است ، بیش از این را می‏توان توقع داشت ؟
همین قدر که معاویه را ردّ کرده است و خلفای بنی‏امیه و جائران بنی‏ عباس را قبول نکرده است ، ممنون باشید و برای او دعا کنید تا پرده جهل ‏اش به کلی پاره شود و صریحاً شیخین را از خلفای غاصب و طلحتین را از متجاوزان به حق امام مفترض الطاعه بداند . شما وی را شیخ مفید شیعه خالص و عالم تربیت شده در مکتب تشیع فرض کرده‏اید ، آن وقت اشکال می‏کنید : چرا این‏ طور ؟ چرا آن‏ طور ؟ و اما حقیر کلام ابن ‏عربی را درباره متوکل ملعون و خبیث ، ناشی از عدم وصول او به حقیقت امر می‏دانم و اگر آن‏ طور که باید و شاید می‏رسید ، چنین حکمی را نمی‏ نمود .
روزی بحث ما با حضرت استاد علامه طباطبایی قدس ‏الله نفسه بر سر همین موضوع به درازا انجامید . چون ایشان می‏فرمودند : چطور می‏شود محیی ‏الدین را اهل طریق دانست با وجودی که متوکل را از اولیای خدا می‏داند ؟ عرض کردم : اگر ثابت شود این کلام از اوست و تحریفی در نقل به عمل نیامده است -  چنان‏که شعرانی مدعی است : در فتوحات ابن‏ عربی تحریفات چشمگیری به عمل آمده است - با فرض آن که می‏دانیم او مرد منصفی بوده است و پس از ثبوت حق ، انکار نمی‏کرده است ، در این صورت باید در نظیر این نوع از مطالب ، او را از زمره مستضعفین به شمار آوریم ؟
ایشان لبخند منکرانه‏ ای زدند و فرمودند : آخر محیی ‏الدین از مستضعفین است ؟ عرض کردم : چه اشکال دارد ؟ وقتی منات و ملاک استضغاف ، عدم وصول به متن واقع باشد ، با وجود آن که طالب در صدد وصول بوده و نرسیده باشد ، فرقی ما بین عالم کبیری هم‏ چون محیی ‏الدین و عامی صغیری هم ‏چون سیاه لشکر سنّیان نمی‏باشد ، همه مستضعف‏ اند ، اگر انکار و جحودی در میان نباشد (362) . 

اشکال 7 : 

محدث نوری پس از نقل مطلبی از محیی ‏الدین می‏گوید : چرا ملاصدرا از محیی الدین مدح می‏کند ؟ با آن‏که او در میان دانشمندان عامه و نواصب آن‏ ها ، دشمن ‏تر از او ( محیی الدین ) به خاندان اهل‏ بیت ندیده است (363) .

پاسخ : علامه حسینی تهرانی پیش از پاسخ مبسوط به ایراد مذکور می‏نویسد : نصب به معنی عداوت و دشمنی با اهل ‏بیت و ذراری رسول الله و امامان معصومین ‏علیهم السلام می‏باشد . ناصبی به کسی می‏گویند که با این خاندان عداوت داشته باشد ، مثل اغلب بنی‏امیه و خوارج . آیا این نسبت به محیی ‏الدین ناروا نیست ، با آن درجه از وداد و محبت به امامان معصوم و اهل ‏بیت رسول اکرم‏ صلی الله علیه وآله و این حقیقت در همه کتاب ‏های او مشهود است و تا جایی که دیدیم بسیاری از اعاظم و اساطین مذهب او را شیعه دانسته‏ اند .
ایشان سپس می‏نویسد : در این جا جهت دفاع از محیی‏ الدین در کثرت مودّت و محبت و ولاء به اهل ‏بیت ، فقط مختصری از باب 29 فتوحات (364) را حکایت می‏ نماییم ، خلاصه ‏و اجمال مطلب محیی الدین این است : برای ما از جعفربن محمد ، از پدرش محمد بن علی ، از پدرش علی ‏بن الحسین ، از پدرش حسین ‏بن علی ، از پدرش علی‏ بن ابی ‏طالب ، از رسول خدا صلی الله علیه وآله‏ روایت شده که فرمود : « مولی القوم منهم » . ( محیی الدین ادامه می‏دهد تا این‏که می‏گوید : ) چون رسول خدا صلی الله علیه وآله ‏بنده محض و خالص خدا بود ، خدا او و اهل بیت او را تطهیر کرد و از هرگونه پلیدی پاک گردانید . خدای تعالی گوید : « إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا » (365) .
بنابراین به ایشان چیزی نسبت داده نمی‏شود مگر مُطهّر ، زیرا مضاف ومنسوب به آنان حتماً باید به آن‏ ها شباهت داشته باشد وآن‏ ها چیزی وکسی را به خود منسوب نمی‏سازند مگرآن‏که برای آن ، حکم طهارت و تقدس آمده باشد . این است شهادت رسول اکرم درباره سلمان فارسی به طهارت و حفظ الهی و عصمت ، چون درباره او فرمود : « سلمانُ منّا اهلَ‏ البیت » : سلمان از ما اهل‏ بیت است . خداوند بر تطهیر و از میان بردن پلیدی این خاندان گواهی داده است . در جایی که منسوب بدان ‏ها نمی‏شود مگر شخص مطهَر و مقدس ؛ با وجود این ، گمان تو چیست درباره خود اهل ‏بیت در نفوس و ذاتشان ؟ لذا ایشان مطهّر می‏باشند بلکه عین طهارت هستند .
بنابراین ، این آیه دلالت دارد بر آن‏که خداوند اهل ‏بیت را با رسول گرامی‏صلی الله علیه وآله شریک گردانیده است در مفاد این کلامش « خداوند برای تو از گناهان پیشین و پسین تو در گذرد » (366 ) . بر این اساس خداوند سبحان پیامبرش را مورد آمرزش قرار داده است . ( تا آن‏که می‏گوید : ) جمیع شرفا از اولاد فاطمه و کسی که از اهل‏ بیت است ، مثل سلمان فارسی تا روز قیامت در غفرانِ وارد شده در این آیه می‏باشند . پس ایشانند پاکیزه‏ شدگان و مطهران ، به جهت اختصاصی که از جانب خدا در قرآن آمده است و عنایتی که به ایشان از ناحیه شرافت محمد صلی الله علیه وآله ‏و عنایت خدا به محمد بوده است و حکم این شرافت برای اهل‏ بیت ظاهر نمی‏شود مگر در روز قیامت و دار آخرت . زیرا که ایشان با حال مغفرت و آمرزش محشور می‏گردند . اما در دنیا اگر کسی از آن‏ ها گناهی کند که حدّ بر او جاری شود مانند شخص توبه‏کار است ، در صورتی که جریان امر او به حاکم برسد و زنا یا دزدی کرده باشد و یا شرب خمر نموده باشد که حد بر وی اقامه گردد ، آمرزیده محشور می‏گردد ، مانند ماعز و امثال او و جایز نیست کسی او را مذمت کند .
و سزاوار است برای هر مسلمان با ایمانی که به خدا و رسول خدا و آنچه خدا فرستاده است معتقد می‏باشد ، تصدیق کند قول خدای متعال را در گفتارش : « لیذهب عنکم الرجس اهل‏ البیت ویطهّرکم تطهیراً » و باور داشته باشد که خداوند جمیع آنچه را که از اهل‏بیت صادر شده آمرزیده است . بنابراین سزاوار نیست برای هیچ فردی از مسلمانان آنان را مذمت نماید و نه آن که آلوده و معیوب سازد . آبروی کسانی را که خداوند شهادت بر طهارتشان داده است و هر گونه رجس و عیبی را از آنان زدوده است ، نه به واسطه عملی که مرتکب شده‏اند و نه به واسطه خیری که پیش فرستاده‏اند . بلکه عنایت خداوندی بر ایشان سبقت گرفته است . ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء و الله ذو الفضل العظیم .  
در صورتی که صحیح است خبری که درباره سلمان فارسی وارد شده است ، بنابراین وی دارای این درجه می‏باشد و لذا اگر از سلمان عملی صورت پذیرد که ظاهر شرع ، آن را ناپسند می‏شمارد و به عامل آن مذمت را روا می‏دارد ، چون او منسوب می‏گردد به اهل ‏بیتی که از آنان رجس و عیب زدوده شده است ، براین اساس بر اهل‏ بیت به قدر آن عیب و رجسی که در سلمان بوده است ، نسبت داده می‏شود ، در صورتی که به فرض اهل‏ بیت با نص صریح ، مطهر و بدون رجس هستند و سلمان هم بدون شک از ایشان است .
بر این اصل من امید دارم این عنایت الهی به اعقاب و ذریه علی و سلمان برسد ، چنان‏که به اعقاب و اولاد حسن و حسین و مو لیان و دوستان اهل‏ بیت رسیده است . چرا که ای شخص ولی ! رحمت خداوندی گسترش دارد و با وجود آن که منزلت و مقام مخلوقی در نزد خداوند بدین گونه باشد که منسوبان به ایشان را به واسطه ایشان شرافت بخشد ، در حالی که می‏ دانیم شرافت آن ‏ها از ناحیه خودشان نیست بلکه فقط و فقط خداوند است که آنان را برگزیده و حله شرف در برشان نموده است . پس ای ولی ، حکم تو چگونه خواهد بود راجع به آن کسانی که با خود واجد حمد و مجد و شرف و با ذات او منسوب هستند ... .
بنابراین پندار تو درباره معصومین و محفوظین آن ‏ها چه خواهدبود ؟ آنان که به حدود سید و مولای خود قیام دارند و در مراسم او وقوف دارند حتماً شرف ایشان اعلی و اتم خواهد بود . ایشانند اقطاب بندگان او در این مقام . از این اقطاب ، سلمان فارسی شرف مقام اهل‏ بیت را ارث برده است .
( تا می‏رسد به این جا که می‏گوید : ) پس از آن که منزلت و مقام اهل ‏بیت در نزد خدا برای تو روشن شد و این که بر هیچ مسلمانی روا نیست که افعالشان را مورد مذمت قرار دهد ، چون خداوند آن ‏ها را تطهیر کرده است ، بنابراین کسی که ایشان را مذمت کند باید بداند مذمت او به خود او بازگشت می‏کند و اگر چه آن‏ ها به او ستمی نموده باشند ، زیرا که آن ظلم در پندار او ظلم می‏باشد نه در حقیقت و واقع امر و اگر چه ظاهر شریعت حکم به ادای آن کرده باشد . بلکه حکم ظلم ایشان نسبت به ما شبیه تقدیرات خداوندی در مال و جان به سوختن و غرق شدن است و نظیر آن از مهلکه‏ هایی که ایشان بدان ‏ها رضایت ندارد .
همین طور شخص مسلمان در جمیع اموری که از اهل ‏بیت بر او وارد می‏شود از برخورد در مال و جان و عرض و اهل و اقربا و خویشاوندان ، باید در برابر جمیع آن‏ ها با صبر و رضایت و تصمیم مقابله نماید ، و ابداً و اصلاً بدیشان مذمتی را نپسندد و روا ندارد و اگر چه احکام مقرر شرعی باید بر آنان اجرا گردد ... .
ای ولی هر آینه اگر خداوند درجات اهل‏بیت را در آخرت برای تو آشکار گرداند ، تمنا می‏کنی که ای کاش من هم غلامی از بردگان آنان بودم . پس بنگر که تا چه حد منزلت سلمان از جمیع صحابه اشرف می‏باشد . ( تا این که می‏گوید : ) و از جمله اسرار اقطاب آن می‏باشد که خداوند به آن‏ ها علم مکر را آموخته است ، آن مکری را که خداوند درباره بندگانش در دشمنی و عداوت اهل‏ بیت اعمال می‏کند با وجود ادعای آن بندگان محبت و مودت خود را درباره رسول خدا صلی الله علیه وآله با فرض آن که رسول خدا از امت خود درخواست مودت درباره ذوی القربای خود را نموده است (367) و خود آن حضرت هم از جمله اهل ‏بیت می‏باشد . لذا اکثریت مردم از آنچه رسول خدا به امر خدا درباره ذوی القربی و اهل‏ بیت از آن‏ ها خواسته است بجا نمی‏آورند و در این امر عصیان خدا و رسول خدا را می‏کنند و از اقربای رسول خدا به کسی محبت ندارند مگر به آن کسانی که از وی محبت و احسان دیده باشند . بنابراین ایشان به اغراض و مقاصد خود محبت دارند و به نفوس خود عشق می‏ورزند ، نه به ذوی القربی و اهل ‏بیت ( و این از زمره مکرهایی است که مردم بدان دچار می‏باشند ) .
علامه حسینی تهرانی در پایان می‏نویسد : باری عقیده ما آن می‏باشد که منظور از اهل‏بیت خصوص چهارده معصوم ‏اند که آیه تطهیر درباره ایشان نازل گردیده است . بنابراین ، این تفصیلات وارده در کلام محیی ‏الدین مورد ندارد . اما از آن جا که وی اهل‏ بیت را راجع به جمیع اولاد و نسل حسنین و امیرالمؤمنین ‏علیهم السلام تا روز قیامت می‏داند ، ناچار چنین بحث مشروحی را نموده است . اینک شما بنگرید : آیا سزاوار است به چنین کسی که مدعی است تا روز قیامت لازم است جمیع افراد امت حقوق سادات را تا این درجه مراعات نمایند و از حقوق خود نسبت بدیشان کلاً درگذرند و افتخارشان آن باشد که خود را غلام و مملوک سادات بدانند ، نسبت ناصبی بودن و عداوت با اهل‏بیت را داد ؟ (368) 

اشکال 8 : 

برخی به محیی ‏الدین اشکال کرده‏اند که وی در « وحدت وجود » قائل به حلول و اتحاد شده است و از این رو او را به شدت سرزنش کرده و به تکفیرش پرداخته‏اند . آیا انتساب این عقیده به وی صحت دارد ؟

پاسخ : ابن عربی در موارد متعددی از آثار و تألیفات خود ، نه تنها حلول و اتحاد را نفی کرده است ، بلکه با صراحت کامل اتحاد را محال دانسته و با معتقدان آن به شدت مخالفت کرده و از جمله چنین سروده است :
الاتحاد محال لایقول به‏
الاّ جَهولٌ به عن عقله شَرَدا (369)
ترجمه : اتحاد محال است و کسی که به آن اعتقاد داشته باشد نادان و از عقل مهجور است .
ابن ‏عربی معتقدان به آن ‏را ملحد و قائلانش را نیز جاهل و دور از عقل قلمداد کرده و چنین نوشته است : « ما قال بالاتحاد الاّ اهل الالحاد ، امّا القائلون بالحلول فهم اهل الجهل و الفضول . » (370) یعنی : جز اهل الحاد کسی قائل به اتحاد نیست و کسانی که قائل به حلول هستند نادان بوده و دخالت بی‏ جهت در این امور نموده‏اند .
وی حتی آن‏ ها را از زمره موحدان به ‏شمار نیاورده و نوشته است : « القائلون بالحلول غیر موحدین لانّهم اثبتوا امرین حالّ و محلّ » . (371) یعنی :  قائلین به عقیده حلول ، موحد نیستند ، زیرا دو چیز را اثبات می‏کنند که یکی حالّ و دیگری محل است .
با این همه عبارت و صراحت وی ، در نفی حلول و اتحاد ، بسیار تعجب‏آور است که بعضی از منتقدانش وی را متهم به حلول و اتحاد کرده‏اند .
به‏ نظر می‏آید که اینان و بسیاری از دیگر انتقاد کنندگانش ، در کتب ابن ‏عربی به تحقیق و فحص کامل نپرداخته ‏اند و شاید هم بعضی اصلاً زحمت مراجعه به نوشته‏ های وی را به خود نداده و به گفته و اظهار عقیده دیگران که آن ‏ها هم مردمی بصیر و مطلع نبوده‏اند ، اکتفا کرده و استناد جسته‏اند . در نتیجه از عبارات وی که در نفی حلول و اتحاد صراحت دارد آگاه نشده‏ اند ، یا درخصوص عقیده حلول و اتحاد و اصل وحدت وجود ، دقت بسنده مبذول نداشته و آن‏ ها را به‏هم آمیخته و در میان آن ‏ها فرقی ندیده ‏اند و در نتیجه همین که عباراتی از وی که دلالت بر وحدت وجود دارد مشاهده نموده ‏اند ، وی را حلولی و اتحادی پنداشته ‏اند . (372)
علامه شهید مطهری می‏گوید : بسیار بسیار کمند افرادی که بتوانند تصور صحیحی از وحدت وجودی که عرفا دارند ، داشته باشند ، از مستشرقین گرفته تا غیر مستشرقین . شما می‏بینید همیشه مستشرقین - و عده‏ ای از غیر مستشرقین خودمان - این وحدت وجود را چیزی تعبیر می‏کنند به نام حلول و اتحاد . در صورتی که حلول و اتحاد ، ضد وحدت وجود است ، به قول شبستری :
حلول و اتحاد ، این‏جا محال است‏
که در وحدت ، دویی عین ضلال است
منتها می‏گویند : اگر اتحاد نیست ، پس حلاج چطور گفته « انا الحق » ؟ معنی « انا الحق » اتحاد است . نه ، « انا الحق » هم معنایش اتحاد نیست . نه اتحاد است و نه حلول .(373) 

اشکال 9 :

برخی ابن‏ عربی را متهم کرده‏اند که پایبند به شریعت نبوده ، حلال و حرام دین مبین را رعایت نمی‏کرده است .

پاسخ : ابن‏ عربی محدث نامی و فقیه بزرگ زمانش بوده و به بحث و اجتهاد در احکام دین اشتغال داشته و در کتب و رسالاتش ، در مواضع کثیری ، اهمیت شریعت و رعایت آن را گوشزد کرده است و مردمان را از مخالفت و سرپیچی احکام شریعت بر حذر داشته و هشدار داده است که شریعت محمدی هرگز برکنار گذاشته نشود . وی در فتوحات مکیه می‏نویسد : « و الشریعة ابداً لاتکون بمَعزِل انها تعم قول کل قائل و اعتقاد کل معتقد » . (374) یعنی : شریعت هیچ گاه نباید کنار گذارده شود ، زیرا احکام شرعی محیط بر قول هر قائل و اعتقاد هر معتقد است و مقام شریعت ماورای آن ‏ها قرار دارد .
ابن عربی همچنین تأکید کرده است که ولی تابع شریعت رسول خدا است و خود شارع نیست و میزان شرع در این عالم به دست علمای رسوم و ارباب فتاوی است و اگر ولیّی از اولیا با داشتن عقل تکلیف ، از میزان شرع موضوع خارج شود و از جاده شریعت بیرون رود و این امر برای حاکم شرع به ثبوت رسد ، باید حدود بر وی اقامه گردد ، و حاکم شرع و قاضی برای این کارش مأجور می‏باشد ، ولو آن ولی نیز ، مانند حلاج فی نفسه گناه‏کار نباشد . در فتوحات مکیه آورده است : « فالذی یقیم علیه الحد مأجور و هو فی نفسه غیر مأثوم کالحلاج و من جری مجراه » . (375) یعنی : کسی که بر چنین فردی اقامه حد می‏کند ، مأجور است و پاداش داده می‏شود ، گرچه آن کسی که بر او حد اقامه می‏شود ، فی نفسه گناهکار نیست . مقصود این است که نه مجازات کننده و نه مجازات شده هیچ کدام معصیت نکرده و گناهکار نستند .
چنان‏که ملاحظه شد ، ابن عربی اجرای احکام و حدود شریعت را لازم دانست و برای مجریان آن اعتبار و احترامی قائل شد و حتی فتوا دهندگان به قتل عارفی چون حلاج و امثال وی را نه تنها تبرئه کرد بلکه مأجور نیز شناخت . (376)
گذشته از این‏ ها چنان‏که ابن عربی در نامه‏ای که به فخر رازی نوشت و وی را به ریاضت ، مجاهدت و خلوت هدایت کرد ، هشدار داد که ریاضت ها ، مجاهدت‏ ها و خلوت‏ های سالک و عارف باید مشروع باشند و پیامبر خدا آن‏ ها را روا دانسته باشد . (377)
در کتاب الجانب الغربی نیز آمده است : اعتقاد شیخ اکبر در تکلیف ، آن است که بنده هر چند که ولی کامل و عارف و مشاهد و صاحب تجلّی باشد ، هرگز به مرتبه ‏ای نمی‏رسد که تکلیف از وی مرتفع شود و الاّ فلا . هر که غیر این اعتقاد کند کافر و ملحد و زندیق است و جمیع امور شرعیه بر همان حکم است که علمای ظاهر از فقها و محدثین و مجتهدین گفته‏اند ، نه آن است که حکمی دیگر دارد ورای آن حکم . جمیع اولیا و علما و خواص و عوام ، در احکام شرعیه متساوی الاقدام ‏اند ، نه این‏که احکام شرعیه نسبت به بعضی واجب باشد و نسبت به بعضی واجب نباشد ، آن‏ چنان‏که اسماعیلیه می‏گویند . (378)
در این‏ جا مناسب است سخنی از امام ‏خمینی ‏رحمه الله در این باره نقل شود ، ایشان در تعلیقات خود بر شرح فصوص‏ الحکم می‏فرماید : طریقت و حقیقت جز از طریق شریعت حاصل نمی‏شود . و این « ظاهر » است که طریق برای « باطن » بوده و بلکه ظاهر ، غیر قابل انفکاک از باطن می‏باشد . بنابراین اگر کسی با مداومت بر انجام وظایف ظاهری ( شرعی ) و تبعیت از تکالیف الهی به « باطن » دست ‏نیافت ، باید بداند آن طور که شایسته و بایسته بوده بر انجام وظایف ظاهری ( شرعی ) قیام ننموده است ، لیکن هر کس که بخواهد جز از طریق ظاهر به باطن دست‏یابد ، از نورانیت الهی بهره‏ای نبرده است ، هم‏چون بعضی از عوام صوفیه ! (379)
در محل خود به اثبات رسیده است که احکام ظاهری شرعی که غالباً از آن به « علم ‏الشریعة » یاد می‏شود ، صورت ظاهری حقایقی عِلوی است که باطن آن احکام بوده و از آن به « طریقت » یاد می‏شود . بنابراین بین دو علم باطن و ظاهر ، نه تنها تلازم وجود دارد ، بلکه این هر دو یک حقیقت واحد هستند ، چه این که تلازم ، متفرع بر اثنینیّت و دوئیّت است و ظاهر و باطن دو روی یک سکه هستند . از این رو « شریعت » طریق منحصر برای رسیدن به « حقیقت » بوده و وصول بدان جز با مشی بر طریق شریعت ممکن نمی‏باشد و بدین مطلب عارفان حقیقی تأکید و اصرار ورزیده ‏اند .(380)

اشکال 10 : 

ابن‏ عربی در کتاب فصوص‏ الحکم قائل است به این‏که چون فرعون پیش از ظهور آثار دار آخرت از ثواب و عذاب و نعیم و جحیم ، ایمان آورد ، خداوند ایمانش را پذیرفت و از شرک و ادعای ربوبیت پاکش گردانید و پیش از آن که مرتکب گناهی شود او را طاهر و مطهر از دنیا برد و او از عذاب آخرت نجات یافت . در فتوحات مکیه نیز در مورد صحت ایمان فرعون و اجابت توبه وی می‏نویسد : رحمت خداوند وسیعتر از آن است که ایمان مضطری را نپذیرد ، و چه اضطراری اعظم از اضطرار فرعون در حال غرق شدن بود . خداوند می‏فرماید : « اَمّن یُجیبُ المُضطَر اذا دَعاهُ و یَکشِفُ السُّوء » (381) : آیا کیست که دعای بیچاره را به اجابت می‏رساند و غم و رنج را از او دور می‏کند ، و نیز فرمود : « أدخُلوا آلَ فِرعون » (382) : داخل [ جهنم ‏] کنید خاندان فرعون را . و نفرمود « ادخلوا فرعون و آله » : داخل [ جهنم ] کنید فرعون و خاندانش را . (383)
و نیز ابن عربی آنجا که درباره توحید ِ استغاثه سخن می‏گوید ، تأکید می‏کند : ایمان فرعون ، ایمان مُغرغر که یقین به مرگ دارد نبود ، بلکه او چون دریا را برای مؤمنان خشک دید ، ظن و گمان به حیات و زندگی یافت ، لذا ایمانش پذیرفته شد ... کافر چو اسلام آورَد ، غسل بر وی واجب آید و غرق شدن فرعون ، غسل و تطهیر وی بود . (384) 

پاسخ : ابن عربی به رغم سخنان مذکور ، که فرعون را اهل نجات می‏داند ، در جای دیگر از تألیفات خویش نه تنها وی را اهل نجات ندانسته ، بلکه او را معذب و مخلد در آتش دانسته است . آنجا که در باره جماعت مجرمینی سخن می‏گوید که مخاطب این آیه مبارکه هستند : « وَامتازُوا الیُوم اَیُّها المُجرِمُون » (385) : ای گناهکاران امروز از صف نیکوکاران جدا شوید . سپس می‏گوید : مجرمان چهار طایفه ‏اند و تمامشان در آتشند و از آن خارج نمی‏شوند ، طایفه اول متکبّران بر خداوندند ، مانند فرعون و امثال او که برای خویش ادعای ربوبیت کرد و آن را از خداوند نفی نمود و گفت : « ما  عَمِلَت لکم مِن اِله غیری » (386) : من برای شما خدایی جز خودم نمی‏شناسم ، و نیز گفت : « اَنَا رَبُّکُم الاَعلی ‏» (387) : من پروردگار والای شمایم . طایفه دوم مشرکان هستند و گروه سوم معطّلان می‏باشند و گروه چهارم منافقان هستند . (388)
از این رو شیخ مکی در الجانب الغربی می‏گوید : چون شیخ اکبر در جایی امر فرعون را به خدا حواله کرده و در جایی به کفر او و اهل نار بودنِ او تصریح نموده ، پس معلوم شد که هرچه در باب ایمان او گفته از قبیل مباحثه است ، نه اعتقاد . با وجود این مباحثه و استدلال که در فصوص است ، و در فتوحات سه بار می‏فرماید : « امره الی اللّه » یعنی امر فرعون در قبول ایمان او و عدم قبول او به خدا حواله شده است . با وجود آن عبارتی که از آن مفهوم می‏شود که فرعون از اهل نجات نیست ، بلکه اهل هلاک و در سلک کفار است . (389) 

اشکال 11 : 

در آثار و تألیفات ابن ‏عربی دو اصطلاح عرفان و تصوف و نیز عارف و صوفی ، مترادف یکدیگر و به یک معنا به کار رفته است . در صورتی که می‏دانیم که بین این دو تفاوت ‏های بسیاری وجود دارد . مثلاً عارف کامل امام ‏خمینی ‏رحمه الله می‏فرماید : آنچه پیش بعضی اهل تصوف معروف است که نماز وسیله معراج وصول سالک است و پس از وصول ، سالک مستغنی از رسوم گردد ، امر باطل بی ‏اصلی و خیال خام بی‏ مغزی است که با مسلک اهل الله اصحاب قلوب مخالف است و از جهل به مقامات اهل معرفت و کمالات اولیا صادر شده است ، نعوذ باللّه منه .(390) 

پاسخ : علامه شهید مطهری پس از ذکر تاریخچه عرفان در ده قرن اول هجری می‏نویسد : تا این تاریخ ، شخصیت ‏های علمی و فرهنگی عرفانی همه جزء سلاسل رسمی تصوفند ، اقطاب صوفیه شخصیت‏ ها بزرگ فرهنگی عرفان محسوب می‏شوند و آثار بزرگ عرفانی از آن ‏ها است . از این به بعد شکل و وضع دیگری پیدا می‏شود . اولاً دیگر اقطاب متصوفه همه یا غالباً آن برجستگی علمی و فرهنگی پیشینیان را ندارند ، و شاید بشود گفت که تصوف رسمی از این به بعد بیشتر غرق آداب و ظواهر و احیاناً بدعت ‏ها می‏شود . ثانیاً عده ‏ای که داخل در هیچ یک از سلاسل تصوف نیستند ، در عرفان نظری محی ‏الدینی متخصص می‏شوند که در میان متصوفه رسمی نظیر آن‏ ها پیدا نمی‏شود . ثالثاً از قرن دهم به بعد ما به افراد و گروه ‏هایی بر می‏خوریم که اهل سیر و سلوک و عرفان عملی بوده و مقامات عرفانی را به بهترین وجه طی کرده‏اند ، بدون آن‏که در یکی از سلاسل رسمی عرفان و تصوف وارد باشند و بلکه اعتنایی به آن ‏ها نداشته و آن ‏ها را کلاً یا بعضاً تخطئه می‏کردند .  از خصوصیات این گروه که ضمناً اهل فقاهت هم بوده‏اند ، وفاق و انطباق کامل میان آداب سلوک و آداب فقهیه است . (391)
از دیر زمان در کنار عارفان راستین و سالکان طریق حق ، عده‏ای متظاهر به عرفان بوده‏اند که نه تنها بهره ‏ای از مقامات روحانی و حالات عرفانی نداشته‏ اند ، بلکه بعضاً از هر تاریک‏ دلِ در حجاب فرورفته‏ ای ، گرفتارتر بوده‏ اند . اینان همان کسانی هستند که نان از عمل غیر خورند و اساساً نام را هم برای نان خواهند . در حقیقت تمام سرمایه باطنی ایشان ( صوفیان و درویشان ) جز تظاهر به چند اصطلاح بی‏ محتوا و خرقه و کشکول چیز دیگری نیست .
این چنین عارف نمایانی هستند که مورد تهاجم عارفان حقیقی قرار گرفته ‏اند ، هم‏ چون حکیم عارف صدر المتألهین شیرازی که کتاب « کسراصنام‏ الجاهلیة » را بدین منظور نگاشت .(392) آنان برای توجیه جهل خود ، نابخردانه کلام بلند « العلم هو الحجاب الاکبر » را حربه خویش ساخته و یکباره بر عالمان و حکیمان می‏تازند . از آن طرف نیز شعار انحرافی « اسقاط تکالیف » را سرلوحه عمل ! قرارداده و بدین سان خود را از هر عملی منفصل نموده‏اند . به این‏گونه سهل‏ ترین طرق را برای کسب معاش دنیوی انتخاب کرده‏اند . چه این‏که از سویی رنج ریاضت عمل و از سوی دیگر زحمت تحصیل علم را بر خود هموار نساخته‏ اند . دقیقاً یکی از جهات عمده‏ ای که حکیمان و عارفان راستین ، توصیه اکید بر حفظ اسرار و معارف الهی کرده و می‏کنند و یا غالباً در قالب ‏های خاص و اصطلاحات مخصوص به خویش سخن می‏گفته‏ اند ، به جهت سدّ کردن باب انتفاع نا محرمانِ محرم ‏نما از این الفاظ و اصطلاحات بوده ‏است .
اساساً نه تنها در موضوع معارف و حکمت الهی این‏گونه بوده ، بلکه متأسفانه این سنت سیّئه در بسیاری حوزه های علوم دیگر جاری است . همواره در کنار هر حقیقت ، مجازی و در کنار هر سره ، ناسره ‏ای به خود نمایی می‏پردازد و گویا این سیره سیئه به رسمیت شناخته شده است . دردناکتر از آن ، خلط بین حقیقت با مجاز ، یا بین اصل با تقلّب است و بسیار دیده می‏شود که چهره ‏های موجهی نیز بدین خلط دچار آمده‏ اند و چه بسا هنگام نقدِ اصل ، صورت تقلبی را به تجزیه و تحلیل کشیده ‏اند .
درست است که در آغاز دو اصطلاح تصوف و عرفان و نیز عارف و صوفی ، بر یک حقیقت اطلاق می‏شد ، لیکن دیری نپایید که بین این دو ، افتراق حاصل آمد . و اگر نگوییم تمامی موارد ، لااقل اکثر موارد استعمال این دو ، با هم اختلاف دارند ، ولی متأسفانه بسیار دیده می‏شود که هجوم و هجمه به عرفان قصد می‏شود ولی کلام عارف ‏نمایان صوفی‏ نام ، رهزن می‏گردد . عارف راستین ، نه جای خاصی چون « خانقاه » دارد و نه عرفان را به لباس خاصی به نام « خرقه » درآورده که خود را شهره خاص و عام کند که گفته‏اند : « لیس الاعتبار بالخرقه بل‏ الاعتبار بالحرقه » از این رو شناخت عارفان راستین و عرفان حقیقی کاری چندان سهل نیست .
سخن از صفات و علایم و ویژگی ‏های این چنین عارفانی ، علاوه بر صعوبت خاص خود ، مجالی بس واسع می‏طلبد . ولی ذکر یک نکته در این مجال ضروری می‏نماید که گذشته از عرفان حقیقی که محصول طی طریق و سیر و سلوک عملی می‏باشد ، عرفان علمی نیز خود ، طریقی بس دشوار دارد که وصول به آن مقدماتی را می‏طلبد و مهم‏ ترین اصل در وصول بدان ، عبور از دالان برهان است که عرفان بدون برهان ، لفّاظی و عبارت پردازی‏ ای بیش نیست . (393)
 
پ . ن :

361 ) فتوحات مکیه ، ج 2 ، باب 73 ، ص 6.
362 ) روح مجرد ، علامه حسینی تهرانی ، ص 410 و 411.
363 ) نجم ثاقب ، طبع سنگی ، ص 128؛ مستدرک ، ص 422.
364 ) فتوحات مکیه، دارالکتب العربیه مصر، ج 1، ص 195 - 199 با تلخیص.
365 ) سوره احزاب، آیه 33.
366 ) سوره فتح، آیه 2.
367 ) قُلْ‏لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی‏. (سوره شوری‏، آیه 23).
368 ) روح مجرد، ص 417 - 425 با تلخیص.
369 ) محیی‏الدین بن عربی من شعره، ص 52.
370 ) کبریت‏الاحمر، حاشیه الیواقیت و الجواهر، ج 2، ص 145.
371 ) فتوحات مکیه، ج 2، ص 83.
372 ) مح ی‏الدین ابن‏عربی، ص 549.
373 ) عرفان حافظ، ص 89؛ تماشاگه راز.
374 ) فتوحات مکیه، ج 4، ص 94.
375 ) همان، ج 2، ص 370.
376 ) محیی‏الدین ابن‏عربی، ص 550.
377 ) محیی‏الدین ابن‏عربی، ص 550 و 551.
378 ) الجانب‏الغربی، شیخ مکی، ص 218.
379 ) تعلیقات علی شرح فصوص‏الحکم و مصباح‏الانس، ص 201.
380 ) برای نمونه .نک: شرح فصوص الحکم قیصری، فص داودی، ص 372؛ نقل از سفر عشق، ص 45 و 46.
381 ) سوره نمل، آیه 62.
382 ) سوره مؤمن، آیه 46.
383 ) فتوحات مکیه، ج 2، ص 277.
384 ) فتوحات مکیه، ج 2، باب 198، ص 410؛ نیز نک: محیی‏الدین ابن‏عربی، ص 571.
385 ) سوره یس، آیه 59 .
386 ) سوره قصص، آیه 38.
387 ) سوره نازعات، آیه 24.
388 ) فتوحات مکیه، باب 62؛ نیز نک: ترجمه فتوحات مکیه، ص 349.
389 ) الجانب الغربی، شیخ مکی، ص 112.
390 ) سرالصلاة، امام خمینی، ص‏13.
391 ) آشنایی با علوم اسلامی (کلام و عرفان)، ص 122 و 123 با تلخیص.
392 ) نک: کسراصنام الجاهلیه، و نیز ترجمه آن به نام عرفان و عارف‏نمایان، ترجمه محسن بیدارفر. |
393 ) سفر عشق، سید عباس حسینی قائم‏مقامی، ص‏41-44. 
 



  • ناصر دوستعلی

نظرات  (۳)

سلام
سلام
سلام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه