کیمیا می خونه ...
شهره عارفان ( قسمت بیست و سوم )
فصل دهم : پاسخ به اشکالات منتقدان ( بخش دوم )
اشکال 6 :
در فتوحات مکیه متوکل - خلیفه ظالم عباسی - را از اقطابی دانسته است که هم حائز خلافت ظاهری هستند و هم حائز خلافت باطنی ! ( 361 )
پاسخ : علامه حسینی تهرانی پس از اینکه ایراد مذکور را وارد دانسته ، مینویسد : ولی سخن در این جاست که آیا از یک عالم سنی مذهب مالکی مرام که از بدو امرش در محیط عامه و مدارس و کتابخانه های آنان رشد و نما کرده است و با علمای شیعه و مکاتب ایشان سروکار نداشته و در مدینه و کوفه نبوده است ، بیش از این را میتوان توقع داشت ؟
همین قدر که معاویه را ردّ کرده است و خلفای بنیامیه و جائران بنی عباس را قبول نکرده است ، ممنون باشید و برای او دعا کنید تا پرده جهل اش به کلی پاره شود و صریحاً شیخین را از خلفای غاصب و طلحتین را از متجاوزان به حق امام مفترض الطاعه بداند . شما وی را شیخ مفید شیعه خالص و عالم تربیت شده در مکتب تشیع فرض کردهاید ، آن وقت اشکال میکنید : چرا این طور ؟ چرا آن طور ؟ و اما حقیر کلام ابن عربی را درباره متوکل ملعون و خبیث ، ناشی از عدم وصول او به حقیقت امر میدانم و اگر آن طور که باید و شاید میرسید ، چنین حکمی را نمی نمود .
روزی بحث ما با حضرت استاد علامه طباطبایی قدس الله نفسه بر سر همین موضوع به درازا انجامید . چون ایشان میفرمودند : چطور میشود محیی الدین را اهل طریق دانست با وجودی که متوکل را از اولیای خدا میداند ؟ عرض کردم : اگر ثابت شود این کلام از اوست و تحریفی در نقل به عمل نیامده است - چنانکه شعرانی مدعی است : در فتوحات ابن عربی تحریفات چشمگیری به عمل آمده است - با فرض آن که میدانیم او مرد منصفی بوده است و پس از ثبوت حق ، انکار نمیکرده است ، در این صورت باید در نظیر این نوع از مطالب ، او را از زمره مستضعفین به شمار آوریم ؟
ایشان لبخند منکرانه ای زدند و فرمودند : آخر محیی الدین از مستضعفین است ؟ عرض کردم : چه اشکال دارد ؟ وقتی منات و ملاک استضغاف ، عدم وصول به متن واقع باشد ، با وجود آن که طالب در صدد وصول بوده و نرسیده باشد ، فرقی ما بین عالم کبیری هم چون محیی الدین و عامی صغیری هم چون سیاه لشکر سنّیان نمیباشد ، همه مستضعف اند ، اگر انکار و جحودی در میان نباشد (362) .
اشکال 7 :
محدث نوری پس از نقل مطلبی از محیی الدین میگوید : چرا ملاصدرا از محیی الدین مدح میکند ؟ با آنکه او در میان دانشمندان عامه و نواصب آن ها ، دشمن تر از او ( محیی الدین ) به خاندان اهل بیت ندیده است (363) .
پاسخ : علامه حسینی تهرانی پیش از پاسخ مبسوط به ایراد مذکور مینویسد : نصب به معنی عداوت و دشمنی با اهل بیت و ذراری رسول الله و امامان معصومین علیهم السلام میباشد . ناصبی به کسی میگویند که با این خاندان عداوت داشته باشد ، مثل اغلب بنیامیه و خوارج . آیا این نسبت به محیی الدین ناروا نیست ، با آن درجه از وداد و محبت به امامان معصوم و اهل بیت رسول اکرم صلی الله علیه وآله و این حقیقت در همه کتاب های او مشهود است و تا جایی که دیدیم بسیاری از اعاظم و اساطین مذهب او را شیعه دانسته اند .
ایشان سپس مینویسد : در این جا جهت دفاع از محیی الدین در کثرت مودّت و محبت و ولاء به اهل بیت ، فقط مختصری از باب 29 فتوحات (364) را حکایت می نماییم ، خلاصه و اجمال مطلب محیی الدین این است : برای ما از جعفربن محمد ، از پدرش محمد بن علی ، از پدرش علی بن الحسین ، از پدرش حسین بن علی ، از پدرش علی بن ابی طالب ، از رسول خدا صلی الله علیه وآله روایت شده که فرمود : « مولی القوم منهم » . ( محیی الدین ادامه میدهد تا اینکه میگوید : ) چون رسول خدا صلی الله علیه وآله بنده محض و خالص خدا بود ، خدا او و اهل بیت او را تطهیر کرد و از هرگونه پلیدی پاک گردانید . خدای تعالی گوید : « إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا » (365) .
بنابراین به ایشان چیزی نسبت داده نمیشود مگر مُطهّر ، زیرا مضاف ومنسوب به آنان حتماً باید به آن ها شباهت داشته باشد وآن ها چیزی وکسی را به خود منسوب نمیسازند مگرآنکه برای آن ، حکم طهارت و تقدس آمده باشد . این است شهادت رسول اکرم درباره سلمان فارسی به طهارت و حفظ الهی و عصمت ، چون درباره او فرمود : « سلمانُ منّا اهلَ البیت » : سلمان از ما اهل بیت است . خداوند بر تطهیر و از میان بردن پلیدی این خاندان گواهی داده است . در جایی که منسوب بدان ها نمیشود مگر شخص مطهَر و مقدس ؛ با وجود این ، گمان تو چیست درباره خود اهل بیت در نفوس و ذاتشان ؟ لذا ایشان مطهّر میباشند بلکه عین طهارت هستند .
بنابراین ، این آیه دلالت دارد بر آنکه خداوند اهل بیت را با رسول گرامیصلی الله علیه وآله شریک گردانیده است در مفاد این کلامش « خداوند برای تو از گناهان پیشین و پسین تو در گذرد » (366 ) . بر این اساس خداوند سبحان پیامبرش را مورد آمرزش قرار داده است . ( تا آنکه میگوید : ) جمیع شرفا از اولاد فاطمه و کسی که از اهل بیت است ، مثل سلمان فارسی تا روز قیامت در غفرانِ وارد شده در این آیه میباشند . پس ایشانند پاکیزه شدگان و مطهران ، به جهت اختصاصی که از جانب خدا در قرآن آمده است و عنایتی که به ایشان از ناحیه شرافت محمد صلی الله علیه وآله و عنایت خدا به محمد بوده است و حکم این شرافت برای اهل بیت ظاهر نمیشود مگر در روز قیامت و دار آخرت . زیرا که ایشان با حال مغفرت و آمرزش محشور میگردند . اما در دنیا اگر کسی از آن ها گناهی کند که حدّ بر او جاری شود مانند شخص توبهکار است ، در صورتی که جریان امر او به حاکم برسد و زنا یا دزدی کرده باشد و یا شرب خمر نموده باشد که حد بر وی اقامه گردد ، آمرزیده محشور میگردد ، مانند ماعز و امثال او و جایز نیست کسی او را مذمت کند .
و سزاوار است برای هر مسلمان با ایمانی که به خدا و رسول خدا و آنچه خدا فرستاده است معتقد میباشد ، تصدیق کند قول خدای متعال را در گفتارش : « لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهّرکم تطهیراً » و باور داشته باشد که خداوند جمیع آنچه را که از اهلبیت صادر شده آمرزیده است . بنابراین سزاوار نیست برای هیچ فردی از مسلمانان آنان را مذمت نماید و نه آن که آلوده و معیوب سازد . آبروی کسانی را که خداوند شهادت بر طهارتشان داده است و هر گونه رجس و عیبی را از آنان زدوده است ، نه به واسطه عملی که مرتکب شدهاند و نه به واسطه خیری که پیش فرستادهاند . بلکه عنایت خداوندی بر ایشان سبقت گرفته است . ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء و الله ذو الفضل العظیم .
در صورتی که صحیح است خبری که درباره سلمان فارسی وارد شده است ، بنابراین وی دارای این درجه میباشد و لذا اگر از سلمان عملی صورت پذیرد که ظاهر شرع ، آن را ناپسند میشمارد و به عامل آن مذمت را روا میدارد ، چون او منسوب میگردد به اهل بیتی که از آنان رجس و عیب زدوده شده است ، براین اساس بر اهل بیت به قدر آن عیب و رجسی که در سلمان بوده است ، نسبت داده میشود ، در صورتی که به فرض اهل بیت با نص صریح ، مطهر و بدون رجس هستند و سلمان هم بدون شک از ایشان است .
بر این اصل من امید دارم این عنایت الهی به اعقاب و ذریه علی و سلمان برسد ، چنانکه به اعقاب و اولاد حسن و حسین و مو لیان و دوستان اهل بیت رسیده است . چرا که ای شخص ولی ! رحمت خداوندی گسترش دارد و با وجود آن که منزلت و مقام مخلوقی در نزد خداوند بدین گونه باشد که منسوبان به ایشان را به واسطه ایشان شرافت بخشد ، در حالی که می دانیم شرافت آن ها از ناحیه خودشان نیست بلکه فقط و فقط خداوند است که آنان را برگزیده و حله شرف در برشان نموده است . پس ای ولی ، حکم تو چگونه خواهد بود راجع به آن کسانی که با خود واجد حمد و مجد و شرف و با ذات او منسوب هستند ... .
بنابراین پندار تو درباره معصومین و محفوظین آن ها چه خواهدبود ؟ آنان که به حدود سید و مولای خود قیام دارند و در مراسم او وقوف دارند حتماً شرف ایشان اعلی و اتم خواهد بود . ایشانند اقطاب بندگان او در این مقام . از این اقطاب ، سلمان فارسی شرف مقام اهل بیت را ارث برده است .
( تا میرسد به این جا که میگوید : ) پس از آن که منزلت و مقام اهل بیت در نزد خدا برای تو روشن شد و این که بر هیچ مسلمانی روا نیست که افعالشان را مورد مذمت قرار دهد ، چون خداوند آن ها را تطهیر کرده است ، بنابراین کسی که ایشان را مذمت کند باید بداند مذمت او به خود او بازگشت میکند و اگر چه آن ها به او ستمی نموده باشند ، زیرا که آن ظلم در پندار او ظلم میباشد نه در حقیقت و واقع امر و اگر چه ظاهر شریعت حکم به ادای آن کرده باشد . بلکه حکم ظلم ایشان نسبت به ما شبیه تقدیرات خداوندی در مال و جان به سوختن و غرق شدن است و نظیر آن از مهلکه هایی که ایشان بدان ها رضایت ندارد .
همین طور شخص مسلمان در جمیع اموری که از اهل بیت بر او وارد میشود از برخورد در مال و جان و عرض و اهل و اقربا و خویشاوندان ، باید در برابر جمیع آن ها با صبر و رضایت و تصمیم مقابله نماید ، و ابداً و اصلاً بدیشان مذمتی را نپسندد و روا ندارد و اگر چه احکام مقرر شرعی باید بر آنان اجرا گردد ... .
ای ولی هر آینه اگر خداوند درجات اهلبیت را در آخرت برای تو آشکار گرداند ، تمنا میکنی که ای کاش من هم غلامی از بردگان آنان بودم . پس بنگر که تا چه حد منزلت سلمان از جمیع صحابه اشرف میباشد . ( تا این که میگوید : ) و از جمله اسرار اقطاب آن میباشد که خداوند به آن ها علم مکر را آموخته است ، آن مکری را که خداوند درباره بندگانش در دشمنی و عداوت اهل بیت اعمال میکند با وجود ادعای آن بندگان محبت و مودت خود را درباره رسول خدا صلی الله علیه وآله با فرض آن که رسول خدا از امت خود درخواست مودت درباره ذوی القربای خود را نموده است (367) و خود آن حضرت هم از جمله اهل بیت میباشد . لذا اکثریت مردم از آنچه رسول خدا به امر خدا درباره ذوی القربی و اهل بیت از آن ها خواسته است بجا نمیآورند و در این امر عصیان خدا و رسول خدا را میکنند و از اقربای رسول خدا به کسی محبت ندارند مگر به آن کسانی که از وی محبت و احسان دیده باشند . بنابراین ایشان به اغراض و مقاصد خود محبت دارند و به نفوس خود عشق میورزند ، نه به ذوی القربی و اهل بیت ( و این از زمره مکرهایی است که مردم بدان دچار میباشند ) .
علامه حسینی تهرانی در پایان مینویسد : باری عقیده ما آن میباشد که منظور از اهلبیت خصوص چهارده معصوم اند که آیه تطهیر درباره ایشان نازل گردیده است . بنابراین ، این تفصیلات وارده در کلام محیی الدین مورد ندارد . اما از آن جا که وی اهل بیت را راجع به جمیع اولاد و نسل حسنین و امیرالمؤمنین علیهم السلام تا روز قیامت میداند ، ناچار چنین بحث مشروحی را نموده است . اینک شما بنگرید : آیا سزاوار است به چنین کسی که مدعی است تا روز قیامت لازم است جمیع افراد امت حقوق سادات را تا این درجه مراعات نمایند و از حقوق خود نسبت بدیشان کلاً درگذرند و افتخارشان آن باشد که خود را غلام و مملوک سادات بدانند ، نسبت ناصبی بودن و عداوت با اهلبیت را داد ؟ (368)
اشکال 8 :
برخی به محیی الدین اشکال کردهاند که وی در « وحدت وجود » قائل به حلول و اتحاد شده است و از این رو او را به شدت سرزنش کرده و به تکفیرش پرداختهاند . آیا انتساب این عقیده به وی صحت دارد ؟
پاسخ : ابن عربی در موارد متعددی از آثار و تألیفات خود ، نه تنها حلول و اتحاد را نفی کرده است ، بلکه با صراحت کامل اتحاد را محال دانسته و با معتقدان آن به شدت مخالفت کرده و از جمله چنین سروده است :
الاتحاد محال لایقول به
الاّ جَهولٌ به عن عقله شَرَدا (369)
ترجمه : اتحاد محال است و کسی که به آن اعتقاد داشته باشد نادان و از عقل مهجور است .
ابن عربی معتقدان به آن را ملحد و قائلانش را نیز جاهل و دور از عقل قلمداد کرده و چنین نوشته است : « ما قال بالاتحاد الاّ اهل الالحاد ، امّا القائلون بالحلول فهم اهل الجهل و الفضول . » (370) یعنی : جز اهل الحاد کسی قائل به اتحاد نیست و کسانی که قائل به حلول هستند نادان بوده و دخالت بی جهت در این امور نمودهاند .
وی حتی آن ها را از زمره موحدان به شمار نیاورده و نوشته است : « القائلون بالحلول غیر موحدین لانّهم اثبتوا امرین حالّ و محلّ » . (371) یعنی : قائلین به عقیده حلول ، موحد نیستند ، زیرا دو چیز را اثبات میکنند که یکی حالّ و دیگری محل است .
با این همه عبارت و صراحت وی ، در نفی حلول و اتحاد ، بسیار تعجبآور است که بعضی از منتقدانش وی را متهم به حلول و اتحاد کردهاند .
به نظر میآید که اینان و بسیاری از دیگر انتقاد کنندگانش ، در کتب ابن عربی به تحقیق و فحص کامل نپرداخته اند و شاید هم بعضی اصلاً زحمت مراجعه به نوشته های وی را به خود نداده و به گفته و اظهار عقیده دیگران که آن ها هم مردمی بصیر و مطلع نبودهاند ، اکتفا کرده و استناد جستهاند . در نتیجه از عبارات وی که در نفی حلول و اتحاد صراحت دارد آگاه نشده اند ، یا درخصوص عقیده حلول و اتحاد و اصل وحدت وجود ، دقت بسنده مبذول نداشته و آن ها را بههم آمیخته و در میان آن ها فرقی ندیده اند و در نتیجه همین که عباراتی از وی که دلالت بر وحدت وجود دارد مشاهده نموده اند ، وی را حلولی و اتحادی پنداشته اند . (372)
علامه شهید مطهری میگوید : بسیار بسیار کمند افرادی که بتوانند تصور صحیحی از وحدت وجودی که عرفا دارند ، داشته باشند ، از مستشرقین گرفته تا غیر مستشرقین . شما میبینید همیشه مستشرقین - و عده ای از غیر مستشرقین خودمان - این وحدت وجود را چیزی تعبیر میکنند به نام حلول و اتحاد . در صورتی که حلول و اتحاد ، ضد وحدت وجود است ، به قول شبستری :
حلول و اتحاد ، اینجا محال است
که در وحدت ، دویی عین ضلال است
منتها میگویند : اگر اتحاد نیست ، پس حلاج چطور گفته « انا الحق » ؟ معنی « انا الحق » اتحاد است . نه ، « انا الحق » هم معنایش اتحاد نیست . نه اتحاد است و نه حلول .(373)
اشکال 9 :
برخی ابن عربی را متهم کردهاند که پایبند به شریعت نبوده ، حلال و حرام دین مبین را رعایت نمیکرده است .
پاسخ : ابن عربی محدث نامی و فقیه بزرگ زمانش بوده و به بحث و اجتهاد در احکام دین اشتغال داشته و در کتب و رسالاتش ، در مواضع کثیری ، اهمیت شریعت و رعایت آن را گوشزد کرده است و مردمان را از مخالفت و سرپیچی احکام شریعت بر حذر داشته و هشدار داده است که شریعت محمدی هرگز برکنار گذاشته نشود . وی در فتوحات مکیه مینویسد : « و الشریعة ابداً لاتکون بمَعزِل انها تعم قول کل قائل و اعتقاد کل معتقد » . (374) یعنی : شریعت هیچ گاه نباید کنار گذارده شود ، زیرا احکام شرعی محیط بر قول هر قائل و اعتقاد هر معتقد است و مقام شریعت ماورای آن ها قرار دارد .
ابن عربی همچنین تأکید کرده است که ولی تابع شریعت رسول خدا است و خود شارع نیست و میزان شرع در این عالم به دست علمای رسوم و ارباب فتاوی است و اگر ولیّی از اولیا با داشتن عقل تکلیف ، از میزان شرع موضوع خارج شود و از جاده شریعت بیرون رود و این امر برای حاکم شرع به ثبوت رسد ، باید حدود بر وی اقامه گردد ، و حاکم شرع و قاضی برای این کارش مأجور میباشد ، ولو آن ولی نیز ، مانند حلاج فی نفسه گناهکار نباشد . در فتوحات مکیه آورده است : « فالذی یقیم علیه الحد مأجور و هو فی نفسه غیر مأثوم کالحلاج و من جری مجراه » . (375) یعنی : کسی که بر چنین فردی اقامه حد میکند ، مأجور است و پاداش داده میشود ، گرچه آن کسی که بر او حد اقامه میشود ، فی نفسه گناهکار نیست . مقصود این است که نه مجازات کننده و نه مجازات شده هیچ کدام معصیت نکرده و گناهکار نستند .
چنانکه ملاحظه شد ، ابن عربی اجرای احکام و حدود شریعت را لازم دانست و برای مجریان آن اعتبار و احترامی قائل شد و حتی فتوا دهندگان به قتل عارفی چون حلاج و امثال وی را نه تنها تبرئه کرد بلکه مأجور نیز شناخت . (376)
گذشته از این ها چنانکه ابن عربی در نامهای که به فخر رازی نوشت و وی را به ریاضت ، مجاهدت و خلوت هدایت کرد ، هشدار داد که ریاضت ها ، مجاهدت ها و خلوت های سالک و عارف باید مشروع باشند و پیامبر خدا آن ها را روا دانسته باشد . (377)
در کتاب الجانب الغربی نیز آمده است : اعتقاد شیخ اکبر در تکلیف ، آن است که بنده هر چند که ولی کامل و عارف و مشاهد و صاحب تجلّی باشد ، هرگز به مرتبه ای نمیرسد که تکلیف از وی مرتفع شود و الاّ فلا . هر که غیر این اعتقاد کند کافر و ملحد و زندیق است و جمیع امور شرعیه بر همان حکم است که علمای ظاهر از فقها و محدثین و مجتهدین گفتهاند ، نه آن است که حکمی دیگر دارد ورای آن حکم . جمیع اولیا و علما و خواص و عوام ، در احکام شرعیه متساوی الاقدام اند ، نه اینکه احکام شرعیه نسبت به بعضی واجب باشد و نسبت به بعضی واجب نباشد ، آن چنانکه اسماعیلیه میگویند . (378)
در این جا مناسب است سخنی از امام خمینی رحمه الله در این باره نقل شود ، ایشان در تعلیقات خود بر شرح فصوص الحکم میفرماید : طریقت و حقیقت جز از طریق شریعت حاصل نمیشود . و این « ظاهر » است که طریق برای « باطن » بوده و بلکه ظاهر ، غیر قابل انفکاک از باطن میباشد . بنابراین اگر کسی با مداومت بر انجام وظایف ظاهری ( شرعی ) و تبعیت از تکالیف الهی به « باطن » دست نیافت ، باید بداند آن طور که شایسته و بایسته بوده بر انجام وظایف ظاهری ( شرعی ) قیام ننموده است ، لیکن هر کس که بخواهد جز از طریق ظاهر به باطن دستیابد ، از نورانیت الهی بهرهای نبرده است ، همچون بعضی از عوام صوفیه ! (379)
در محل خود به اثبات رسیده است که احکام ظاهری شرعی که غالباً از آن به « علم الشریعة » یاد میشود ، صورت ظاهری حقایقی عِلوی است که باطن آن احکام بوده و از آن به « طریقت » یاد میشود . بنابراین بین دو علم باطن و ظاهر ، نه تنها تلازم وجود دارد ، بلکه این هر دو یک حقیقت واحد هستند ، چه این که تلازم ، متفرع بر اثنینیّت و دوئیّت است و ظاهر و باطن دو روی یک سکه هستند . از این رو « شریعت » طریق منحصر برای رسیدن به « حقیقت » بوده و وصول بدان جز با مشی بر طریق شریعت ممکن نمیباشد و بدین مطلب عارفان حقیقی تأکید و اصرار ورزیده اند .(380)
اشکال 10 :
ابن عربی در کتاب فصوص الحکم قائل است به اینکه چون فرعون پیش از ظهور آثار دار آخرت از ثواب و عذاب و نعیم و جحیم ، ایمان آورد ، خداوند ایمانش را پذیرفت و از شرک و ادعای ربوبیت پاکش گردانید و پیش از آن که مرتکب گناهی شود او را طاهر و مطهر از دنیا برد و او از عذاب آخرت نجات یافت . در فتوحات مکیه نیز در مورد صحت ایمان فرعون و اجابت توبه وی مینویسد : رحمت خداوند وسیعتر از آن است که ایمان مضطری را نپذیرد ، و چه اضطراری اعظم از اضطرار فرعون در حال غرق شدن بود . خداوند میفرماید : « اَمّن یُجیبُ المُضطَر اذا دَعاهُ و یَکشِفُ السُّوء » (381) : آیا کیست که دعای بیچاره را به اجابت میرساند و غم و رنج را از او دور میکند ، و نیز فرمود : « أدخُلوا آلَ فِرعون » (382) : داخل [ جهنم ] کنید خاندان فرعون را . و نفرمود « ادخلوا فرعون و آله » : داخل [ جهنم ] کنید فرعون و خاندانش را . (383)
و نیز ابن عربی آنجا که درباره توحید ِ استغاثه سخن میگوید ، تأکید میکند : ایمان فرعون ، ایمان مُغرغر که یقین به مرگ دارد نبود ، بلکه او چون دریا را برای مؤمنان خشک دید ، ظن و گمان به حیات و زندگی یافت ، لذا ایمانش پذیرفته شد ... کافر چو اسلام آورَد ، غسل بر وی واجب آید و غرق شدن فرعون ، غسل و تطهیر وی بود . (384)
پاسخ : ابن عربی به رغم سخنان مذکور ، که فرعون را اهل نجات میداند ، در جای دیگر از تألیفات خویش نه تنها وی را اهل نجات ندانسته ، بلکه او را معذب و مخلد در آتش دانسته است . آنجا که در باره جماعت مجرمینی سخن میگوید که مخاطب این آیه مبارکه هستند : « وَامتازُوا الیُوم اَیُّها المُجرِمُون » (385) : ای گناهکاران امروز از صف نیکوکاران جدا شوید . سپس میگوید : مجرمان چهار طایفه اند و تمامشان در آتشند و از آن خارج نمیشوند ، طایفه اول متکبّران بر خداوندند ، مانند فرعون و امثال او که برای خویش ادعای ربوبیت کرد و آن را از خداوند نفی نمود و گفت : « ما عَمِلَت لکم مِن اِله غیری » (386) : من برای شما خدایی جز خودم نمیشناسم ، و نیز گفت : « اَنَا رَبُّکُم الاَعلی » (387) : من پروردگار والای شمایم . طایفه دوم مشرکان هستند و گروه سوم معطّلان میباشند و گروه چهارم منافقان هستند . (388)
از این رو شیخ مکی در الجانب الغربی میگوید : چون شیخ اکبر در جایی امر فرعون را به خدا حواله کرده و در جایی به کفر او و اهل نار بودنِ او تصریح نموده ، پس معلوم شد که هرچه در باب ایمان او گفته از قبیل مباحثه است ، نه اعتقاد . با وجود این مباحثه و استدلال که در فصوص است ، و در فتوحات سه بار میفرماید : « امره الی اللّه » یعنی امر فرعون در قبول ایمان او و عدم قبول او به خدا حواله شده است . با وجود آن عبارتی که از آن مفهوم میشود که فرعون از اهل نجات نیست ، بلکه اهل هلاک و در سلک کفار است . (389)
اشکال 11 :
در آثار و تألیفات ابن عربی دو اصطلاح عرفان و تصوف و نیز عارف و صوفی ، مترادف یکدیگر و به یک معنا به کار رفته است . در صورتی که میدانیم که بین این دو تفاوت های بسیاری وجود دارد . مثلاً عارف کامل امام خمینی رحمه الله میفرماید : آنچه پیش بعضی اهل تصوف معروف است که نماز وسیله معراج وصول سالک است و پس از وصول ، سالک مستغنی از رسوم گردد ، امر باطل بی اصلی و خیال خام بی مغزی است که با مسلک اهل الله اصحاب قلوب مخالف است و از جهل به مقامات اهل معرفت و کمالات اولیا صادر شده است ، نعوذ باللّه منه .(390)
پاسخ : علامه شهید مطهری پس از ذکر تاریخچه عرفان در ده قرن اول هجری مینویسد : تا این تاریخ ، شخصیت های علمی و فرهنگی عرفانی همه جزء سلاسل رسمی تصوفند ، اقطاب صوفیه شخصیت ها بزرگ فرهنگی عرفان محسوب میشوند و آثار بزرگ عرفانی از آن ها است . از این به بعد شکل و وضع دیگری پیدا میشود . اولاً دیگر اقطاب متصوفه همه یا غالباً آن برجستگی علمی و فرهنگی پیشینیان را ندارند ، و شاید بشود گفت که تصوف رسمی از این به بعد بیشتر غرق آداب و ظواهر و احیاناً بدعت ها میشود . ثانیاً عده ای که داخل در هیچ یک از سلاسل تصوف نیستند ، در عرفان نظری محی الدینی متخصص میشوند که در میان متصوفه رسمی نظیر آن ها پیدا نمیشود . ثالثاً از قرن دهم به بعد ما به افراد و گروه هایی بر میخوریم که اهل سیر و سلوک و عرفان عملی بوده و مقامات عرفانی را به بهترین وجه طی کردهاند ، بدون آنکه در یکی از سلاسل رسمی عرفان و تصوف وارد باشند و بلکه اعتنایی به آن ها نداشته و آن ها را کلاً یا بعضاً تخطئه میکردند . از خصوصیات این گروه که ضمناً اهل فقاهت هم بودهاند ، وفاق و انطباق کامل میان آداب سلوک و آداب فقهیه است . (391)
از دیر زمان در کنار عارفان راستین و سالکان طریق حق ، عدهای متظاهر به عرفان بودهاند که نه تنها بهره ای از مقامات روحانی و حالات عرفانی نداشته اند ، بلکه بعضاً از هر تاریک دلِ در حجاب فرورفته ای ، گرفتارتر بوده اند . اینان همان کسانی هستند که نان از عمل غیر خورند و اساساً نام را هم برای نان خواهند . در حقیقت تمام سرمایه باطنی ایشان ( صوفیان و درویشان ) جز تظاهر به چند اصطلاح بی محتوا و خرقه و کشکول چیز دیگری نیست .
این چنین عارف نمایانی هستند که مورد تهاجم عارفان حقیقی قرار گرفته اند ، هم چون حکیم عارف صدر المتألهین شیرازی که کتاب « کسراصنام الجاهلیة » را بدین منظور نگاشت .(392) آنان برای توجیه جهل خود ، نابخردانه کلام بلند « العلم هو الحجاب الاکبر » را حربه خویش ساخته و یکباره بر عالمان و حکیمان میتازند . از آن طرف نیز شعار انحرافی « اسقاط تکالیف » را سرلوحه عمل ! قرارداده و بدین سان خود را از هر عملی منفصل نمودهاند . به اینگونه سهل ترین طرق را برای کسب معاش دنیوی انتخاب کردهاند . چه اینکه از سویی رنج ریاضت عمل و از سوی دیگر زحمت تحصیل علم را بر خود هموار نساخته اند . دقیقاً یکی از جهات عمده ای که حکیمان و عارفان راستین ، توصیه اکید بر حفظ اسرار و معارف الهی کرده و میکنند و یا غالباً در قالب های خاص و اصطلاحات مخصوص به خویش سخن میگفته اند ، به جهت سدّ کردن باب انتفاع نا محرمانِ محرم نما از این الفاظ و اصطلاحات بوده است .
اساساً نه تنها در موضوع معارف و حکمت الهی اینگونه بوده ، بلکه متأسفانه این سنت سیّئه در بسیاری حوزه های علوم دیگر جاری است . همواره در کنار هر حقیقت ، مجازی و در کنار هر سره ، ناسره ای به خود نمایی میپردازد و گویا این سیره سیئه به رسمیت شناخته شده است . دردناکتر از آن ، خلط بین حقیقت با مجاز ، یا بین اصل با تقلّب است و بسیار دیده میشود که چهره های موجهی نیز بدین خلط دچار آمده اند و چه بسا هنگام نقدِ اصل ، صورت تقلبی را به تجزیه و تحلیل کشیده اند .
درست است که در آغاز دو اصطلاح تصوف و عرفان و نیز عارف و صوفی ، بر یک حقیقت اطلاق میشد ، لیکن دیری نپایید که بین این دو ، افتراق حاصل آمد . و اگر نگوییم تمامی موارد ، لااقل اکثر موارد استعمال این دو ، با هم اختلاف دارند ، ولی متأسفانه بسیار دیده میشود که هجوم و هجمه به عرفان قصد میشود ولی کلام عارف نمایان صوفی نام ، رهزن میگردد . عارف راستین ، نه جای خاصی چون « خانقاه » دارد و نه عرفان را به لباس خاصی به نام « خرقه » درآورده که خود را شهره خاص و عام کند که گفتهاند : « لیس الاعتبار بالخرقه بل الاعتبار بالحرقه » از این رو شناخت عارفان راستین و عرفان حقیقی کاری چندان سهل نیست .
سخن از صفات و علایم و ویژگی های این چنین عارفانی ، علاوه بر صعوبت خاص خود ، مجالی بس واسع میطلبد . ولی ذکر یک نکته در این مجال ضروری مینماید که گذشته از عرفان حقیقی که محصول طی طریق و سیر و سلوک عملی میباشد ، عرفان علمی نیز خود ، طریقی بس دشوار دارد که وصول به آن مقدماتی را میطلبد و مهم ترین اصل در وصول بدان ، عبور از دالان برهان است که عرفان بدون برهان ، لفّاظی و عبارت پردازی ای بیش نیست . (393)
پ . ن :
361 ) فتوحات مکیه ، ج 2 ، باب 73 ، ص 6.
362 ) روح مجرد ، علامه حسینی تهرانی ، ص 410 و 411.
363 ) نجم ثاقب ، طبع سنگی ، ص 128؛ مستدرک ، ص 422.
364 ) فتوحات مکیه، دارالکتب العربیه مصر، ج 1، ص 195 - 199 با تلخیص.
365 ) سوره احزاب، آیه 33.
366 ) سوره فتح، آیه 2.
367 ) قُلْلا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی. (سوره شوری، آیه 23).
368 ) روح مجرد، ص 417 - 425 با تلخیص.
369 ) محییالدین بن عربی من شعره، ص 52.
370 ) کبریتالاحمر، حاشیه الیواقیت و الجواهر، ج 2، ص 145.
371 ) فتوحات مکیه، ج 2، ص 83.
372 ) مح یالدین ابنعربی، ص 549.
373 ) عرفان حافظ، ص 89؛ تماشاگه راز.
374 ) فتوحات مکیه، ج 4، ص 94.
375 ) همان، ج 2، ص 370.
376 ) محییالدین ابنعربی، ص 550.
377 ) محییالدین ابنعربی، ص 550 و 551.
378 ) الجانبالغربی، شیخ مکی، ص 218.
379 ) تعلیقات علی شرح فصوصالحکم و مصباحالانس، ص 201.
380 ) برای نمونه .نک: شرح فصوص الحکم قیصری، فص داودی، ص 372؛ نقل از سفر عشق، ص 45 و 46.
381 ) سوره نمل، آیه 62.
382 ) سوره مؤمن، آیه 46.
383 ) فتوحات مکیه، ج 2، ص 277.
384 ) فتوحات مکیه، ج 2، باب 198، ص 410؛ نیز نک: محییالدین ابنعربی، ص 571.
385 ) سوره یس، آیه 59 .
386 ) سوره قصص، آیه 38.
387 ) سوره نازعات، آیه 24.
388 ) فتوحات مکیه، باب 62؛ نیز نک: ترجمه فتوحات مکیه، ص 349.
389 ) الجانب الغربی، شیخ مکی، ص 112.
390 ) سرالصلاة، امام خمینی، ص13.
391 ) آشنایی با علوم اسلامی (کلام و عرفان)، ص 122 و 123 با تلخیص.
392 ) نک: کسراصنام الجاهلیه، و نیز ترجمه آن به نام عرفان و عارفنمایان، ترجمه محسن بیدارفر. |
393 ) سفر عشق، سید عباس حسینی قائممقامی، ص41-44.