گامی در مسیر (به بهانه‌ی ماه مبارک رمضان)(19) :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
کپی‌رایت

گامی در مسیر (به بهانه‌ی ماه مبارک رمضان)(19)

دوشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۸۹، ۰۸:۴۴ ب.ظ
    لحظه‌ی دشوار انتخاب «انتخاب‏»، دشوارترین لحظات براى انسان است. وقتى «لحظه انتخاب‏» فرا مى‏رسد، وسوسه‏ها و تردیدها هم سراغ تو مى‏آیند، و آن «جلوه‏»اى را که در یک «برق معنویت‏» دیده‏اى، از نظر و نگاهت محو مى‏سازند. «چگونه بودن‏» یکى از همین انتخاب‏هاى دشوار، ولى سرنوشت‏ساز است. شخصیت تو، گاهى در گرو همین تصمیم‏ها و برگزیدن‌هاست. این تویى‏که خمیرمایه‌ی «هستى‏» خود را، با دو دست «انتخاب‏» خویش، شکل‏ مى‏دهى و مى‏سازى. کى مى‏خواهى به «بودن‏» خویش، شکل مطلوب بدهى؟! تا کى امروز و فردا؟ آیا نمى‏خواهى به کاروانى که به سوى سعادت‏مى‏رود، بپیوندى؟ وسوسه‏هاى شیطان را کنار بگذار، به آنچه «ماندگار» است‏ بیندیش، به آنچه «مى‏ارزد»، دل ببند. ارزش تو را عشق‏ها و محبت‌هایت تعیین مى‏کند. تا به چه چیزى دل ببندى!... بیا یک شب، در خلوت خویش، رو به آینه‌ی حقیقت‏ها بنشین و با خودت، بى‌واسطه و بى‌ریا حرف بزن. تو کیستى؟ چیستى؟ کجایى؟ چه مى‏کنى؟ چگونه‏اى؟ با که‏اى؟ اسیرى یا آزاد؟ وارسته‏اى یا وابسته؟ «دیده و این همه خشک؟ نفس و این همه سرد؟ ما و این «بى دردى‏»؟ کاروان رفته و ما از پى آن. گرد این قافله را مى‏بینیم!... هیهات!». فکر مى‏کنى فاصله‌ی اسارت تا آزادگى چند گام است؟ مهم، «تصمیم‏»است و «خواستن‏» و گفتن یک «نه‏» به صلابت کوه، به همه‌ی  وسوسه‏هاى ‏دل و خواهش‏هاى نفس و دوستان بى‏منطق و بى‏خیال. در این «نه‏» گفتن، خیلى برکت‏ها نهفته است. انسان که نباید سرنوشت و سعادت خود را به پسند این و آن وابسته کند. به امتحانش‏ مى‏ارزد!... وقتى لباس‏هاى تن، مانع شناگرى است، وقتى کفش‏هاى سنگین، مانع دویدن است، وقتى بار سنگین، گام رفتن را سست‏تر و کندتر مى‏سازد، روشن است که در سلوک معنوى، سبکبالى و رهایى از قید و بندهاى ‏روحى شرط نخستین «رفتن و رسیدن‏» است، که گفته‏اند: در شط حادثات، برون آى از لباس. کاول «برهنگى‏» است، که شرط «شناورى‏» است. این رهایى از تعلقات، همان «زهد» است که در فرهنگ دینى مطرح‏است. «زهد»، انسان را از درون آزاد مى‏کند. انسان زاهد، اهل مبارزه هم ‏مى‏تواند باشد. آنکه از درون، «آزاد» نیست، اهل مبارزه هم نیست، یا اگر هم مبارزه کند، به پایان رساندن براى او مشکل است. زهد، به معناى چهره‌ی زرد و تن رنجور و تهیدستى و بى حالى نیست. ممکن است کسى همه‌ی اینها را داشته باشد، ولى «حرص‏» و «آز»، او را به ‏ذلت ‏بکشد. نیز ممکن است کسى در عین دارایى و توانگرى، دلبسته به ‏داشته‏ها نباشد. آن «داشته‏»، چه مال و ثروت باشد، چه شغل و مقام ‏اجتماعى، چه جمال و شهرت و نام، چه علاقه به خانه و زندگى و در یک‏کلمه... «دنیا»! دلبسته به این آب و گلیم و خجلیم وا مانده ز راه و منزلیم و خجلیم عمرى است‏ بدون یک قدم پیشروى در خط مقدم دلیم و خجلیم راستى که عبور از «خط مقدم دل‏» و شکستن «خاکریز نفس‏»، روح و اراده‏اى مى‏خواهد، رها از تعلق و اسارت. اگر به خاطر نداشتن، غمگین نشوى، پارسایى. و اگر به خاطر داشتن، مغرور نگردى، «زاهد»ى! «زهد»، تکیه‏گاه بزرگى است که انسان را آزاده و رها مى‏سازد. پیمودن ‏مسیر پرسنگلاخ زندگى، دشوار است، ولى همت‏هاى بلند، آسان کننده‌ی آن ‏است و میوه‌ی چنین همت و آزادگى، «ایثار» است. به قول خواجه عبدالله انصارى: «دل به «خلق‏» مبند، که خسته گردى دل به «خدا» بند، که «رسته‏» گردى!...». و... حرف، همین است! در محبت و عشق، وابسته به خدا شدن، وارستگى مى‏آورد و انسان را آزاد مى‏سازد. تنها همین جاست که «بندگى‏»، مایه‌ی «آزادگى‏» مى‏شود. هر کس به هر چه که محبت داشته باشد، در کمند آن گرفتار مى‏شود. باید دید که به چه چیز عشق‏ورزى و در چه کمندى مى‏افتى و گرفتارکدام دام مى‏گردى؟ «خدا»، یا «خود»؟ «خالق‏»، یا «خلق‏»؟ «عقل‏» یا «هوس‏»؟... اگر به خدا هم عشق بورزى، گرفتار خدا مى‏شوى و اسیر کمند محبت او مى‏گردى... و چه گرفتارى زیبا و کمند مقدسى!(25) بنده‌ی خدا شدن، انسان را از بند همه‌ی بندگى‏ها و از بندگى همه بندها مى‏رهاند. «خداپرستى‏»، آزادى‌بخش است و «عبودیت‏» او، «حریت‏» مى‏آورد. یکى اسیر شکم و شهوت و شهرت مى‏گردد، یکى گرفتار دام خانه و خادم و زن و فرزند است. وابسته به هر چه که باشى به همان قیمت مى‏ارزى. «وابسته‏» و «دلبسته‏» به خدا باش، تا از همه‌ی تعلقات دنیوى «وارسته‏» شوى. «تا کى و چند، اسارت در خویش؟ مى‏توانى که گریبان برهانى از نفس، مى‏توانى ز «خود» آزاد شوى، به خداوند رسى.» خوشا کسى که ز دام «تعلقات‏» آزاد باشد!(26) اگر این وابستگى‏ها اسیرت کند، تو را از پیمودن افق‏هاى وسیع هستى‏ و معراج‏هاى بزرگ و بلند، باز مى‏دارد. آنگاه، این «اسارت‏» را با چه ‏مى‏توانى جبران کنى؟ حافظ، خود را غلام همت کسى مى‏شمارد که «ز هر چه رنگ تعلق‏ پذیرد، آزاد است‏». وارستگى از دلبستگى‏ها، انسان را چنان قوى و بلند همت مى‏سازد که ‏مى‏تواند براحتى از «دنیا» و حتى از «جان‏» بگذرد. زاهدان راستین، پیشگامان «فداکارى‏»اند، چون دلبستگى‏شان کمتر است. آنکه اسیر دنیا و ثروت و راحت و عافیت است و پایش در پوست گردوى‏ تعلقات بسته شده است، چگونه مى‏تواند بال‏افشان و سبکبال، به سوى‏ معبود و ابدیت و بهشت، پر کشد؟!... وارستگى، گام نخست «آزادگى‏» است.   توبه، باز یافتن خود وقتى پاى اراده به سنگ حادثه مى‏خورد وقتى سر جوانى بر دامن ندامت مى‏افتد وقتى چشم دل، از دیدن چهار قدم آن طرف‏تر از «حالا» و چهار وجب‏ بالاتر از «زمین‏» کور مى‏شود، وقتى جوان، بازیچه‌ی سرانگشتان ابلیس مى‏شود و نورانیت ‏خود را باتندباد گناه، خاموش مى‏سازد، اینجاست که از «توبه‏»، کارهاى بسیارى مى‏آید، کارهایى معجزه‏آسا! شب‏ها و سحرهاى رمضان، یک «فرصت‏» است، فرصتى براى خالص‏شدن، خوب‌شدن، گذشته را جبران کردن، براى آینده پاک‌زیستن وخدایى بودن و سوارى به شیطان ندادن و مطیع شیطان نشدن را، برنامه‏ریزى کردن. بى شک، اگر غفلت کنیم، گوهرى نفیس به نام «روح‏» و «خرد»، زیر دست و پاى خشن «نفس اماره‏» تباه و خراب مى‏شود. ما، یک «خود الهى‏» و «فطرت توحیدى‏» هم داریم. نگذاریم زیر لایه‏هاى ضخیم غفلت و غرور و پرده‏هاى تیره‌ی عصیان ولذت‌پرستى، نابود شود. گناه، دل را سیاه مى‏کند و آینده و آخرت را، تباه. وقتى راه توبه باز است ‏و مى‏توان بر «پرونده‌ی گناه‏»، خطى از پوزش‏خواهى و استغفار کشید، چرا راضى شویم که آن پرونده‌ی سیاه، قطورتر شود و کار اصلاح، دشوارتر؟! چه کسى را قول عمر جاوید و طولانى داده‏اند، که «توبه‏» را براى آخر عمر نگهدارد؟ «چند گویى که به پیرى رسم و توبه کنم؟» اگر قبل از پیرى، فرصت‏گذشت و نتوانستیم با توبه، «خود گمشده‏» را پیدا کنیم، چه؟ توبه، شستشوى جان و پاکسازى دل است و زیباترین توبه هم «توبه‌ی ‏جوان‏» است! وقتى هیچ روزنه‌ی امیدى به روى انسان باز نباشد، آغاز سقوط است. انسان به امید زنده است، هر چند «غرور» هم آفت است. مسیر تکامل را در زندگى باید با دو بال «بیم‏» و «امید» پیمود. کسى که‏ بخشى از فرصت‏ها را در تباهى سپرى کرده است، نباید از رسیدن به ‏چشمه‌ی روشنى و نقطه‌ی پاکى مایوس شود. گنه‌کارانى که گرفتار یاس از رحمت الهى مى‏شوند، در دام «گناه‏مضاعف‏» گرفتار شده‏اند. وقتى خداى مهربان و رؤوف، خودش دعوت به «توبه‏» کرده و تائبان را وعده‌ی «آمرزش‏» داده است، دیگر چرا نومیدى؟ کسى به بن‌بست مى‏رسد که «در توبه‏» به رویش باز نباشد. امید به ‏«بازیابى سعادت‏»، پاى انسان را به سوى خیر و نیکى و خوب شدن و پاک‏زیستن مى‏کشاند. هم باید دست از خلاف کشید، هم خلاف‏هاى گذشته را جبران کرد. هم نفى، هم اثبات، هم ترک، هم جبران و تدارک. وقتى مى‏توانى با «صالحات‏»، بر زخم «سیئات‏» مرهم بگذارى و با یک تکان روحى، گرد و غبار غفلت را از چهره‌ی جان بزدایى و بارهاى ‏سنگین گناه را بر زمین نهاده، سبک‏بال و سبک‏بار شوى و به «خانه‌تکانى ‏دل‏» بپردازى، چرا این همه تاخیر و مسامحه و سهل‏انگارى؟! دوست دارى که بندها را از پایت ‏بگشایى و سبک شوى، مى‏خواهى براى پیمودن «راه خیر»، نیرو بگیرى، مى‏خواهى جان خویش را صیقل دهى تا آینه‏اى گردد روشن و شفاف،که نور خدا در آن بتابد و بتوانى مسیر و راه و هدف زندگى را روشن و بى‌غبار ببینى. چه «خواستن‏» خجسته و مبارکى! یقینا اگر بخواهى، مى‏توانى. مثل بسیارى از آنان که با یک اراده و تصمیم، خود را از باتلاق گناه نجات‏ دادند و به سایه‌سار امن «عبودیت‏» قدم گذاشتند. حالا که مى‏توانى، چرا از این توان استفاده نکنى؟ وقتى بارت سنگین‏تر شود، وقتى قدم‏ها در باتلاق، بیشتر فرو رود، وقتى چهره‌ی جان را غبار غفلت، بیشتر فرا بگیرد، شاید دیگر امکان نجات‏ نباشد. شاید دیر شود و آنگاه... چه حسرت‏ها و ندامت‏هاى جبران‏ناپذیر! در رفتارها و خصلت‏هاى «انسان‏»، زمینه‌ی فساد و صلاح و خیر و شر، تا مرزهاى توصیف‏ناپذیر، وجود دارد. خداوند، «راه فلاح‏» و «چاه فجور» را به او نمایانده است،(27) و این خود اوست که باید در این میان، از راه و چاه و از فلاح و فجور، یکى را برگزیند. آرى... آدم، موجود عجیبى است! مرز سقوط و هبوطش، پایین‏تر ازحیوانات درنده است، و اوج عروج و کمالش، تا مرز فراتر از فرشتگان! مى‏تواند با توبه، به فطرت الهى خویش رجوع کند و با عصیان، گوهر وجودى خویش را بیالاید و زیر خروارها لجن و گل و لاى تباهى دفن کند. دعاى «عاقبت ‏به خیرى‏»، دعایى بزرگ و عمیق است. در انسان، هر تحولى امکان‏پذیر است. از این رو انسان در سایه‌ی انتخاب، از «هیچ‏» به ‏«همه‏» مى‏رسد، یا از همه چیز به هیچ! چه دل‌هاى سنگى که یکباره چون موم، نرم مى‏شود، چه دیده‏هاى خشک و جامدى که چشمه‏سار خوف و خشیت مى‏گردد، و چه «قلوب قاسیه‏»اى که با حرارت «ذکر» و «شوق‏» نرم و گرم ‏مى‏شود. چنان نیست که یک تبهکار، تا پایان در تباهى و آلودگى بماند و تغییر و تحولى نیابد، پس قدرت انتخاب و نیروى اراده چه مى‏شود؟ مگر پیامبران نیامده‏اند تا خوبان را خوب‏تر و بدان را خوب کنند و فطرت خداجوى انسان را بیدار سازند و «بندگان دنیا» و «بردگان هوس‏» را صاحبان خرد و سروران آخرت کنند و از بردگان، آزاده بسازند؟! نه قلب تو، سخت‏تر از سنگ است، نه «تذکر» و «تفکر» و حساب و انتخاب، بى‏تاثیر است، و نه راه سعادت، به روى خطاکار، بسته است! امانت‏دارى از «انتخاب‏» که ودیعه‌ی الهى است و گزینش راه و عمل‏ منطبق با «رضاى او»، افق‏هاى بازترى را پیش روى انسان مى‏گشاید و «بن بست‏»ها را مى‏شکند؟ حال که چنین است، «تا کى و چند، اسارت در خویش؟».   پ.ن: 25) و قلوبهم معلقة بمحبتک (مفاتیح‏الجنان، مناجات المحبین، ص 125). 26) اى سرو پاى بسته، به آزادگى مناز آزاده من، که از همه عالم بریده‏ام. 27) فالهمها فجورها و تقواها (شمس، آیه 88).  
  • ناصر دوستعلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه