گامی در مسیر (به بهانه‌ی ماه مبارک رمضان)(27) :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
کپی‌رایت

گامی در مسیر (به بهانه‌ی ماه مبارک رمضان)(27)

سه شنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۸۹، ۰۹:۵۲ ب.ظ
    منزل واپسین در کنار عقیده به «مبدا»، باورداشت «معاد»، عمده‏ترین عامل ‏سازنده است. در این بخش، نگاه‏شفاف و روشن‏ترى داریم به ادامه‌ی ‏«مسیر حیات‏» و واپسین‌منزل ‏هستى، که مرحله‌ی برداشت از کشت‏ و کار دنیوى است. همین باور است‏که زندگى‏ها را معنى مى‏دهد وحیات را هدف‌دار مى‏سازد و از پوچى مى‌رهاند.   کامیابى عمر کوتاهى یا بلندى عمر، هیچ یک به تنهایى نشان «ناکامى‏» یا «کامیابى‏» نیست. عمر انسان، یعنى مجموعه‏اى از نیروها، عمل‌ها، امکانات، نیت‏ها وخصلت‌ها که در برهه‏اى از زمان، از انسان سر مى‏زند، عمر یعنى «فرصت‏عمل‏»، «میدان تلاش‏»، «امکانات وجودى‏». عمر هر کس، سیر و حرکتى است ‏به سوى مقصد و هدفى در زندگى. اینکه قطار عمر، با چه سرعتى حرکت کند و چه مدت در راه باشد، مهم‏نیست. مهم‌تر از اصل حرکت، جهت و سمت و سوى حرکت است. گرچه «عمر طولانى‏»، خواسته و آرزوى همه است، ولى اگر نهایت آن به ‏سقوط و دوزخ و عذاب باشد، چه؟ اگر عملکرد عمر، هیزم بیشترى براى دوزخ ابدى فراهم کند، چه؟ اگر در لحظه‌لحظه‌ی عمر، بار گناه بیشتر شود، چه؟ آیا اینجا هم «طول‏عمر» مطلوب است؟ در دید فرزانگان، عمرى که به سراشیبى جهنم مى‏رود، هر چه کوتاه‌تر باشد، بهتر است، چون وزر و وبال و گناه کمترى به بار مى‏آورد. حضرت زین العابدین ‏علیه‌السلام در دعاى «مکارم الاخلاق‏» چنین نیایش‏ مى‏کند: «خدایا!... اگر عمرم در مسیر طاعت تو صرف مى‏شود، عمرم را طولانى ‏بگردان، و اگر عمرم چراگاه شیطان است، پیش از آنکه بر من خشم‏ بگیرى، جانم را بگیر.»(1) این هم نوعى آینده‏نگرى و مال‏اندیشى است. نیرویى که در دست و پا و چشم و گوش و زبان دارى، خرد، هوش و استعدادى که در درونت نهفته است، عاطفه، محبت و دوست‌داشتنى که بعد لطیف روح تو را مى‏سازد، همه ‏و همه «امانت‏» است. با این ودیعه‏هاى الهى چه باید کرد، تا صاحب اصلى امانت، ما را «امین‏» بشناسد و لایق استمرار این امانت‏دارى بداند؟ «تندرستى‏» هم نعمتى است، که تا گذرت به بیمارستان نیفتد و بسترى نشوى، قدرش را نمى‏دانى. «فراغت‏» هم موهبت دیگرى است که اغلب افراد، تا مشغول و گرفتار نشوند، سرمایه‌بودن آن را نمى‏دانند. «زندگى‏» هم یک نعمت است، نعمت‏ حیات! آنان که در یک حادثه، یا به صورت طبیعى جان مى‏بازند، آنان که از مرحله‌ی جوانى، به سال‌خوردگى و از کار افتادگى مى‏رسند، آنان که هر چه مى‏دوند نمى‏رسند و هر چه مى‏کوشند، آرامش و آسایش‏ نمى‏یابند، همه یک «فرصت‏» را از دست مى‏دهند. چرا تا این فرصت‌ها هست، ناشناخته است و چون از دست مى‏رود، قدرش معلوم مى‏شود؟ این نیز یکى از رازهاى زندگى و اسرار خلقت است و معماى شگفت‏ دنیا و عمر و زندگى را انسان‏هاى معدودى مى توانند بگشایند. ولى... هدف وحى و بعثت و ادیان، آن بوده که همه در سایه‌ی نورانیت ‏ایمان، موفق به گشودن این راز و کشف این معما شوند. این که کودکان به سرعت جوان مى‏شوند و جوانان به سرعت، این بهار را خزان‌زده مى‏بینند و به فصل میان‌سالى و سپس پیرى مى‏رسند، از آن‏«آسان‏هاى دشوار» است، معماى سختى است، اما «آسمان‌نما»! جوانى یک جاده بى‏انتها نیست! پلى است‏ براى عبور، که هیچ کس را درنگ در آن نیست. اما چه کسانى همین مفهوم به ظاهر ساده ولى دشوار را درک مى‏کنند؟ «غفلت از گذران عمر»، دلیل همین نشناختن راز و ناگشوده بودن این‏ معماست. عمرمان اگر همچون یک مسابقه باشد، فرصت‏ها پاسى است‏که به ما مى‏دهند، به شرط آنکه آن را خراب نکنیم. بگذشت زمان، دست ‏به کارى نزدى برگردن لحظه‏ها مهارى نزدى صد توپ زدى تمام را کردى «اوت‏» صد «پاس‏» گرفته، «آبشار»ى نزدى ما همه از سرمایه‏داران بزرگیم و سرمایه ما نیز، همین «عمر» است. بیشترین خسران و زیان آدمى به جهت نشناختن و سود نبردن از آن ‏است. یک لحظه غفلت، آن را به تاراج تباهى مى‏دهد، بیهوده از کف‏ مى‏رود و چه حسرت‏ها که در آینده بر آن مى‏خوریم. خدا چرا به «عصر» قسم خورده است؟ آیا تشبیه‏کنندگان وقت و فرصت‏ به «طلا»، جفا نکرده‏اند؟ عمر کجا و طلا کجا؟ اگر قدر این کیمیا را بدانیم، برتر از طلاست و اگر قدر نشناسیم، بى‏ارزش‏تر از سنگ و کلوخ مى‏شود. آب رفته، اگر به جوى برگردد و تیر رها شده اگر به کمان برگردد، سخن‏گفته شده نیز، اگر به دهان باز گردد، عمر رفته هم برمى‏گردد. ولى... نه عمر به ما باز مى‏گردد، نه آب رفته به جوى، نه تیر رها شده به‏کمان و نه سخن به دهان! چه گریزانند و فرارى، این فرصت‏هاى چموش و ناآرام، مگر آنکه‏ رامشان کنى و تحت اختیار بگیرى. اگر قلب و چشم و گوش و دست و زبان، نیازمند کنترل است، وقت و فرصت، بیشتر! ما همه رفتنى هستیم و دنیا مسافرخانه‌ی موقت ما رهگذران است. باید جامه‌ی عاریت‏ حیات را بر زمین نهاده، از این «اقامتگاه موقت‏» بساط را جمع کرده، به مرحله‌ی «آخرت‏» قدم گذاریم. آیا براى آن لحظه‌ی‏ وداع، فکرى کرده‏ایم؟ دیروز، کودکى بودیم، به بازیچه مشغول. و اگر امروز، جوانى باشیم غافل، فرداى پیرى و شکستگى و ضعف و بى‏حوصلگى چه خواهیم بود؟! نه مى‏توان چرخش نوار عمر را متوقف کرد، نه زمان را مى‏توان ازحرکت ‏باز داشت. فرزانه‌ی خردمند، کسى است که با حرکت و گذشت زمان و چرخش سریع نوار عمر، بیشترین بهره‏ها را ببرد. تا مى‏توان بر زمان چیره شد، چرا مغلوب زمان شویم؟ درد بشریت امروز، بى‏خیالى نسبت ‏به آینده‌ی ابدى خویش است، یعنى ‏«نقد اندیشى‏» و «آخرت فراموشى‏». از گذشت زمان، از فرار فرصت‏ها، از روزشدن شب و شب‌شدن روز، ازدیروز شدن امروز، از پارسال‌گشتن امسال، باید «عبرت‏» گرفت. باید از ظاهر دنیا با دیده‌ی بصیرت به حقیقت جهان نگریست، تا«آینده‏»‌ی ما به حسرت «گذشته‏» صرف نشود، و «امروز» ما به امید «فردا»...   عبور از پل «دنیا» دنیا، «ریل‏» بلند و قدیمى است که قطار «زمان‏» از آن مى‏گذرد. ما هم «مسافر»یم، از روستاى دنیا، به شهر آخرت! شگفتا که از یاد مى‏بریم مسافربودن خویش را و مبدا و مقصد را و مسیر و توشه‌ی راه را، که ناگهان قطار مى‏ایستد و ما را در اولین ایستگاه‏آخرت پیاده مى‏کند. حسرت از آن کسانى است که بى‏توشه به این سفر آمده‏اند و کوپه‌ی قطار را که «مقر موقت‏» است، «منزلگاه دائمى‏» مى‏پندارند. راستى... مگر دنیا جز این است؟ پلى است که باید از آن گذشت. مسافرخانه‏اى است موقت، و وطن اصلى انسان جاى دیگر است.(2) انسان، این نى بریده از نیستان، روزگار وصل خویش را باید در «جنات‏ عدن‏»، در «بهشت رضوان‏»، در «جوار حق‏» جستجو کند، نه در این‏ خاکدان تیره. اگر دنیا مزرعه است، محصول آن در آخرت به دست مى‏آید. دنیا یک «امکان‏» و «فرصت‏» و یک «زمینه‏» است که در اختیار مردم‏گذاشته شده، تا براى «انسان‏» شدن، براى تعالى روح و رشد معنوى و براى ‏عبودیت از آن استفاده شود. آیا ایوان مدائن، آیینه‌ی عبرت نیست؟ آیا قصرهاى قیصرها و کاخ‏هاى خسروها و خاقان‏ها و کسرى‏ها، سند بردگى دنیا نیست؟ البته که مردم فرزند دنیایند و فرزند را نباید بر محبت مادر، ملامت کرد! ولى... هنر در رهاشدن از جاذبه‌ی این محبت و قرارگرفتن در مدار محبت‏قوى‏تر است. «تو کاخ دیدى و من خفتگان در دل خاک، تو نقش قدرت و من نعش ناتوان دیدم. تو تاج دیدى و من تخت رفته بر تاراج، تو عاج دیدى و من مشت استخوان دیدم. تو سکه دیدى و من در رواج سکه، سکوت، تو حلقه، من به نگین نام بى‏نشان دیدم. تو آزمندى فرعون و من نیاز حکیم...» بالاخره اینکه بندگى پول و بردگى هوس و غلامى دنیا، در شان انسان ‏نیست، انسانى که برتر از زر و سیم و عزیزتر از قدرت و شهرت است. وقتى انسان به بهشت مى‏ارزد، چرا خود را به کمتر از آن بفروشد؟ مگر مفهوم «ان الانسان لفى خسر...» جز این است؟ چرا ذوب شدن و آب شدن‏ و فرو رفتن در کویر؟... عیساى مسیح‏ علیه‌السلام فرموده است: «دنیا را پروردگار خود نگیرید، تا دنیا هم شما را بنده‌ی خود نسازد». راستى... دنیا براى تو آفریده شده است، یا تو براى دنیا؟ یعنى کدام‌یک‏ باید خرج دیگرى شود؟ تا «هدف‏» چه باشد! اینکه «دنیا» خوب است‏ یا بد، نکوهیده است‏ یا پسندیده، بسته به این‏ است که دنیا را چه بدانى و براى چه بخواهى! اگر دنیا، وسیله‌ی رشد تو گردد و از آن همچون نردبانى براى ترقى روح، سکویى براى پرواز، ابزارى براى عمل آخرت استفاده کنى، بسیار هم ‏ارزنده است. اما اگر دنیا و تعلقاتش حجاب روحت گردد، بند پا و زنجیر دستت ‏شود، بارى بر دوشت گردد و تو را از حرکت و رشد باز دارد، اینجاست که دنیا، نکوهیده و زشت مى‏شود و اسارت‌آور و برده‌ساز، که باید به هر قیمتى از چنگش برهى و از کمندش آزاد گردى. امیر مؤمنان ‏علیه‌السلام در نامه‏اى به سلمان فارسى، دنیا را چون مارى خوش‏خط و خال مى‏داند، با زهرى کشنده، که عاقلان از آن مى‏گریزند و کودکان ‏به سویش جذب مى‏شوند.(3) امام صادق ‏علیه‌السلام دنیا را همچون آب دریا مى‏داند که تشنه، هر چه از آن ‏بیشتر بنوشد، تشنه‏تر مى‏شود تا آنکه هلاک گردد. اگر این‏گونه دنیا را بشناسى، دنیا را وسیله «خودسازى‏» خواهى ساخت، نه خود را فداى «دنیا سازى‏»! از قدیم گفته‏اند که: دنیا عجوزه‏اى است که عروس هزار داماد است، همه را ناکام گذاشته و به کسى هم وفا نکرده است. با این حساب، دنیا پلى است که باید از آن گذشت، مقصد، آن سوى‏رودخانه است! در سایه‌ی ناپایدار این دنیا نباید به «استراحت‏» پرداخت. تو از دنیا عزیزتر و ارجمندترى. اگر قیمت‏ خویش را بشناسى هرگز خود را به دنیا نخواهى فروخت. بهاى تو بسیار بیش از این دنیاست و اگر خود را جز به «بهشت‏» بفروشى، باخته‏اى! این کلام اولیاء الهى است، نه توصیف ‏قلمى نویسنده. اگر دنیا را بفروشى تا «دین‏» به دست آورى، در هر دو سود برده‏اى. ولى اگر دین را براى دنیا بفروشى، در هر دو زیان کرده‏اى. دنیا که برایت ‏ماندگار نیست، آخرت را هم باخته‏اى، پس چه چیز دارى؟... بارى... دنیا «مسافرخانه‏» است، نه اقامتگاه دائمى!   پ.ن: 1) دعاى 20 صحیفه سجادیه: «عمرنى ما کان عمرى بذلة فى طاعتک، فاذا کان‏عمرى مرتعا للشیطان فاقبضنى الیک...». 2) من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم. 3) مثل الدنیا مثل الحیة، لین مسها، قاتل سمها (نهج‏البلاغه، صبحى صالح،نامه 68).  
  • ناصر دوستعلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه