گامی در مسیر (به بهانه‌ی ماه مبارک رمضان)(4) :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
کپی‌رایت

گامی در مسیر (به بهانه‌ی ماه مبارک رمضان)(4)

دوشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۸۹، ۰۳:۵۴ ب.ظ
    آینه‌ی فطرت انسان، آفریده‌ی خداست؛ خداى خیر و کمال و جمال. از خدا، جز «خیر» بر نیاید. پس این شر و تباهى موجود در انسان‌ها ازکجا و از چیست؟ درست است که انسان، برگزیده‌ی خدا و مسجود فرشتگان و امانت‏دار الهى است، ولى اگر به «فطرت‏»، پشت کند، اگر بعد خاکى را بر بعد افلاکى‏ غلبه دهد، اگر در سر دو راهى نفس و خدا، فرمان دل خویش را به شیطان ‏بسپارد، همان خواهد بود که فرشتگان هم به خداوند اعتراض کردند که‏ آدمیزاد، تباهى‌آفرین و خون‌ریز است! مسیرى را طى مى‏کنیم، به درازاى «از اویى‏» و «به سوى اویى‏». عصاى دست‌مان در پیمودن این را، «حسن انتخاب‏» است و ره‌توشه‌ی ما، توجه به «هدف‏». فطرت خداجو و خدایاب را همه داریم، به شرطى که آن را زیر گرد و غبار نفس‌پرستى دفن نکنیم. تو، در پى چشمه‌ی نور و روشنایى مى‏شتابى، تو در «نیستان وجود»، نفیر فراق سر مى‏دهى و سرود شوق مى‏خوانى تا به اصل خویش برسى. اگر این فطرت را بشناسى و بیابى و آن را باور کنى و بارور سازى، به خدا مى‏رسى و به مقام «قرب‏» نایل مى‏شوى. وگرنه، وقتى با دو دست‏ «طغیان‏» و «عصیان‏»، آن فطرت نورانى را به گل و لاى «فساد» بیالایى، اگر بالا هم بروى، پایینى! اگر پیش هم بروى به سوى دوزخ است و اگر قدرت هم بیابى، قدرت بر گناه و فساد است و خدا نکند که چنین شود! دست‏یافتن به آن «اوج‏»، در سایه‌ی «فروتنى‏» است. رسیدن به «قرب‏»، نتیجه‌ی بیدار ساختن «فطرت‏» در همه‌ی عمر است. قلب‌هاى آماده و متواضع، بهتر و راحت‏تر جلوه‏گاه معرفت‏حق و ظهور بندگى مى‏گردد. صیقل‌خوردن جان، در سایه‌ی «پروا پیشگى‏» و «خداترسى‏» است. گل‏فطرت هم در این بوستان مى‏شکفد و مشام دل و جان را معطر مى‏سازد. آنکه چهره‌ی جان را در «چشمه‌ی ذکر» مى‏شوید، اهل «صفا» مى‏شود. و... «غفلت‏»، آیینه‌ی دل را تیره مى‏سازد. کدام خشت تیره، تا کنون جلوه‏گاه فروغ خورشید بوده است؟... خورشید، در آیینه‌ی روشن و شفاف است که انعکاس مى‏یابد. گاهى دنیا را به سان یک «زندان‏» مى‏بینى و خود را در «غریب آباد» این جهان، گرفتار وحشت و تنهایى. این، نشان چیست؟ شاید جرقه‏اى از روح عطشناک توست که به جهانى برتر و والاتر، ابدى‏ و جاودانه، نامحدود و بى‏پایان وابسته است. حس مى‏کنى که در این «جا»، به همه‌ی خواسته‏هایت نمى‏رسى، دل و جانت اشباع نمى‏شود، عشقى دارى‏که دنیا پاسخ‌گوى آن نیست و گمشده‏اى دارى که در اینجا نمى‏یابى! «احساس غربت‏» در این جهان، بازتابى از آن بعد ابدیت‏خواهى وحس خلود و جاودانه‌طلب در روح توست. مى‏بینى که در کاروان بشرى، یکایک به کام مرگ مى‏افتند، همه‏عمرها پایان مى‏یابد، انرژی‌ها تمام مى‏شود. خورشید، به سردى مى‏گراید، نسل‌ها و نسل‌ها براى مردن به دنیا مى‏آیند و براى واگذاشتن و رفتن، مى‏سازند و آباد مى‏کنند، ثروت‌ها مى‏اندوزند و با دست تهى از جهان‏ مى‏روند. راستى... چیست فلسفه‌ی این آمدن‏ها و رفتن‏ها؟ آیا «خلعت ‏خلقت‏» را براى چه مى‏پوشیم؟ از کجا آمده‏ایم؟... و به کجا مى‏رویم؟ و آمدن‌مان بهر چه بوده است؟ این ‏مساله‌ی بزرگ و حیاتى، هزاران سال است که اندیشه‌ی انسان‌هاى بسیارى را به‏ خود مشغول ساخته است. «فرزانگان‏»، با جدیت‏ به این موضوع مى‏اندیشند، تا جواب آن را دریابند. ولى... غافلان یا متغافلان، چون از دریافت و شناخت جواب درست‏ناتوان مى‏مانند، صورت مساله را پاک مى‏کنند و این سؤال عمده را از ذهن ‏خویش مى‏زدایند و گاهى به «پوچ گرایى‏» و «نیهیلیسم‏» مى‏گرایند. تنها عقیده به «معاد» است که مى‏تواند به زندگى، معنا بخشد وزیستن‏ها را جهت‏دار سازد. منکران رستاخیز و نشور، خیلى زود به‏ «پوچى‏» مى‏رسند. آنان که زندگى را فقط میان دو پرانتز «ولادت تا مرگ‏» خلاصه مى‏بینند، از تفسیر حیات، عاجزند. کششى که به سوى دنیاى برتر از این دنیا دارى، نشان بیدارى فطرت ‏است. نگذار این سؤال، بى‏پاسخ بماند!...   شناخت گنج وجود دهان، تنها مجراى غذا و هوا نیست. وقتى نام محبوبى چون «خدا» از آن بر مى‏آید، وقتى زبان به تلاوت «وحى الهى‏» قداست مى‏یابد، این دهان گشوده به حق و تلاوت‌گر «آیات خدا»، باید هم‌چنان پاک و مقدس بماند. روح آرام یافته در سایه‏سار عبادت، جسمى بى‏آلایش مى‏طلبد و دست‏ و پاى دور از گناه و زبانى پاکیزه از دشنام و دروغ. تو که مى‏خواهى زلال و پاک شوى، تو که دوست دارى همچون سپیده و باران، با طراوت گردى، و همچون ‏«چشمه‌ی خورشید»، گرم باشى و نور افشان، پس به شناخت «گنج وجود» بپرداز. چرا در گستره‌ی هستى، وجود غبارگرفته و به فراموشى سپرده‏اى گردیم؟ ما که مى‏توانیم بدرخشیم، با «ایمان‏»، ماندگار شویم، با «عبودیت‏»، و... آزاد شویم، از «تعلقات‏»! پس چرا «اسارت خاک‏» و «حقارت گناه‏» و «بندگى طمع‏»؟ به جاى آنکه روح، در خدمت جسم باشد، اگر جسم و تن، مرکب شود وروح و خرد، «سوار»، آنگاه جز در «ساحل بیدارى‏» و «خانه‌ی پاکى‏» فرود نخواهد آمد. برگ برگ درختان هم به یاد او زمزمه مى‏کنند. چرا انسان، از «طبیعت‏»، عقب‏تر بماند؟! «پس سیر گلستان‌ها، از آن چه کس باشد؟» پیوند خلق و خالق، از قطره دریا مى‏سازد و از هیچ، همه! قطره دریاست اگر با دریاست ور نه آن قطره و دریا، دریاست کاش بیش از آنکه از «خلق‏» حساب مى‏بریم، از «خالق‏» حساب ‏مى‏بردیم! شاید بتوانیم سیماى واقعى خود را از مردم بپوشانیم و عمرى «نقش‏» بازى کنیم، ولى از خدا که نمى‏توانیم!... بندگان خدا، نه پاداش دهنده‏اند، نه عقوبت‌کننده. حساب ما با پروردگارمان است، او که از نهان و آشکار و درون و بیرون‌مان آگاه است، اوکه همه‌ی جهان، محضر اوست و اهل معصیت، در «محضر» او، عصیان ‏مى‏کنند و چه زشت و شرم‏آور! وقتى انسان‌ها، در انجام یک خلاف، از یک ناظر بى‏طرف و حتى از حضور یک کودک هم شرم کرده، حساب مى‏برند، سبک شمردن خداست‏که او را به حساب نمى‏آورند. آیا اگر خدا بداند و بفهمد و ببیند (که مى‏داند و مى‏بیند) مایه‌ی خجلت و شرم نیست؟! به دنبال «خدا فراموشى‏»، «خود فراموشى‏» است، و در پى خودفراموشى، باختن زندگى و سوختن جاودانه در دوزخ عقوبت. کسى که خود را فراموش کند، چگونه انتظار «رشد» و فلاح و رستگارى‏ و تزکیه مى‏تواند داشته باشد؟ «خود آگاهى‏»، کیمیاى گرانبهایى است که تضمین کننده‌ی رستگارى ‏انسان است. باید لحظه‏اى اندیشید: در طاعت‏ خدایى یا در نافرمانى او؟ بنده‏اى یا آزاد! هرگز مباد، که خدا تو را در حال انجام حرام ببیند! خدایى که دیده‏ نمى‏شود، ولى مى‏بیند، خدایى که هیچ جا نیست، ولى همه جا حضور دارد، خدایى که حتى نگاه‌هاى تو را مى‏بیند و نیت‌هاى تو را مى‏فهمد و از انگیزه ‏و محرک نگاه‌هایت هم خبر دارد! و چه غافلانه مى‏چرند، برخى از خود فراموشان، در دشت مسموم گناه! من تماشاى تو مى‏کردم و غافل بودم کز تماشاى تو، جمعى به تماشاى منند! و این، حال و روز همه‌ی کسانى است که مى‏پندارند زرنگند و هوشیار، که‏ خطا و خلاف مى‏کنند و رد پایى بر جاى نمى‏گذارند. روزى که «اسناد الهى‏» رو شود، معلوم مى‏گردد که چه کسى چه کاره‏است. و... آن روز، چه «آبرو»‌هایى که بر خاک رسوایى مى‏ریزد! شرم و حیا هم خوب چیزى است؛ البته شرم از گناه در محضر دوست و پیش چشم بیناى او. شرمى عاقلانه و حکیمانه است، شرمى هم جاهلانه و احمقانه. آنچه در منابع دینى از آن به عنوان «حیاى عقل‏» و «حیاى حمق‏» یاد شده، اشاره به این دو گونه شرم است. شرم از سؤال کردن و آموختن، موجب مى‏شود در جهل بمانیم. اینگونه خجالت کشیدن هم، نابخردانه است و مانع رشد علمى و عقلى ‏مى‏شود. ولى... نوعى خجالت کشیدن، مانع فساد و تباهى و بد فرجامى است.آرى، شرم از گناه و زشتى! خداى ستار العیوب، در خلوت و جلوت و تنهایى و جمع، با ماست و ازضمیر و ظاهر ما، از سر و علن ما، از گفتار و نیات ما آگاه است. فرشتگان الهى که مامور ثبت و ضبط اعمالند (کرام الکاتبین) آنان هم ‏زودتر از همه، از نیک و بد ما مطلع مى‏شوند. شرم از خدا، شرم از فرشتگان ‏«رقیب و عتید»، شرم از خویش و وجدان خویش، عامل باز دارنده از فروافتادن در لجن‌زار گناه است. بزرگان دین، از «حیا» با عناوینى همچون: پوشش زیبا، کلید نیکی‌ها، جامه‌ی عیب‌پوش، سر رشته‌ی مکارم، پدید آورنده‌ی عفاف، نشانه‌ی دیندارى، نام‏برده‏اند. در حدیث است: از ضرب‌المثل‌هاى انبیاى پیشین، جز این سخن مردم‏ چیزى نمانده است که: «هرگاه بى‏شرم شدى، هر چه خواهى کن!» یعنى شرم و خجالت، سد دفاعى و خاکریز مستحکمى در برابر گناه ‏است. این، همان «شرم مقدس‏» است، که قطره‏اى از آن، شعله‏هاى ‏سرکش شهوت و معصیت و نفسانیات و هوس‌ها را فرو مى‏نشاند. امام سجاد علیه‌السلام فرمود: «از خدا بترس، که بر تو تواناست، و از او حیا کن، که به تو نزدیک‏است.» (5) در کاوش از گنج وجود، هر چه وقت ‏بگذاریم، مى‏ارزد. بدون این ‏شناخت، با دستانى تهى از حکمت و قلب‏هایى بى‏فروغ بینایى زندگى‏خواهیم کرد. و چه وحشتناک است‏ حیات در ظلمت و زیستن در جهالت!   سپاس، نشانه معرفت سپاس بر نعمت و نیکى، نشانه‌ی «وجدان بیدار» است. تا «نعمت‏» را نشناسى و به صاحب نعمت، «معرفت‏» پیدا نکنى، زبان‏ سپاس و حالت‏ شکر پیدا نخواهى کرد. پس، اولین گام براى ورود به مرحله‌ی «شاکران‏»، نعمت‏شناسى است. احساس انسانى و شعور بشرى و عاطفه و وجدان، حکم مى‏کند که ازنعمت دهنده، سپاسگزار باشى. چشمى حقیقت‏بین و نعمت‏شناس لازم‏است تا انسان، خود را غرق نعمت‌ها ببیند. زبانى شاکر و قدرشناس باید، تا حق احسان‌ها را ادا کند. وقتى من و تو، به راحتى در مقابل نیکى و احسان هم‌نوعان خود، به ‏سپاس و تشکر مى‏پردازیم، حق سپاس الهى بر ما پیشتر و بیشتر است،آن هم پیوسته و لحظه به لحظه. به قول سعدى: «هر نفسى که فرو مى‏رود، ممد حیات است و چون برمى‏آید، مفرح ذات؛ پس در هر نفسى دو نعمت موجود است و بر هر نعمتى ‏شکرى واجب!» براستى هم «از دست و زبان که برآید، کز عهده‌ی شکرش به در آید؟». «سپاس زبانى‏» یک مرحله است، «شکر عملى‏» مرحله‌ی بالاتر. وقتى همه‌ی قدرت و توانایى جسمى و فکرى ما موهبت الهى است، شکرعملى آن، بکارگیرى این نعمت در مسیر رضاى صاحب نعمت است. چه بسیار کسانى که با نعمت‏هاى خدادادى، «گناه‏» مى‏کنند و آنچه را که باید وسیله‌ی «طاعت‏» گردد، ابزار «عصیان‏» مى‏سازند. چه ناسپاسى ‏بزرگى! کسانى هم هستند که اگر از چشم و گوش و دست و پایشان معصیتى ‏سر زند، شرمگین و سرافکنده مى‏شوند و از اینکه «داشته‏»هایشان غرور آفریده و مایه‌ی غفلت گشته است، تازیانه وجدان عذابشان مى‏دهد. کمترین عقوبت الهى براى ناسپاسان، از کف رفتن نعمت است. این محنتى که مى‏کشم از تنگى قفس کفران نعمتى است که در باغ کرده‏ام سپاس خدا، نشانه و سند حق‌شناسى و صداقت در ادعاى «خدا دوستى‏» است. با روى‌گردانى از صاحب نعمت‏ خویش، سند بى‏معرفتى خویش را امضا نکنیم و با خداى خود، صادق و رو راست ‏باشیم و براى او که در «خدایى‏» کامل است، ما هم «بنده‌ی خوب‏» باشیم. صداقت، گوهر نفیس و کمیابى است. راست‌گفتن، راست‏بودن، غل و غش نداشتن، ادعا را با عمل یکى‏ساختن، باطن را با ظاهر، گفتار را با رفتار یگانه کردن، اینها نشانه‏هایى از«صدق‏» است. صداقت و یک‌رنگى خصلت ارزشمندى است، با خدا، با مردم، با دوست، با همسر، با فرزندان، با همکاران،... حتى با «خود». به خود دروغ گفتن و خود را فریب دادن، نامردى است. خدا را هم‏ نمى‏توان فریفت و براى او نقش بازى کرد! مدعى «خود دوستى‏» هم، باید به زیان خود کار نکند و با دست ‏خود، عاقبت و سرنوشت‏ خود را خراب نسازد، سرنوشت و سرانجامى که به دنیا ختم نمى‏شود و «آخرت‏» هم سهمى از آن دارد، سهمى مهم‌تر و اساسى‏تر! اگر با خودمان صادق باشیم، «گناه‏» نمى‏کنیم، چرا که گناه، پرونده‌ی ما را براى «روز حساب‏» سنگین مى‏کند و پاسخ‌گویى ما را بر عملکردمان ‏دشوارتر مى‏سازد. خدا از چه کسانى راضى است؟ چه کسانى را مى‏پسندد و دوست دارد؟ افراد «محبوب‏» در نظر خداوند چه کسانى‏اند؟ آیا تا به حال به اینها اندیشیده‏ایم؟! اگر در «محبت‏خدا» صداقت داریم، باید در جلب رضایت و پسند او بکوشیم. وگرنه...   پ.‏ن: 5) خف الله لقدرته علیک، و استحى منه لقربه منک، (بحارالانوار، ج‏68،ص‏336).   پ.‏ن کیمیا: ببخشید که یه خورده طولانی شد، جای برش نداشت؛ نظمش به هم می خورد.      
  • ناصر دوستعلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه