گامی در مسیر (به بهانه‌ی ماه مبارک رمضان)(5) :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
کپی‌رایت

گامی در مسیر (به بهانه‌ی ماه مبارک رمضان)(5)

سه شنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۸۹، ۰۵:۵۵ ب.ظ
    در قلمرو دل دنیاى شگفت و اسرارآمیز دل و نقش اثرگذار آن در زندگى و ضرورت مراقبت از حالات قلبى وروحى را در این بخش مى‏خوانید. قلمرو دل‏ها، دنیایى است هم آشنا، هم غریب و مهجور که شناخت آن ‏ضرورى است و نورافشانى به راه‏ آن، ضرورى‏تر.   مثل آینه چرا همیشه به فکر درمان جسم؟ مگر «جان‏» بیمار نمى‏شود که مداوایش کنیم؟ خدا، بیش از «برون‏»، به «درون‏» مى‏نگرد و بیش از «قال‏»، به «حال‏». او مشترى دل‌هاى با صفاست، دل‌هایى بى‏کینه و حسد، بى‏غرور و خودپسندى. دل نیز کور مى‏شود، همچون دیده. دل نیز کدر مى‏شود و غبارآلود، مثل آیینه‌ی غبارگرفته. دل نیز سخت مى‏شود، همانند سنگ. دل نیز بسته و قفل مى‏گردد، هم‌چون درب. اگر سنگ‌دلان، کوردلان، بیماردلان و تیره‌دلان، ندانند که دچار چه ‏آفت و گرفتار چه دردى هستند، این خود، بزرگ‌ترین درد و بیمارى است! گاهى دل، بت‏خانه مى‏شود، و تو مى‏پندارى که خدا در خانه‌ی دلت جاى‏گرفته است. گاهى دل، بیمار مى‏گردد و حتى لذیذترین معارف وحى و نکته‏هاى ‏«عبرت‏» و «هدایت‏» هم در کام جان، مزه نمى‏کند و گرانبهاترین گوهرها نیز، به مزاج آن نمى‏سازد. چه مى‏توان کرد با دلى که هیچ زاویه‏اى از آن، پذیراى نور حقیقت ‏نیست؟! همانطور که خانه را از غبار و آلودگى پاک مى‏کنى و مرتب مى‏سازى تا پذیراى مهمان عزیزى باشى، خانه‌ی دل را هم باید از «ریا» و «گناه‏»، گردگیرى کنى. چند مشت «آب توبه‏»، صورت جان را جلا مى‏دهد و «دیده‌ی دل‏» را شفاف مى‏سازد. دل‌هاى زنگار گرفته، نمى‏تواند آینه‏اى باشد که «نور یقین‏» در آن ‏انعکاس یابد. وقتى دست و لباس چرک را مى‏شوییم، چرا «دل آلوده‏» را تطهیر نکنیم؟ و چه دنیاى شگفتى است این «دنیاى دل‏»! اگر «امیر» آن نباشى، «اسیر»ش خواهى شد. و اگر «خدا» را مهمانش نسازى، «شیطان‏» آن را اشغال خواهد کرد. آنچه در «دل‏» و «اندیشه‏» جاى مى‏گیرد و جزو باورها و دیدگاه‌هاى ‏انسان مى‏گردد، اغلب از راه «دیدن‏» و «شنیدن‏» است. اگر قلب، خانه‏اى باشد که جایگاه عقیده است، «چشم‏» و «گوش‏»، دو پنجره است که از بیرون، محتواها و مفاهیم و مضامینى را وارد این خانه ‏مى‏سازد. پس براى داشتن «درون‌مایه‏»هاى متعالى و سالم، باید به کنترل و مراقبت از این دو دریچه و روزنه پرداخت. «دربانى دل‏» یعنى این. آنچه مى‏خوانیم و مى‏شنویم و مشاهده مى‏کنیم، در دل و ذهن ما اثر مى‏گذارد. کتابچه‌ی دل ما، از واژه‏ها و تعبیراتى مثل دیده‏ها و شنیده‏ها نگاشته ‏مى‏شود. خمیرمایه‌ی محتواى این کتاب درونى، از همین مسموعات و مشاهدات تشکیل مى‏گردد. (1) وقتى «چشم‏» و «گوش‏» و به تعبیر دیگر آنچه مى‏بینیم و مى‏شنویم، در شکل‌دهى فکر و اخلاق و شخصیت و باورهاى ما تا این حد مؤثر است،آیا رواست که این دو پنجره، بى‏حفاظ و مراقبت در برابر هر سخن و صحنه‏ و نوشته و فیلم و صدا و... باز باشد؟ عارفان بزرگ، نسبت‏ به آنچه بر دل وارد مى‏شود و آنچه بر ذهن‏ها القاء مى‏گردد، مراقبت داشته‏اند و یکى از عوامل رسیدن به آن رشد روحى ومعنوى را «نگهبانى دل‏» دانسته‏اند. تعبیرشان این بوده است که ما «بواب‏قلب‏» و دربان دلمان بوده‏ایم که به این جا رسیده‏ایم. کیست که به صفاى باطن خود علاقه داشته باشد، اما نسبت‏ به ‏«واردات قلبى‏» بى‏توجه باشد؟ و کیست که به سلامت فکرى خود اهتمام ورزد، اما حفاظت و کنترلى ‏نسبت ‏به آنچه در معرض چشم و گوش او قرار مى‏گیرد، نداشته باشد؟ مراقب درها و پنجره‏هایى باشیم که به روى دلمان باز مى‏شود!...   حفاظت از حریم دل هم نور و نسیم، از رخنه‏ها و روزنه‏ها عبور مى‏کند، هم غبار و گرد و خاک! کسى که در اندیشه پاک نگه‌داشتن دل خویش از وسوسه‏هاى شیطان ‏و هواى نفس و آلایش‌هاى دنیا زدگى و خدافراموشى است، باید رخنه‏هاى ‏ورود این آلودگى‏ها را به قلب خود ببندد. سیلاب، از کمترین شکاف، نفوذ مى‏کند و خانه‏اى را ویران مى‏سازد. غبار و دود و هواى آلوده، از منفذهاى کوچک نیز عبور مى‏کند و فضا و دیوار را تیره و آلوده مى‏کند. بارانى که بر سقف خانه‏اى مى‏بارد، وجود کمترین شکاف و ترک در پشت‏بام، موجب چکه کردن آب و گاهى فرو ریختن سقف مى‏شود. باید دل را نسبت ‏به ورود «هوس‏»، عایق‏بندى کرد. در بستن منافذ و شکاف‌ها و رخنه‏هایى که از آن‌ها انگیزه‏هاى گناه به ‏خانه‌ی دل راه مى‏یابد، هرچه دقت و محکم کارى شود، خوب است. مال‌دوستى، جاه‏طلبى، شکم‌بارگى، حرص و طمع، هر کدام مى‏تواند مثل رخنه‏اى، «غبار حرام‏» و «دود گناه‏» را به درون زندگی‌ها وارد کند. شهوت سیرى‏ناپذیر، رخنه‏گاه ابلیس در «حریم قلب‏» و آشیانه‌ساختن و ماوا گرفتن در آن است. کسى که نتواند «تمنیات‏» خود را کنترل کند و بر خواسته‏هاى دل مهار بزند، در برابر هجوم سیلاب، مصون نیست. کسى مى‏تواند در مقابل «هجوم فرهنگى‏» مقاومت کند که به سد دفاعى «تزکیه‌ی نفس‏» مجهز باشد. خودسازى، از این رهگذر بر هر جوان ضرورى است. هر چند به محدودسازى خویش مى‏انجامد، ولى «مصونیت‏»، ثمره‌ی آن است، میوه‏اى شیرین ‏و سعادت‌آفرین. فیض کاشانى که از کارشناسان روح و جان آدمى است و «نفس‏شناس‏» چیره‌دستى است، مى‏گوید: «درگیرى بین سپاه فرشتگان و شیاطین و کشمکشى که در میان این دو در میدان قلب بر پاست، تا وقتى است که قلب، دریچه‌ی خود را به روى‏ یکى از این دو نیرو بگشاید...»(2) اگر قلب را همچون قلعه‏اى بدانى، شیطان هم دشمنى است که براى‏ ورود به آن مى‏کوشد. فرشتگان نگهبان این قلعه‏اند. اما... وقتى با «جنود ابلیس‏» همکارى و همراهى کنى و دل را براى ورودشان مهیا سازى، دیگر فرشتگان نگهبان آن نخواند بود، چرا که تو و دشمن با هم ساخته‏اید و کار دل را ساخته‏اید!... علاء بن زیاد گفته است: «قلب، مثل خانه‏اى است که دزدى از آن‏ مى‏گذرد. اگر چیزى باشد بر مى‏دارد، وگرنه مى‏رود. قلب خالى از هواى هم ‏هرگز مورد نفوذ و دستبرد شیطان قرار نمى‏گیرد.» (3) کدام قلعه است که همچون دل‌هاى ما، رها و بى‏حفاظ است؟ کدام خانه مثل قلوب ما، این‏چنین بى در و پیکر است؟ چه کنترل و نظارتى بر ورود و خروج‌هاى قلبمان داریم؟ اگر غفلت‌زده و بى‏خیال باشیم، دشمن جان خدایى ما، هوشیار و بیدار است و تاراجگر. آیا راه‌هاى ورود و عبور شیطان به دل‌هایمان را بسته‏ایم؟ آیا خانه‌ی دلمان را از کالاهاى هوس برانگیز ابلیس، مانند حرص، حسد، غضب، تکبر، طمع، شتاب، بخل، تعصب، بدگمانى، دنیازدگى، شکم‌بارگى ‏و... خالى کرده‏ایم تا از گزند «عبور سارقانه‏»اش مصون باشیم؟ اگر درونى غیر مهذب و قلبى غیر مصفا داریم، چه تضمینى است که‏ «نفس اماره‏» طمع به لغزاندن ما نبندد؟ هم «نفحه‌ی رحمانى‏» بر گوش جانمان مى‏دمد، هم «نفثه‌ی شیطانى‏»، تاگوش جانمان شنواى کدام «دعوت‏» باشد! (4) و ما به کدام یک از دو حریف ‏عقل و نفس، میدان دهیم. اگر «عقل‏» را مشاور خودت کنى، حریف «نفس‏» مى‏شوى. وگرنه، این ‏دشمن درونى و خانگى، خیلى قوى‏تر از تو را به خاک نشانده است. اگر حیله‏هاى نفس را نشناسى، چگونه مى‏خواهى بر آن غلبه کنى؟ اگر خود را آزاد در اختیار وسوسه‏هاى نفس قرار دهى، چگونه امید دارى‏که از زنجیرهاى اسارتش در امان بمانى؟ وقتى نتوانى بر مرکب چموش «غضب‏» مهار بزنى، با مغز بر زمینت‏ مى‏کوبد. وقتى قوه‌ی «شهوت‏» را در کنترل نداشته باشى، رسوایت مى‏سازد! اگر دل را از حسد، ریا، عجب، خودخواهى، تکبر، بدگمانى و حرص، پاک‏کنى، شیطان از کدام راه مى‏تواند وارد قلعه‌ی قلبت ‏شود؟ اینها هر کدام، گذرگاه پیدا و پنهان رخنه‌ی ابلیس به درون توست. گاهى «تکبر»، نمى‏گذارد در مقابل «حق‏»، تسلیم شوى. گاهى هم «خودپسندى‏»، مانع مى‏شود که «عیب‏» خود را ببینى و از تذکر و هشدار یک دلسوز و خیرخواه، بهره بگیرى. کسى که خارى را در چشم دیگران مى‏بیند، اما درختى را در دیده‌ی‏ خویش نمى‏بیند، گرفتار «کوردلى‏» است. این محصول همان «حب نفس‏» و «خودخواهى‏» است. آرایش ظاهر براى «مردم‏»، چه سود خواهد داشت؟ وقتى که خودت و خدایت مى‏دانید که در باطن چه خبر است! آنکه روحیه‌ی «تواضع‏» دارد، حرف حق را مى‏پذیرد، از انتقاد استقبال ‏مى‏کند، نصیحت‏ خیرخواهانه‌ی یک دوست ‏خوب یا مربى دلسوز را به دیده‌ی ‏منت مى‏گذارد و سپاسگزار او مى‏شود. چه کسى گفته که ما بهترین و بى‏عیب‏ترین هستیم؟ چرا بى‏شکیبى و تحمل‌ناپذیرى و کم‌ظرفیتى نشان دهیم که «راه‏خیر» را به روى خودمان ببندیم؟! کیست که بى‏نیاز از «تذکر» باشد؟   پ.ن: 1) امام على‏علیه السلام: القلب مصحف البصر (دل کتاب چشم است). میزان الحکمه،ج 8،ص 212. 2) محجة البیضاء، ج 3، ص 32. 3) همان، ص‏33. 4) ما من مؤمن الا و لقلبه اذنان فى جوفه: اذن ینفث فیها الوسواس الخناس، و اذن ینفث فیها الملک، فیؤید الله المؤمن بالملک. (میزان الحکمه، ج‏8،ص‏226).    
  • ناصر دوستعلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه