گامی در مسیر (به بهانه‌ی ماه مبارک رمضان)(7) :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
کپی‌رایت

گامی در مسیر (به بهانه‌ی ماه مبارک رمضان)(7)

پنجشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۸۹، ۰۵:۵۷ ب.ظ
    چشم و گوش و دل اگر راه تغذیه‌ی جسمى، «دهان‏» است، تغذیه‌ی «روح‏» و «فکر»، از راه خواندن، شنیدن، دیدن، انس‌داشتن، معاشرت، کتاب و فیلم، دوست و معلم و پدر و مادر است. «ارتباط‏»، در ساختار فکر و فرهنگ انسان اثر مى‏گذارد، تا با چه کسى ‏مرتبط شوى و ظرف دل را در اختیار کدام منبع «تغذیه فکرى‏» بگذارى. برخى، با شعر و قصه‌خواندن و مطالعات ادبى، تغذیه مى‏شوند، بعضى هم، با شعر سرودن، قصه‌نوشتن و آفرینش‌هاى هنرى، دیگران ‏را تغذیه مى‏کنند. براحتى نمى‏توان جان و روح را در اختیار هر فرآورده‌ی فکرى و فرهنگى‏گذاشت، چون گاهى مسمومیت روحى پیدا مى‏کنیم. براحتى هم نمى‏توان نوشت و پخش کرد و در اختیار مردم گذاشت، چون مسؤولیت دارد. هم «مسموم شدن‏»، جاى ملامت و مؤاخذه دارد، که چرا سهل‏انگارى ‏و بى‏دقتى؟! هم «سم پاشیدن‏» و «مسموم ساختن‏»، قابل پیگرد و پیگیرى است،که مگر اندیشه و روان و ذهن مردم، امانت نیست؟ چرا خیانت‏ به این‏ امانت‌ها؟ اگر در روز حشر، در یکى از ایستگاه‌هاى بازرسى، راه را بر صاحبان‏ «قلم‏» و «بیان‏» ببندند که: «چه نوشتید، و چرا نوشتید؟» آیا جواب دارند؟ یا اگر از خوانندگان آثار و شنوندگان گفتار بپرسند: «چه را خواندید، و چرا خواندید؟» پاسخى دارند؟ راستى که ما نسبت ‏به «چشم‏» و «گوش‏» و «دل‏» خویش مسؤولیت‏ داریم: «ان السمع و البصر و الفؤاد کل اولئک کان عنه مسؤولا». (10) . پاسخ‌گویى به آنچه با سرمایه «عمر» و «جوانى‏» کرده‏ایم، کار چندان‏ ساده‏اى هم نیست. هر کس، حساب خودش را بهتر مى‏داند و نبض قلبش را در دست دارد. به تعبیر مولایمان على‏علیه السلام: «قلب، شگفت‏ترین چیزى است که در انسان است...».(11) مى‏توان گفت که قلب، جامع اضداد است. صفات گوناگون و حالات متضادى دارد، جاى مهر و کین، عشق و نفرت، محبت و عداوت، باور و انکار، شک و یقین و... است، خانه‌ی اضطراب و اطمینان، بیم و امید، ترس و شجاعت، وحشت و انس است، و چه مى‏دانیم ده‌ها صفات گونه‏گون که خاستگاه، نهانگاه و جایگاه آن‌ها دل است. این خانه، نیازمند «مراقبت‏» است. اگر «محاسبه‏»اى در کار نباشد، مأمن بیگانه مى‏گردد. امید بی‌جا به ‏طغیانش مى‏کشد، نومیدى از تلاش بازش مى‏دارد، خشم و غضب، آن را به تندى و خشونت وا مى‏دارد و رضامندى و پسند، آن را به محافظه‏کارى وخویشتن دارى مى‏کشد! بیمارى قلب، پنهان است و مرضش بى‏نشان. به همین جهت، بیماردلان کمتر در پى مداواى مرض‌هاى کشنده‌ی قلب ‏و میراننده‌ی دل‏اند و گاهى «دل‌مردگى‏» را بیمارى به حساب نمى‏آورند تا به‏ مداوا برخیزند.(12) طب ابدان، روز به روز در حال پیشرفت است و پزشکان جسم، هر روز بیشتر و حاذق‏تر مى‏شوند؛ اما طبیبان روح کمیاب‏تر مى‏شوند و درمان روان ضعیف‏تر مى‏شود و این یک «فاجعه بشرى‏» است!... غفلت از تصفیه‌ی درون و درمان روح، سقوط‌آور است و انسان را به مرز حیوانات نزدیک‌تر مى‏سازد. بسته‌شدن دریچه‌ی دل به روى حکمت و معرفت، آدمى را به قساوت، دنیازدگى، بى‏خیالى، بى‌تعهدى، بی‌دردى، خودآرایى و خودنمایى، خودمحورى و خودخواهى و حسادت مى‏کشاند. آیا «آخرت فراموشى‏»، «خدافراموشى‏» و «خودفراموشى‏» چه ریشه‏اى‏دارد، جز دل‏مردگى؟ و آیا مرگ دل، پیامدى جز بى‏تقوایى دارد؟ (13) گاهى دل، در جوانان هم پیر و فرسوده است، و گاهى قلب، در پیران هم‏زنده است و نبض خدایى‏اش مى‏زند! باید در پى «قلب سلیم‏» بود.   حجاب چهره جان علم و دانش، «اندیشه‏» را قانع مى‏کند، و... «عرفان‏»، روح و جان را سیراب مى‏سازد. معلم اینگونه «معرفت‏»ها خداست و زمینه‏ساز این تعلیم الهى، «طهارت دل‏» است و «تقوا»، علمى که با زیادخواندن و نوشتن و تعلیم و تعلم نیست، بلکه یک «نور» و «روشنایى‏» است، از مقوله‌ی «یقین‏»، که بر رواق جان مى‏تابد، جانى که پاک و زلال باشد. امواج حکمت و معرفت، همه‌جا پراکنده است، ولى دلى آن را درمى‏یابد که دستگاه گیرنده‏اش قوى و سالم باشد و از کدورت گناه و زنگار غفلت و گرد و غبار خودخواهى و غرور، پاک باشد. در کار فرستنده‌ی حق، عیبى نیست هر عیب و نقیصه‏اى ز گیرنده‌ی ماست هر یک از رذائل اخلاقى، حجابى در برابر تابش آن نور است. دل‌ها همچون ظروفى‏اند که تا وقتى پر از «آب‏» باشند، جایى براى ‏«هوا» باقى نمى‏ماند. قلبى که مشغول است ولى نه به یاد خدا، پر است، ولى نه از یقین و اطمینان، گرفتار است ولى نه در بند محبت پروردگار. طبیعى است که‏ چنین قلبى نتواند جلوه‏گاه معرفت و «آینه‏» حق‏نما باشد. مضایقه‏اى از سوى پروردگار نیست، این ماییم که باید «جان‏» را از سرداب تنگ و تاریک و نمناک و سرد خودخواهی‌ها، هوسرانی‌ها، تکبرها، ریاها، دنیادوستی‌ها، شهرت‏طلبى‏ها و... بیرون کشیم و در پشت‏بام ‏«تواضع‏» و «تسلیم‏»، بر روى بند «زهد» و «اخلاص‏» بگستریم، تا فروغ ‏«معرفة‏الله‏» بر آن بتابد، گرم شود و «تطهیر» گردد. اگر کوتاهى است، از «ما»ست نه «او». اگر نقصى هست، از «مخلوق‏» است، نه «خالق‏»! ماییم که صورت دل و چهره جان را با غبارى از رذایل و حجابى از غفلت مى‏پوشانیم، و گرنه... خورشید، تابان است و روز، آشکار! تا قلب، «تزکیه‏» و «تهذیب‏» نشود، نورانیت آن معرفت غیردرسى در آن نمى‏تابد. مگر مى‏توان خواستار «شهود» بود و دل را آینه نساخت؟ تا علم، دست صاحبش را نگیرد و او را در «راه عمل‏»، پا به پا پیش نبرد و «سلوک عملى‏» به او نیاموزد، جز بارى بر دوش نیست. خاصیت علم، آن است که «خشیت‏» و «فروتنى‏» آورد. (14) شرکت در کلاس درس و حضور در مدرسه، قدم نهادن در جایى است‏که رهاورد آن «تواضع‏» است. و اگر چنین نشد، اینگونه علم، نه تنها «راهنما» نیست، بلکه به «بیراهه‏» مى‏کشاند و علم به «حجاب‏» تبدیل‏ مى‏شود. راستى، «حجاب‌شدن علم‏» یعنى چه؟ کسى که محفوظات ذهنى و مشتى اصطلاحات را مایه‌ی فخر و مباهات‏ خود بشمارد، «مغرور» است. کسى که به جاى «تعبد» در پیشگاه «وحى‏» و «حکم‏الله‏»، بخواهد هرچیز را با سرانگشت علوم و اصطلاحات، حل و فصل کند و تنها فهمیده‏هاى خودش را «حجت‏» بشمارد، او نه «خداپرست‏»، بلکه «علم‏پرست‏» است و نه مطیع «امر دین‏»، بلکه پیرو «فهم خویش‏» است. کسى که به خاطر اصطلاحات علمى، چنان مغرور و متکبر شود که ازآموختن هر چیز تازه طفره رود و خود را از «آموختن‏» بى نیاز بداند، و از قبول هر تذکر و نقد، سر باز زند، این نیز به گونه‏اى دیگر در علم و دانش را به روى خود بسته است. چگونه علم، «حجاب‏» مى‏شود؟ جز از این راه‌ها؟ تعلم، ایجاد حق مى‏کند و «حق استاد» از بزرگ‌ترین حقوق است. کسى که حاضر نباشد در مقابل معلم، کوچکى و تواضع و ادب و احترام‏ نشان دهد، گرفتار همان حجاب است. کسى که به خاطر دانشى که دارد، خود را برتر از همه بپندارد و به ‏دیگران بى‏اعتنایى کند و حرمت پدر و مادر را نگاه ندارد، او هم به نوع ‏دیگرى گرفتار «حجاب علم‏» شده است. علم، نورانیت درونى است، نه حفظ کردن مشتى اصطلاحات علمى!(15) هر اندازه که سواد و دانش، براى انسان «معرفت‏» آورد، به همان اندازه ‏ارزنده است، معرفت‏ به خدا، به خود، به حق، به وظایف بندگى، به حقوق‏ دیگران... اینهاست نورانیت علم. اگر علم به تهذیب نفس آراسته نشود، کارى ازآن ساخته نیست و آلودگى درونى، غبار چهره‌ی جان مى‏گردد.   پ.ن: 10) اسراء، آیه 36. 11) نهج البلاغه، فیض الاسلام، حکمت 105. 12) احى قلبک بالموعظة...(همان، نامه 31). 13) من قل ورعه مات قلبه... (همان، حکمت 349). 14) انما یخشى الله من عباده العلماء. (فاطر، آیه 28). 15) هو نور یقع‏الله فى‏قلب من یرید الله تعالى ان یهدیه (بحارالانوار، ج‏1، ص‏225).      
  • ناصر دوستعلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه