گامی در مسیر (به بهانه‌ی ماه مبارک رمضان)(9) :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
کپی‌رایت

گامی در مسیر (به بهانه‌ی ماه مبارک رمضان)(9)

جمعه, ۵ شهریور ۱۳۸۹، ۰۳:۳۴ ب.ظ
    خودسازى در این قسمت که عمده‏ترین بخش‏این مجموعه است، گام به گام بادستورالعمل‏هاى دین، برگرفته ازروح آیات و روایات، راه ‏«خودسازى‏» و مسیر «تهذیب‏نفس‏» را طى مى‏کنیم. رشد دادن به ‏بعد الهى و فطرى وجود خودمان، هدف اصلى این بخش است.   چشمى دیگر و نگاهى دیگر از کجا مى‏توان «خود» را شناخت؟ آلودگى‏هاى درونى و ضعف‏هاى نفسانى چیست؟ اگر «تکبر»، نمى‏گذارد در برابر «حق‏»، سر تسلیم فرود آورى، اگر «دل‏»، رضا نمى‏دهد که «عدالت‏» را، آنجا که به زیان توست‏ بپذیرى، درونى ناسالم و تصفیه نشده دارى. اگر سراغ نقطه ضعف‏هاى مردم مى‏گردى تا روزى به رخ آنان بکشى و پیش دیگران تحقیرشان کنى، گرفتار نوعى خودپسندى و تفاخرى. چرا به خدا و «محبت‏خدا» میدان ندهیم که دلمان را در اختیار داشته ‏باشد؟ «محبت‏»، اکسیرى دگرگون کننده است، مس وجود را طلا مى‏کند، بخیلان را بخشنده مى‏سازد و ترسوها را شجاع، و خستگان را نشاط مى‏بخشد، دست‏ بسته را به کرم مى‏گشاید، پاى خسته را، «رفتن‏» مى‏آموزد، و... چشم خواب گرفته را، از شب تا سحر بیدار نگه مى‏دارد. آیا طعم شیرین «عشق به خدا» را چشیده‏اى؟ آیا براى نجوا با خدا، شب‏ها بیدارى کشیده‏اى؟ فداکارى‏ها، فرزند عشق‏ها و محبت‏هاست. تا این علاقه، نسبت‏ به چه باشد! «محبت‏» هم، فرزند «معرفت‏» و شناخت است. محبت‏ بى‏معرفت، در تاریکى راه رفتن است و عشق بى‌«فداکارى‏»، فقط یک ادعاست! راستى... چگونه مى‏توان عاشق خدا شد و از «حب نفس‏» رها گشت؟ و... نسخه «محبت‏خدا» را چه کسى مى‏نویسد؟ هرگاه «زیبایى‏» را تنها در «چهره‏» نجستى و «جمال‏» را فقط در «تن‏» خلاصه نکردى، مى‏توانى امیدوار باشى. «جمال باطنى‏»، مقوله‏اى است، فراتر از چشم سر. و «زیبایى معنوى‏» چشمى مى‏طلبد که از سطح به عمق نفوذ کند و از ظاهر به باطن و از «محسوس‏» به «معنى‏». از کجا بشناسیم که گرفتار «حب نفس‏» هستیم یا نه؟ بعضى‏ها خود را «بى‏عیب‏» مى‏پندارند، در حالى که بى‏عیب، خداست. برخى‏ها خویشتن را «واجد کمالات‏» مى‏دانند، در صورتى که «کمال‏مطلق‏» پروردگار است. کسى که تحمل یک «انتقاد» را ندارد و از یک «تذکر» مى‏رنجد، کسى که عیب‏هایى را که در دیگران است، اگر در خودش باشد، آن را عیب نمى‏شناسد، بلکه شاید فضیلت هم بداند و دفاع کند. اینها همه، ازنشانه‏هاى «خودخواهى‏» است. راستى که عشق به هر چیز، انسان را کر و کور مى‏سازد، حتى عشق به‏خود! از سخنان امام امت است که: «حب نفس، تمام عیوب انسان را به خود مى‏پوشاند». خود را کامل و بى‌نقص دانستن، بزرگترین نقص و عیب است. شگفتاکه همه به این عیب دچاریم! «خدا» را تنها در زبان گفتن، ولى دل را خالى از خدا کردن، اگر نوعى ‏نفاق نیست، پس چیست؟ خدا، در کجاى وجود ما جارى است؟ بر زبان، یا در دل و جان؟ وقتى مى‏گوییم «الله اکبر»، یعنى خداوند را برتر و بزرگ‌تر و مهم‌تر از هرچیز و هر کس مى‏دانیم. آیا دلمان، گواه زبانمان است؟ واى... که اگر روزى بخواهند از دل‏ها و درون‏ها براى گفته‏هاى زبان وجلوه‏هاى برون «استشهاد» بگیرند، گرفتار چه غربتى خواهیم شد! مشکل اینجاست که گاهى کار، بر خود انسان هم مشتبه مى‏شود. خسارتى بالاتر از این نیست که عمرى گرفتار «ریا» باشیم و خود را خالص و صالح بدانیم. آینه، نباید دروغ بگوید! آینه وجود خود باشیم و سیماى خویش را آنگونه که هست ‏ببینیم.   شکوفاندن گل وجود کشمکش «طوفان‏» و «گل‏»، قدیمى است. آن مى‏خواهد پرپر کند، این مى‏خواهد بشکفد و بروید. «زندگى‏»، از کشمکش میان این دو شکل مى‏گیرد. قصه‌ی «جوانى‏» و «زمان‏»، همان قصه‌ی طوفان و گل است و جوان، غنچه‏اى است که مى‏خواهد گل بشود و به ثمر بنشیند و بالنده گردد. البته بیش از خزان زمستان و وزیدن طوفان، باید از «دلمردگى‏» و«یاس‏» ترسید، که نمى‏گذارد «گل جوانى‏» شکوفا شود. زمستان را نگاه کنید... وقتى شلاق بادهاى سوزناکش را مى‏چرخاند، وقتى برف‏هاى سنگینش، مزرعه‏ها و گلستان‏ها را مى‏پوشاند، هر چند در ظاهر، سیطره و حاکمیت دارد، اما آن «حیات‏» نهفته در دل «دانه‏»ها و آن‏«روح‏» جارى در گیاهان و ساقه‏ها و شاخه‏ها، بزودى از دل بذرها و تنه‌ی ‏درخت‏ها بیرون مى‏زند و فریاد بر مى‏آورد که: «من هستم، من آمده‏ام...». «بهار»، رستاخیزى است که حیات را از «گور طبیعت‏» بیرون مى‏آورد و«شکفتن‏» را به همه‌ی خفتگان در بستر غفلت و سستى مى‏آموزد. شایسته‏ترین شاگرد مکتب بهار، «جوان‏» است. درسى که جوان از بهار مى‏گیرد، «شکوفاندن گل وجود»، با نسیم اراده و انتخاب است. گلى که در بهار مى‏روید و مى‏شکفد، «رمز حیات‏» در همه‌ی انسانهاست. گل و بهار، چه تقصیر دارند، اگر انسان‏ها این «پیام‏» را نفهمند؟! اگر بذر و دانه، از اسارت خاک مى‏رهد و براى تنفس در فضاى باز وبهره‏گرفتن از خورشید، سر بر مى‏آورد، چرا جوان، خود را از قید و بند عادت‌هاى بد نرهاند و این آزادى و آزادگى متعالى را تمرین و تجربه نکند؟! بهار، جوانان آگاه را در کلاس «روییدن‏» و «نو شدن‏» مى‏نشاند. بهار، بستر شکفتن و فصل رویاندن «بذر وجود» است. از خامى به پختگى باید رسید و از افسردگى به نشاط. چرا این همه شتاب در بستر سراب؟ همچنان که یک درخت عظیم، به صورت «بالقوه‏» در یک دانه نهفته ‏است، همچنان که خرمن‏هاى طلایى گندم، در دل بذرها خفته است و باید در مسیر کشت و تربیت و آبیارى و آفت زدایى و مراقبت قرار گیرد و به ثمر برسد و به بار بنشیند، در نهاد انسان نیز، به صورت بالقوه، «استعداد» کمال و رشد و معنویت ‏نهفته است. خداوند نیز، پیامبر درون و برون را براى بارورى و بالندگى‏ همان استعداد، برانگیخته است. غضب و شهوت، امرى است قابل تعدیل و کنترل. حرص و طمع را مى‏توان به بند کشید، بخل و حسد را مى‏توان درمان کرد، دنیازدگى وتعلقات را مى‏توان کاست، نفس سرکش را مى‏توان رام کرد و از دام ابلیس‏گریخت. مى‏توان به جاى همه‌ی ترس‌ها، تنها «ترس از خدا» را قرار داد، زیستن در میان دو حالت «خوف‏» و «رجا» عملى است. با «مراقبه‏» و «محاسبه‏» مى‏توان بر اعمال و رفتار خود نظارت داشت و مى‏توان از نیمه‌ی راه فساد برگشت. مى‏توان از «پل توبه‏» به «وادى رحمت‏» عبور کرد. پس پاى طلب و بازوى همت و پنجه‌ی اراده کجا به کار مى‏آید؟! خصلت‏هاى نیک و بد، همچون دو «هوو» هستند، و مثل دو کفه‌ی ترازو، هر چه از این کاسته شود، به دیگرى افزوده مى‏گردد و هر کدام را تقویت‏کنى، دیگرى را تضعیف کرده‏اى. چرا وجود خودت را مجموعه‏اى از صفات‏نیک نسازى که براى زشتى‏ها جایى نماند؟ کسى که بتواند زنجیره‏اى از «فضایل اخلاقى‏» را در جان خویش پدیدآورد، نفس وسوسه‏گر نمى‏تواند به «قلعه‌ی قلوب‏» رخنه کند و فساد بیافریند. اصلاح قلب، به اصلاح فکر و عمل مى‏انجامد، فساد قلب نیز، همه چیز را به تباهى مى‏کشد. کسى که صلاح و سعادت خویش را خواستار باشد، نمى‏پسندد که نفاق ‏و ریا و هوى، همه‌ی دل را تیره کند و این مزرعه‌ی «صلاح خیز» را خارستانى ‏زشت‏ یا کویرى توان‏سوز سازد!...   پ.ن کیمیا: ولادت امام حسن مجتبی علیه‌السلام رو تبریک می‌گم. کیمیا رو فراموش نکنید. یاعلی    
  • ناصر دوستعلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه