آیا مسئله‌ی اختیار با مهرنهادن خدا بر قلوب تبه‌کاران، منافات ندارد؟ :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
کپی‌رایت

پرسش

این‌که انسان از دیدگاه اسلام مختار است و از طرف خداوند بر قلب و سمع و بصر عده‌اى مهر می‌زند «ختم الله على قلوبهم» آیا اختلاف و ناسازگارى میان‏ این دو مطلب وجود ندارد؟

 

پاسخ اجمالی

در آیات فراوانى، سخن از مُهرنهادن بر دل و چشم و گوش کافران و منافقان و واژگونى و گمراهى جان‌هاى گنه‌کاران و تبه‌کاران به میان آمده است.

«ختم» و «طبع» به معناى پایان‌یافتن، مُهرنهادن، نقش‌نمودن و چاپ‌کردن و اشیا را به شکل خاصّ در آوردن است.

«قلب» گاه به معناى جزء و عضو خاصى از بدن به کار می‌رود (قلب جسمانى) و گاه مراد از آن، همان نفس و روح و جان و... می‌باشد (قلب روحانى و معنوى).

ختم و طبع الهى بر قلوب (روحانى و باطنى) برخى انسان‌ها، به معناى هدایت‌ناپذیرى و بسته‌شدن دل‌هاى آنان از درک و فهم معارف الهى و بازنگشتن به نیکى و خوبى است.

مهر و طبع بر قلب و سمع و بصر عده‌اى از طرف خداوند، نتیجه‌ی عمل‌کرد اختیارى خود آن‌ها و در پى هشدارهاى مکرر الهى و عدم توجه آن‌ها به این هشدارها است. به‌علاوه، اگرچه بر قلب و سمع و بصر آن‌ها مهر نهاده می‌شود، لکن مختوم و مطبوع‌شدن قلب و بسته‌شدن و واژگونى دل، مراتب و درجاتى دارد؛ اگر به گونه‌اى باشد که سیاهى و ظلمت گناه و عناد و... تمام قلب را بپوشاند، هرگز به نیکى و هدایت باز نمی‌گردند. هرچند بازگشت به روشنایى و هدایت امرى محال و غیرممکن نخواهد بود و تا دم مرگ امکان تغییر و تحول وجود دارد؛ در نتیجه اختیار از آن‌ها سلب نشده و به اختیار خود، هم می‌توانند به سیره‌ی خود عمل کنند و هم می‌توانند با اراده و عزمى راسخ -اگر چه مشکل و سخت است- راه خود را تغییر دهند، و به راه هدایت درآیند و از رهنمودهاى الهى بهره گیرند تا به سعادت نهایى دست یابند.

به دیگر سخن، به هر میزانى که دل آدمى به زنگار گناه آلوده گردد، واژگون و مختوم و مطبوع گشته، به همان اندازه از فهم آیات الهى و استفاده از هدایت و نور الهى محروم می‌گردد و واژگونى و بسته‌شدن دل، اختصاص به کافران و منافقان ندارد.

 

پاسخ تفصیلی

در ابتدا، به ترجمه‌ی دو آیه از آیات قرآن کریم پرداخته و پس از آن، پاسخ سؤال را بیان خواهیم نمود.

«ان الذین کفروا سواء علیهم ءَانذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤمنون ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عظیم»؛[۱] کسانى که کافر شدند، براى آن‌ها برابر است که آنان را بترسانى یا نترسانى، ایمان نخواهد آورد. خدا بر دل‌ها و گوش‌هاى آنان مهر نهاده و بر چشم‌هاى آن‌ها پرده افکنده و عذاب دردناکى در انتظار آن‌ها است.

«... و طبع الله على قلوبهم فهم لایعلمون»؛[۲] و خدا بر دل‌هایشان مهر نهاده است، پس ایشان نمی‌دانند.

 

معناى ختم، طبع و قلب

«ختم» در مقابل «فتح» (آغازکردن و گشودن شى‏ء) و به معناى کامل‌کردن یا رسیدن به پایان آن است. سرّ این‌که از ختم در زبان فارسى به «مُهرکردن» یاد می‌شود، آن است که مهرکردن نامه نشانه‌ی پایان آن است. نامه آن‌گاه مهر می‌شود که پایان یافته باشد و دیگر چیزى نمی‌توان به آن اضافه کرد.[۳]

«طبع» به معناى مهرزدن (معنایى نزدیک به معناى ختم) و منقوش‌نمودن و چاپ‌کردن و اشیا را به شکل خاص (سکّه و درهم) در آوردن است.[۴]

«قلب» در قرآن کریم، به معناى مختلفى آمده است؛ مانند روح، دل، نفس و عقل و علم و...،[۵] لکن به طور کلى می‌توان گفت انسان داراى دو گونه قلب است: قلب جسمانى و قلب روحانى (و معنوى).[۶] قلب جسمانى در اصطلاح فیزیولوژى و نیز محاورات عرفى، آن اندام گوشتى صنوبرى شکلى است که در بدن وظیفه‌ی گردش و تصفیه‌ی خون را بر عهده داشته و در اغلب انسان‌ها در طرف چپ قفسه‌ی سینه قرار دارد. و قلب روحانى، همان روح و روان انسان است.[۷] لکن در اصطلاح اخلاقى و عرفانى و در فرهنگ قرآنى و روایى، قلب به معناى دوم است و یکى از کانال‌هاى دریافت الهامات و وحی‌هاى الهى و کسب معارف و شهود تجلیلات حق به حساب آمده و کانون عواطف و احساسات و خاستگاه نیات و امیال متعالى انسان می‌باشد.

وجه اشتراک این دو کاربرد را این‌گونه ذکر کرده‌اند: «قلب» در لغت به معناى «دگرگونى و زیر و رو شدن» است و چون قلب گوشتى وظیفه‌ی زیر و رو کردن خون و تصفیه و تقلیب و گردش آن را به عهده دارد، به قلب موسوم شده است و نیز چون عواطف و نیات انسان دائماً در حال تحول و دگرگونى و انقلاب است، کانون و خاستگاه آن قلب نامیده می‌شود.[۸]

 

ختم و طبع الهى بر قلوب

در قرآن کریم از هدایت‌ناپذیرى و بسته‌بودن دل‌هاى کافران و منافقان و معاندان، تعبیرهاى گوناگونى آمده است؛ مانند: ختم، طبع، صَرْف، قفْل، مَرَض، رَیْن و...[۹]

البته بسته‌شدن و واژگونى دل، اختصاص به کافران و منافقان ندارد، بلکه به هر میزانى که دل آدمى به زنگار گناه آلوده گردد، واژگون و مختوم و مطبوع گشته و به همان اندازه از فهم آیات الهى محروم می‌گردد.[۱۰]

بنابراین، مراد از طبع و مهر بر قلوب، بسته‌شدن این کانال دریافت ایمان و معارف و الهامات الهى است و نحوه‌ی آن با استفاده از روایت ذیل روشن می‌شود:

زراره از امام باقر(ع) روایت کرده که فرمود: «بنده‌اى نیست مگر در دل او نقطه‌ی سفیدى است، و چون گناهى انجام دهد، نقطه‌ی سیاهى در آن پیدا می‌شود، سپس اگر توبه کرد، آن سیاهى از بین می‌رود و اگر به گناه ادامه دهد، بر آن سیاهى افزوده شود چندان‌که آن سفیدى را بپوشاند و چون سفیدى پوشیده شود، صاحب آن هرگز به نیکى و خوبى باز نمی‌گردد و این است مراد از فرموده‌ی خداوند عزّ و جلّ "نه چنین است [که گفته‌هاى ما افسانه و دروغ باشد تا این‌ها به آن اقبال نکنند] بلکه آن‌چه را که دائماً در حال کسب آن بودند، بر دل‌هایشان مهر [زنگار] زده است [و این‌ها قابلیت فهم و ارشاد را از دست داده‌اند]"»[۱۱][۱۲]

عواملى موجب پیدایش زنگار بر قلب می‌گردد. در آیات کریمه‌ی قرآن امور ذیل به عنوان اسبابى که منتهى به طبع و مهر بر قلوب می‌شوند، به حساب آمده‌اند: کفر،[۱۳] غفلت و تغافل دایمى،[۱۴] پیمان‌شکنى و فسق،[۱۵] لج‌بازى و تحریف کلام الهى،[۱۶] هواپرستى و عمل بر خلاف علم،[۱۷] فساد در زمین و قطع رحم.[۱۸]

بنابراین، آمدن این حجاب‌ها و موانع بر قلب و سمع و بصر نتیجه‌ی عمل‌کرد اختیارى خود انسان است و ختم و طبع الهى، کیفرى است نه ابتدایى؛ زیرا بین اعمال و نیات و افکار انسان و نتایج و ثمرات مترتبه بر آن‌ها رابطه‌اى ضرورى و حتمى برقرار است و گریز و گزیرى از آن نیست.

لکن انتساب آن به خداوند، بدان جهت است که این رابطه‌ی علّى و معلولى بین افعال و نیات و افکار انسان با نتایج آن‌ها، از مقدرات و قضاهاىِ حتمى خداوند و غیر قابل تغییر است، مگر آن‌که عاملى دیگر مثل: توبه یا تنبّهات الهى و یا بلایا و مصائب و یا نفس صاحب نفَسى مثل اولیاى الهى، بر او تأثیر نهاده و به تدریج او را متحول نماید و زنگار را از قلبش بزداید و دوباره قابلیت هدایت را به آن افاضه کند.

به عبارت دیگر، قضا و قدر الهى، چیزى جز قوانین حاکم بر عالم هستى و ضرورت پیدایش معلول در پى حصول علت تامه نیست. و در افعال اختیارى انسان، اراده و قصد و نیت او از مهم‌ترین اجزاى علل تامه براى پیدایش افعال ارادی‌اش به حساب می‌آید. وقتى فعلى از انسان صورت می‌پذیرد، آثار آن بر روح و روانش مترتب می‌شود و هیچ گریزى از آن نیست؛ از این‌رو اگر خود او موجبات طبع و مهر را فراهم نمود، به حکم قانون هستى، آثارش گریبان او را خواهد گرفت.

با توجه به آن‌چه گذشت، معلوم می‌گردد:

طبع و مهر بر قلوب، نتیجه‌ی عمل‌کرد اختیارى انسان است.

از آن‌جا که مهر بر قلوب، بر اساس نظام قضا و قدر الهى، مترتب می‌گردد، منسوب به خداوند است.

انسانى که بر قلبش زنگار نشسته، ممکن است خطاهاى گذشته را تکرار کند و هر چه بیشتر بر این زنگار بیفزاید، اما این مداومت و استمرار با اختیار خود او صورت می‌گیرد.

اگرچه بازگشت به مسیر صحیح براى انسان گنه‌کار که زنگار قلبش را پوشانده، بسیار مشکل است و امرى بعید به نظر می‌رسد،[۱۹] ولى محال نیست و امکان آن همیشه وجود دارد. او می‌تواند با اختیار خود و با اراده‌ی راسخ، در زدودن زنگارها تلاش نماید.[۲۰] به دیگر سخن، اگر جان و دل کافر و منافق و... چنان مطبوع و مختوم و سیاه و واژگون گردد که نقطه‌ی سفیدى در آن باقى نماند، به تعبیر قرآن کریم، کارش تمام شده و امید هدایت نخواهد بود،[۲۱] و او با سوء اختیار خویش در مسیر هدایت و روشنایى قرار نگرفته و باب توبه را به روى خود بسته است.

 

پی‌نوشت‌ها:

[۱]. بقره، ۷؛ ر.ک: انعام، ۴۶؛ جاثیه، ۲۳؛ شورى، ۲۴.

[۲]. توبه، ۹۳؛ ر.ک: توبه، ۸۷؛ نساء، ۱۵۵؛ نحل، ۱۰۸؛ محمد، ۱۶؛ اعراف، ۱۰۰؛ یونس، ۷۴.

[۳]. ر. ک: جوادى آملى، عبدالله، تفسیر تسنیم، ج ۲، ص ۲۲۳، قم، مرکز نشر اسراء، چاپ سوم، ۱۳۸۱ش.

[۴]. ر. ک: راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، ذیل ماده «طبع» و «ختم».

[۵]. مفردات الفاظ القرآن، ذیل ماده «قلب».

[۶]. ر. ک: تفسیر تسنیم، ج ۲، ص ۲۲۷ - ۲۲۸.

[۷]. مطهرى، مرتضى، آشنایى با قرآن، تفسیر سوره حمد، ص ۷۹.

[۸]. ر. ک: مصباح یزدى، محمد تقى، معارف قرآن، ج ۳، ص ۳۹۵ – ۴۰۳، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ دوم، ۱۳۷۸ش.

[۹]. ر. ک: تفسیر تسنیم، ج ۲، ص ۲۲۷.

[۱۰]. همان، ص ۲۳۴.

[۱۱]. مطففین، ۱۴.

[۱۲]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، تهران، ج ۲، ص ۲۷۳، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، ۱۴۰۷ق.

[۱۳]. بقره، ۸۸.

[۱۴]. اعراف، ۱۷۹.

[۱۵]. اعراف، ۱۰۲؛ مائده، ۱۳.

[۱۶]. بقره، ۶۷ - ۷۴.

[۱۷]. جاثیه، ۲۳.

[۱۸]. محمد، ۲۲.

[۱۹]. شاید تعبیر «هرگز به خوبى برنمی‌گردد» که در روایت بالا ذکر شد، اشاره به همین صعوبت داشته باشد.

[۲۰]. ر. ک: جوادى آملى، عبدالله، مبادى اخلاق در قرآن، ص ۸۳ – ۱۰۳، قم، مرکز نشر اسراء، چاپ سوم ۱۳۷۹ش.

[۲۱]. ر. ک: آشنایى با قرآن، تفسیر سوره حمد، ص ۷۹.

از سایت اسلام‌کوئست

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه