بدون عنوان
يكشنبه, ۱ آبان ۱۳۸۴، ۰۶:۳۱ ق.ظ
شنیدستم که مجنون دل افگار ُ چو شد از مردن لیلی خبردار گریبان چاک زد با آه و افغانُ به سوی تربت لیلی شتابان در انجا دید طفلی ایستادهُ به هر سو دیده عبرت گشادهنشان تربت لیلی ازاو جستُ پس آن کودک بخندید و بدو گفتکه ای مجنون تراگرعشق بودیُ زمن کی این تمنا می نمودیبرو در این بیابان جستجو کنُ ز هر خاکی کفی بردار و بو کن ز هر خاکی که بوی عشق برخاست ُ یقین دان تربت لیلی همانجاست