جمعه ها با حافظ :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
کپی‌رایت

جمعه ها با حافظ

جمعه, ۱۱ بهمن ۱۳۸۷، ۰۹:۴۱ ب.ظ
  سلام شبتون بخیر  بدون هیچ معطلی میرم سر اصل مطلب اگه امشب حالشو دارین یا علی لطفا نیت کنید :   دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود هم عفا الله صبا کز تو پیامی میداد ورنه در کس نرسیدیم که از کوی تو بود عالم از شورو شر عشق خبر ، هیچ نداشت فتنه انگیز جهان غمزه جادوی تو بود من سرگشته هم از اهل سلامت بودم دام راهم شکن طره هندوی تو بود بگشا بند قبا تا بگشاید دل من که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود بوفای تو که بر تربت حافظ بگذر کز جهان میشد و در آرزوی روی تو بود دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود تا کجا باز دل غمزده سوخته بود رسم عاشق کشی و شیوه شهر آشوبی جامه بود که بر قامت او دوخته بود جان عشاق سپند رخ خود میدانست و اتش چهره بدین کار برافروخته بود گرچه میگفت که زارت بکشم میدیدم که نهانش نظری با من دلسوخته بود کفر زلفش ره دین میزد و آن سنگین دل در پیش مشعلی از چهره بر افروخته بود دل بسی خون بکف آورد ولی دیده بریخت الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود یار مفروش بدنیا که بسی سود نکرد آنکه یوسف بزر ناسره بفروخته بود گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ یارب این قلب شناسی ز که آموخته بود   التماس دعا
  • ناصر دوستعلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه