در یک هوای سرد برفی زمستانی؛ نصیر رضایی‌نژاد :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
کپی‌رایت

در یک هوای سرد برفی زمستانی؛ نصیر رضایی‌نژاد در یک هوای سرد برفی زمستانی؛ نصیر رضایی‌نژاد

دوشنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۸۷، ۰۲:۱۵ ق.ظ

 

بسم‌الله الرحمن الرحیم

 

در یک هوای سرد برفی زمستانی

با شانه‌های زخمی و گونی سیمانی

 

مردی که عادت داشت شب‌ها دیر برگردد

از انتهای کوچه‌های سرد طولانی

 

دختر که پشت در نشسته منتظر، بابا!

پیش عروسک‌های من تا صبح می‌مانی

 

بابا حقوقت را گرفتی کفش می‌خواهم

پاهای من یخ می‌زند در روز بارانی

 

من کفش‌هایم وا شده از هم، ولی سارا

با کفش‌های صورتی می‌رفت مهمانی

 

دختر چرا اینجا نشستی توی این سرما

امشب دوباره آمدی من را برنجانی؟

 

وقتی تمام کودکی‌هایت عروسک بود

از دست‌های خالی بابا چه می‌دانی؟

 

بابا نمی‌دانم، اگر خالی شده دستت

من می‌روم همراه زن‌های خیابانی

 

آن‌ها همیشه کفش‌های خوشکلی دارند

شاید شدم خوش‌بخت، بابا تو چه می‌دانی؟

 

انداخت چیزی تا تو را ساکت کند بابا

از پشت افتادی تو آن‌جا روی گل‌دانی

 

روی دو دست خالی بابا تو گل کردی

می‌ریخت خون سرخ تو از روی پیشانی

 

لبخند می‌زد دخترک وقت جدایی بود

دیگر حلالم کن در این ساعات پایانی

 

هرگز نبودم من برایت دختر خوبی

بابا نمی‌خواهد برایم دل بسوزانی

 

دختر کنار عکس خود آرام خوابیده

تیتر خبر، بابا به جرم قتل زندانی

 

نصیر رضایی‌نژاد

 

 

* منبع: وبلاگ دفتر سیاه

* اگر شاعر این اثر را می‌شناسید، ایمیل، سایت یا وبلاگ او را در قسمت نظرات معرفی کنید.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه