دل بردی از من به یغما - محمدحسین صفای اصفهانی :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
کپی‌رایت

دل بردی از من به یغما - محمدحسین صفای اصفهانی

چهارشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۱، ۰۲:۱۴ ب.ظ

لوگودل بردی از من بـه یغما، ای ترک غارتگر من

دیدی چه آوردی ای دوست، از دست دل بر سر من

عشق تو در دل نهان شد، دل زار و تن ناتوان شد

رفتی چو تیر و کمان شد، از بار غم پیکر من

می‌سوزم از اشتیاقت، در آتشم از فراقت

کانون مـن سینه‌ی من، سودای من آذر من

من مست صهبای باقی، ز آن ساتکین رواقی

فکر تو در بزم ساقی، ذکر تو رامشگر من

دل در تف عشق افروخت گردون لباس سیه دوخت

از آتش آه من سوخت، در آسمان اختر من

گبر و مسلمان خجل شد دل فتنه آب و گل شد

صد رخنه در ملک دل شـد، ز اندیشه‌ی کافر من

شکرانه کز عشق مستم، میخواره و می‌ پرستم

آموخت درس الستم، استاد دانشور من

در عشق سلطان بختم، در باغ دولت درختم

خاکستر فقر تختم، خاک فنا افسر من

اول دلم را صفا داد، آیینه ام را جلا داد

آخر به باد فنا داد، عشق تو خاکستر من

تا چند در های و هویی، ای کوس منصوری دل؟

ترسم که ریزد بر خاک، خون تو در محضر من

بار غم عشق او را، گردون ندارد تحمل

کی می‌تواند کشـیدن، این پـیکر لاغر من

دل دم ز سر صفا زد، کوس تو بر بام ما زد

سلطان دولت لوا زد، از فقر در کشور من

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه