شهید حبیبالله افتخاریان (شهید دفاع مقدس)
پدر و مادرش از سرزمین کویر پررنج شهرستان دامغان بودهاند. اما خود شهید حبیبالله (ابوعمار) متولد ۱۳۳۴ شمسی و بزرگ شدهی شهرستان بهشهر از استان مازندران میباشد. ابوعمار و برادر شهیدش محمد افتخاریان در سنین طفولیت پدر خود را از دست داده اما عمو و زن عموی ایشان کمر همت بستند و دو برادر را تا ازدواج در نزد خود سرپرستی کردند.
پس از دوران طفولیت با گذشت ایام، خصوصیات اخلاقی و انسانی وی آشکارتر شد و در بین دوستان هم سن و سالهای خود به خوبی میدرخشید. از همان ابتدای زندگی با قرآن و اهل بیت آشنا شد و در جلسات قرآن حضور فعال داشت.
پس از اتمام مرحلهی ابتدائی و شروع دبیرستان، شور و شوق بیشتری نسبت به اسلام در وی ایجاد شد و توجه به دانشاندوزی و مطالعات مذهبی توام با مطالعهی علوم و معارف اسلامی در او اوج گرفت. او تلاش زیادی در به کارگیری اندوختههای مذهبیاش در عرصهی عمل داشت.
بعد از گذشت دوران نوجوانی و رشد در فضای فاسد و ظلم و بی بند و باری قبل از انقلاب ابوعمار به مبارزات سیاسی خودش در دوران رژیم ستم شاه پهلوی در سال ۵۳ به صورت جدی ادامه داد.
پس از فراقت از تحصیل به خدمت سربازی رفت. بعد از آن در ادارهی برق اصفهان مشغول کار شد و در عین حال به مبارزات سیاسی خود علیه رژیم پرداخت و به علت فشار عوامل شاه به کشور آلمان و بعد فرانسه مهاجرت کرد و همچنین دورهی نظامی را در کشور سوریه و لبنان گذرانیده است و مدتی در فرانسه به محافظت از امام پرداخت با پیروزی انقلاب مسوولیت حفاظت و انتقال خانوادهی حضرت امام را از ترکیه به ایران به عهده گرفت و به ایران آمد.
در ابتدای ورود به تشکیل سپاه و شکلدهی سازمان این نهاد مقدس پرداخت و در تشکیل سپاه اصفهان نقش ارزندهای داشته است. پس از آن به مازندران عزیمت نمود و با تشکیل پایگاههای سپاه به مبارزه علیه شورش گنبد و بندر ترکمن پرداخت و فرماندهی سپاه آن منطقه را بر عهده گرفت و سپس عازم جبههی جنوب شد. مدتی فرماندهی تیپ ۲۵ کربلا را بر عهده داشت و به منطقهی غرب اعزام و به عنوان فرمانده سپاه مریوان و بانه مشغول خدمت شد و در این خطهی مظلوم به ایثارگری و مبارزه علیه خودفروختهگان و عمال دشمنان پرداخت و در ۱۳۶۳/۱۲/۱۹ هنگامی که در اوج پریدن از سکوی پرواز به سوی معشوق بود به دیدار دوست شتافت(برگرفته از سایت ابر و باد)
کلام شهید:
خواهران و برادران مسلمانم قدر رهبر کبیر امامت امت را بدانید و روحانیون مبارز و همیشه در صحنه را حامی باشید، به نماز جمعه و جماعت و دعای کمیل و توسل و... اهمیت دهید، نماز شب را بپا دارید (برگرفته از وبلاگ حماسهسازان)
خاطرهای از شهید:
ﺟﻠﻮﯼ ﺍﯾﻮﺍﻥ ﺑﻨﺪ ﭘﻮﺗﯿﻦﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎی ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﯿﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﮔﻔﺖ ﺣﻼﻟﻢ ﮐﻨﯿﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ : «ﺑﻤﺎﻥ، ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﮕﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﭘﺪﺭ ﺷﻮﯼ...» حبیبالله ﮔﻔﺖ: «ﻭﺿﻊ ﮐﺮﺩﺳﺘﺎﻥ ﻧﺎﺟﻮﺭ ﺍﺳﺖ، ﺻﺪﺍﻡ ﻭ ﮔﺮﻭﻫﮏﻫﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﻇﻠﻢ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ، ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﻭﻡ» ﻭ ﺭﻓﺖ.
ﻭﻗﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﮔﻔﺖ: «ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ﻣﺤﺪﺛﻪ...»
ﺩﺭ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺗﻤﺎﺱ ﺗﻠﻔﻨﯽﺍﺵ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ: «ﻣﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮﻧﻤﯽﮔﺮﺩﻡ. ﻗﻨﺪﺍﻗﻪی ﻣﺤﺪﺛﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﺟﻨﺎﺯﻩﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻮﺗﻢ. ﻣﻄﻤﺌﻨﺎ ﻣﻦ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﻫﺮﮔﺰ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﯾﺪ..»
ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﻔﺖ... ﻧﻮﺯﺍﺩ ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻭ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺪﺭ... ( برگرفته از سایت ابر و باد)
شهادت: ۱۳۶۳/۱۲/۱۹؛ مریوان
مزار شهید: بهشهر
* منبع: نرمافزار روزنگار شهدا (کانون گفتگوی قرآنی)