طلبهی شهید علی خلیلی (شهید امر به معروف و نهی از منکر)
علی خلیلی در سال ۱۳۷۱ در استان تهران متولد شد و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم ادامه داد.
علی خلیلی از سنین نوجوانی با موسسهی فرهنگی دینی بهشت آشنا شده و وارد این مجموعهی فرهنگی شد. او که انگیزه و استعداد خوبی در انجام فعالیتهای فرهنگی داشت، خیلی زود به یکی از مربیان موفق این مجموعه تبدیل شد و پس از اخذ مدرک دیپلم وارد حوزهی علمیهی امام محمد باقر(ع) شد.
شام نیمهی شعبان تصمیم میگیرد بعد از هیئت، رفقای نوجوانش را از نارمک تا محلهی خاک سفید تهران بدرقه کند. شاید نگران بود. اضطراب اینکه نکند نیمههای شب برای همهیئتیهای کم سن و سالش خطرساز باشد. غیرتش اجازه نداد تنها راهیشان کند.
اما در میان راه متوقف شد. غیرتش به جوش آمد. عدهای خناس در حال آزار و اذیت دختر[ی] جوان بودند. دخترک وحشتزده استمداد میطلبید. تاب نیاورد. امر به معروف کرد. محل نگذاشتند. طاقت نیاورد. جلو رفت. جامه به دندان گرفتند و گریختند. دخترک دامنش آلوده نشد. اما لحظاتی بعد... قمهی جاهلی و آبدیدهی دیوان و ددان، خون علی را بر زمین ریخت. ماهها گذشت؛ تا در خلسهی بهاری نوروز زهرائیسلامالله علیها، نام علی در قطعهی آسمانی و بهشتی شهدای غیرت نقش ببندد.
علی پهلوان و خوشعیار ماهها با بیماری دست و پنجه نرم کرد. طی این ایام آنقدر زخم زبان شنید که زخمهای جانکاهش را فراموش کرد. روزهای پایانی عمر کوتاهش نامهای خطاب به رهبری نوشت تا تسکین و التیام زخمهایش باشد. زخمهائی که این روزهای آخر نه [تنها] جسم که روح و قلبش را جریحهدار کرده بود.
وقتی که مذهبیهای تسبیح به دست و جانماز آبکشیده او را نصیحت میکردند: «جوان مگر مملکت قانون ندارد؟ تو چرا درگیر شدی؟... رهبر هم راضی نبود جانت را به خطر بیاندازی... و الخ» و چه خوش گفت که از زاهدان خشک مجو پیچ تاب و عشق.
اما علی جان داد چون نخواست و نمیتوانست بیغیرت باشد. ابرو در هم کشید و جان بر کف نهاد چرا که دفاع از ناموس را فتوای اخلاق و حکم دین میدانست و خونش را نیز در راه دفاع از غیرت و مردانگی اهدا کرد. علی عزیز شهید غیرت است نه شهید امر به معروف.
اهل ظاهر شاید در آن لحظه به بیش از تذکر لسانی فهم نمیکردند. اینکه به حکم امر به معروف اگر ضرر جانی داشت نباید خطر کرد. عافیتاندیشی فقط یک انسان را فدا نمیکند؛ غیرت را به خاک میکشد.
ماجرا اینجا تذکر لسانی نبود. قصهی دفاع از ناموس بود که تاب از علی ربود. خون علی از رگ غیرتش جاری شد تا روح بلند مردان با غیرت زنده بماند. رخ گلگونش راز ماندگاری قلندری و رستم صولتی است. با خونش حرفها زد؛ نقشی ماندگار...
در طلب ما بیزبانان امت پروانهایم
سوختن از عرض مطلب پیش ما آسانتر است
(برگرفته از سایت http://bdadi.ir)
خاطرهای از شهید:
اولش فکر میکردم شاگردمه. همیشه برای کارهاش با من مشورت میکرد. ولی اون شب غیرتش فرصت مشورت نداد و رفت جلو. نمیتونست که نره…
بعدها که حالش کمی روبه راه تر شده بود بهش گفتم: داش علی! فکر نکردی شب نیمهی شعبان که بعضی از این جوونها تو حال خودشون نیستن، باید بیشتر احتیاط کنی؟... با اون صدای گرفتهی با نمکش در حالی که میخندید گفت: میدونستم دست به چاقو میبرن، ولی نمیشد وایسم و نگاه کنم که یه زن رو دارن به زور سوار ماشین میکنن… من که از این همه شجاعت و مردونگیش شرمنده شده بودم، دیدم که شاگردم، معلمم شده و به من درس مردونگی میده. که اگه مرد باشی، لحظهای بر تو میگذره که نمیتونی بمونی و نگاه کنی… شبیه مادرش بود. نتونست بمونه و جلو نره. هرچند که اون ور طناب چهل مرد جنگی باشن… (برگرفته از وبسایت موسسهی فرهنگی دینی بهشت، منتظران موعود)
شهادت: ۱۳۹۳/۱/۴؛ بیمارستان بعثت تهران
مزار شهید: تهران، بهشت زهراسلامالله علیها، گلزار شهدا
* منبع: نرمافزار روزنگار شهدا (کانون گفتگوی قرآنی)