قصد کجا کرده یل بوتراب؛ امام حسین (ع)؛ محمدعلی جوشایی :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
کپی‌رایت

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟

کوفه پُر از سایه‌ی کین است امام!
شوم‌ترین شهر زمین است،‌ امام!

زخم جفا بر جگرت، کوفه زد
تیغ به فرق پدرت کوفه زد

کو همه آن‌ها که تو را خوانده‌اند؟
چند نفر پشت سرت مانده‌اند؟

نامه نوشتند، ولی بی‌اساس
اسم تو بُردند، ولی با هراس

لایق پیغمبر خود نیستند
فکر سری جز سر خود نیستند

خاطر آسوده مکدّر مکن
جامه‌ی احرام به خون تر مکن

خیمه بچین از گذر این بلا
موسم حج است چرا کربلا؟

تیغ برائت ز کمر باز کن
فکر سرانجام و سرآغاز کن

اُمّت خود را به دعا واگذار
کار خدا را به خدا واگذار

دین تو سجّاده‌ی باز است و بس
مرد خدا، مرد نماز است و بس

شهر پُر از شمر، پُر از حرمله
رحم ندارند بر این قافله

مصلحت آن است که جان در بری
عذر به درگاه پیمبر بری

::

کوه خروشید و دهان باز کرد
بال زد آیینه و پرواز کرد

ولوله شد، نورٌ عَلی نور شد
دشت پُر از عطر، پُر از شور شد

گفت ببندید خیام مرا
نیزه و شمشیر و نیام مرا

خم‌شده‌ی بار نفس نیستم
مرغ زمین‌گیر قفس نیستم

گر چه سرم را به سر نی کنند
نامه‌ی تقدیر مرا طی کنند

جان من از غم به لب آید اگر
لشکر شام و حلب آید اگر

گر بنشانم به دل این داغ را
یک‌سره پرپر کنم این باغ را

این همه ارزانی لبخند دوست
خیمه و خیل و زن و فرزندم اوست

اوست که در خون من افتاده است
در دل مجنون من افتاده است

روز و شبم، مِهر و مَهَم او شده
ماه شب چهاردهم او شده

می‌روم این راه که بی‌راهه نیست
غصّه‌ام این کودک شش‌ماهه نیست

داغ کبود دل زهراست این
فرق ترک‌خورده‌ی مولاست این

لحظه‌ی قنداقه بغل‌کردن است
وقتِ به تکلیف عمل‌کردن است

وقت ز خون تر شدن است الوداع
لحظه‌ی پرپر شدن است الوداع

 

محمدعلی جوشایی
از سایت شعر هیئت

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه