قصه درد
جمعه, ۹ دی ۱۳۸۴، ۰۹:۳۸ ق.ظ
دیروز که کاروان به قصد حج بیت الله الحرام از مدینه خارج می شد ,شاید هیچ کس فکر آن را هم نمی کرد که قرار است این سفر , سفری باشد که دسیسه چینان و منافقان و حسودان , نقشه قتل پیر کاروان را در آن بکشند .به اراده و خواست خداوند , به خاطر امر خطیری که بر دوش پیر بود , نقشه آنان نقش بر آب شد . اما آنان فکر همه چیز را کرده بودند ,فقط به وقت بیشتر و فرصت دیگری احتیاج داشتند . آنها می دانستند تنها راه ضربه زدن به پیرشان که عمری به دروغ , شاگردیش را کرده بودند و منتظر رسیدن مرگ او بودند و برای آن ثانیه شماری می کردند این است که کمر اولین و بهترین شاگردش را بشکنند و او را از میان بردارند .خوب یافته بودند که باید چه کنند ؛آنها از ارتباط قلبی و درونی عمیق این شاگرد و استاد خبر داشتند ,می دانستند از میان برداشتن شاگرد , دقیقا مساوی با از بین بردن استاد و روش و سیره استادشان است ,اما چگونه باید او را از میان بردارند ؟؟؟یا لااقل چگونه او را برای مدتی هم که شده , زمین گیر کنند ؟؟؟ آنها برای این کار خود هم نقشه ای هنرمندانه کشیده بودند .چند ماهی بیشتر , لازم نبود تا کار اولشان نتیجه بدهد , پس صبر کردند تا پیر , از میانشان رخت بربندد ؛حالا دیگر زمانش رسیده بود ؛باید قسمت اصلی نقشه اجرا می شد پس : هیزم آوردند ...