لباس :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
کپی‌رایت

لباس

سه شنبه, ۲۸ دی ۱۳۸۹، ۰۲:۵۷ ب.ظ
    این دفعه مشکل، لباسم بود. کدوم بهتره؟ کدوم خوشکل‌تره؟ کدوم جالب‌تر و جذاب‌تره؟ کدوم رو تن، بهتر خودشو نشون می‌ده؟ از این بپرس، از اون بپرس، همه رو کلافه کرده بودم، کار همیشم بود. تقریبا هر دفعه می‌خواستم لباس بخرم، همین‌جوری به خودم و اطرافیان گیر می‌دادم و حوصله‌ی خودم و اونا رو سر می‌بردم. مخصوصا این دفعه که خیلی مهم بود. یهو زد به سرم که نظر خدا رو هم بپرسم. تا حالا اصلا این به فکرم نرسیده بود. با خدا خیلی رفیق بودم و هستم؛ نه! ببخشید! خدا با من خیلی رفیق بود و هست، اما نشده بود تا حالا از این سوالا ازش بپرسم. فکر می‌کردم زشته، آدم باید از خدا، سوالای بزرگ و درشت بپرسه. اما دلمو زدم به دریا و رفتم سراغش. مث همیشه بدون وقت قبلی و بدون هیچ نوع معطلی کنار خودش منو نشوند. تا خواستم حرف بزنم، گفت: خودم می‌دونم نمی‌خواد چیزی بگی. گفتم: آخدا! پس بی‌زحمت نظرتو بگو تا مغازه‌ها نبستن؛ فردا می‌خوام برم مهمونی. خودت که می‌دونی کجا می‌خوام برم. خیلی برام مهمه. بلافاصله گفت: لِباسُ التَقوَی ذَلِکَ خَیرٌ بهترین لباس‌ها، لباس تقواست. آقا! منو می‌گی! انگاری پرتم کردن تو یه استخر آب یخ‌زده که با پرت‌شدن من یخش شکسته باشه. با خودم گفتم: ببین تو رو جون خودت! تو راجع به لباس، تو چه فکری هستی، خدا بهت چی جواب می‌ده! سرمو انداختم پایین و از کنارش بلند شدم. اومدم خونه و تا تونستم فکر کردم. راست می‌گفت، نه تو این مهمونی بلکه تو همه‌ی مهمونیا این لباس از همه‌ی لباسام قشنگ‌تره. با خودم قرار گذاشتم از این به بعد نظر خدا رو تو کارام بپرسم. هر دفعه یه ذره هم که شده پای صحبت خدا بشینم.     پ.ن: 1- این نوشته مقدمه‌ای بود برای سلسله‌نوشته‌های «پای صحبت خدا»، که مدت‌های خیلی دور نوشتم. 2- «پای صحبت خدا» رو گاهی می‌نویسم، اما این مقدمه رو هیچ موقع ثبت نکردم؛ اما نمی‌دونم برای چی؟ 3- به هر حال خواستم این نوشته از بلاتکلیفی در بیاد. 4- آخرین «پای صحبت خدا»؛ چرایی حجاب (+ و +)      
  • ناصر دوستعلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه