میخواستم تو را بسرایم, غزل شوی... :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
کپی‌رایت

میخواستم تو را بسرایم, غزل شوی...

جمعه, ۲۴ آذر ۱۳۹۱، ۰۲:۰۷ ب.ظ

میخواستم تو را بسرایم, غزل شوی. در پچ پچ و تردد وزن و عروض ها
میخواستم خدا شومو شاعری کنم, بی واهمه ز خشم اگر ها, هنوز ها

گفتم اگر خدا بشوم, خلق می کنم وقتی کنار نابترین لحظه مانده ام
رو بر غروب, سمت غزل, ایستادمو ابیات ناب عشق برای تو خوانده ام


مشتی ردیف و قافیه بر هم تنیدمو گفتم که شعر, حلقه زند دور پیکرت
از روح عشق در تو دمیدم که بشکفد گلواژه های خنده به ژرفای باورت

میخواستم تکامل رنجم شوی و بعد با تو به خلسه ی ابدیت فرو روم
بی واهمه به مطلق انسانیت رسیم؛ بغض تو را, (تویی که منم) را فرو برم

هی ذره ذره ی نفسم در تو حل شدو روح تو در تبلور ابیات زنده شد
تا تو به اوج خلقت خود پا گذاشتی, دنیای مرده ی ادبیات زنده شد

گهواره ات شدم و تو را تاب داده ام با مهربانی از غزلت قصه ساختم
هر روز, لحظه لحظه ی این زندگیم را همچون قمار, در ره عشق تو باختم

در من به تلخ خنده اگر پا گرفته ای, تنها هبوط غم به تماشا نشسته بود
انگار مادری ست که فرزند خویش را از خویش برگرفته و تنها نشسته بود

کم کم غزل برای تو بن بست میشد و در من خزان به وسعت پاییز میرسید
انگار از هجوم سیاهیِ رفتنت, با ناله ای غریب و غم انگیز میرسید

میخواستم رها بشوی ،بارور شوی در اوج پر گرفتنت آزاد بپری
مثل کبوتری به برم باز گشتی و گفتی رهایی از قفست را نمیخری

میخواستم که دامن مهرم برای تو, هر لحظه گرم جوشش عشقی شود عزیز!
آغوش گاهواره ی دستان کوچکم, بر پیکر تو پوشش عشقی شود عزیز!

چندی برات نامه نوشتم چو خواهری تا از غم نداشتنت شکوه ها کنم
مرهم شدم برای تو همچون برادری, زخمیِ شانه های تو را من دوا کنم

هر چند وقت عاشقی ام آفریدمت, در من زنی به وسعت فریاد خسته بود
در من غرور زخمی مردی حضور داشت. در من دل قناری عشقی, شکسته بود

من را ببخش, مادر خوبی نبوده ام؛ گهواره ام حضور تو را سرسری گرفت
رفتی و کل خلقت من سوخت. آتشش, بر دامن همین نفس آخری گرفت

مریم وزیری
18/05/1391

 

  • ناصر دوستعلی

مریم وزیری

غزل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه