نامه‌ای بنوشت بر باب یزید؛ حضرت زهرا (س)؛ وحید قاسمی :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
کپی‌رایت

 وحید قاسمی

بسم‌الله الرحمن الرحیم

 

نامه‌ای بنوشت بر باب یزید

ثانی ملعون بی‌دین و پلید

 

گفت ای ابن ابوسفیان سلام

در چه حالی ای امیر شهر شام

 

یک خبر دارم برایت ای امیر

از علی مرتضی شاه غدیر

 

فاتح خیبر شده خانه‌نشین

حال و روزش را بیا اینجا ببین

 

بعد فوت آخرین مرد خدا

حمله بردم سوی بیت مرتضی

 

همره من عده‌ای شیطان‌پرست

عده‌ای دیوانه‌ی هیزم به دست

 

تا که دیدم درب بیت فاطمه

در دلم افتاد ترس و واهمه

 

خانه‌ای زیبا، محقر با صفا

خانه‌ی دخت عزیز مصطفی

 

خانه‌اش چون خانه‌ی رب ودود

بوی عطر یاس عقلم را ربود

 

عاقبت آغاز کردم فتنه را

مشت بر در می‌زدم، حیدر بیا

 

در میان آن‌همه بانگ و خروش

صوت زهرا همسرش آمد به گوش

 

گفت ای بی‌دین چه می‌خواهی ز ما

هم‌کلامت نیست شاه هل اتی

 

فاطمه از شوهرش تقدیر کرد

پیش یارانم مرا تحقیر کرد

 

قلب من از کینه‌ها لبریز بود

میخ درب خانه‌ی او تیز بود

 

با تمام قدرت از روی حسد

می‌زدم بر درب بیت او لگد

 

ناله‌ی جان‌کاه بر گوشم رسید

حیف شد! آن صحنه را حیدر ندید

 

فاطمه افتاد بر روی زمین

...سینه‌اش مجروح شد از ضرب کین

 

وحید قاسمی

 

 

* منبع: وبلاگ حسینیه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه