پایان سخن، پایان من است تو انتها نداری... - علی موسوی گرمارودی :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
کپی‌رایت

علی موسوی گرمارودیبرای حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام

درختان را دوست دارم

که به احترام تو قیام کرده‌اند

و آب را

که مهر مادر توست

خون تو شرف را سرخگون کرده‌ است

شفق، آینه دار نجابتت

و فلق محرابی

که تو در آن نماز سرخ شهادت گزاردی

*****

در فکر آن گودالم

که خون تو را مکیده است

هیچ گودالی چنین رفیع ندیده بودم

در حضیض هم می‌توان عزیز بود

از گودال بپرس

*****

اینک ماییم و سنگ‌ها

ماییم و آب‌ها

درختان، کوهساران، جویباران، بیشه‌زاران....

خونی که از گلوی تو تراوید

همه چیز و هر چیز را در کائنات به دو پاره کرد،

در رنگ

اینک هرچیز: یا سرخ است

یا حسینی نیست

*****

آه ای مرگ تو معیار

مرگت چنان زندگی را به مسخره گرفت

و آن را بی‌قدر کرد

که مردنی چنان

غبطه‌ی بزرگ زندگانی شد:

خونت

با خون‌بهایت حقیقت

در یک طراز ایستاد

و عزمت، ضامن دوام جهان شد

که جهان با دروغ می‌پاشد

و خون تو امضای " راستی" ا‌ست

*****

تو را باید در راستی دید

و در گیاه

هنگامی که می‌روید

در آب

وقتی می‌نوشاند

در سنگ

چون ایستادگی‌ست

در شمشیر

آن زمان که می‌شکافد

و در شیر

که می‌خروشد

در شفق که گلگون است

در فلق که خنده‌ی خون است

در خواستن

برخاستن

تو را باید در شقایق دید

در گل بوئید

تو را باید از خورشید خواست

در سحر جست

از شب شکوفاند

با بذر پاشاند

با باد پاشید

در خوشه‌ها چید

تو را باید تنها در خدا دید

هر کس، هر گاه، دست خویش

از گریبان حقیقت بیرون آورد

خون تو از سر انگشتانش تراواست

ابدیت آینه‌ایست

پیشروی قامت رسای تو در عزم

آفتاب لایق نیست

وگرنه می‌گفتم

جرقه‌ی نگاه توست

*****

تو، تنهاتر از شجاعت

در گوشه‌ی روشن وجدان تاریخ

ایستاده‌ای

به پاسداری از حقیقت

و صداقت

شیرین‌ترین لبخند بر لبان اراده‌ی توست

چندان تناوری و بلند

که به هنگام تماشا

کلاه از سر کودک عقل می‌افتد

بر تالابی از خون خویش

در گذرگه تاریخ ایستاده‌ای

با جامی از فرهنگ

و بشریت رهگذار را می‌آشامانی

هرکس را که تشنه‌ی شهادت است

*****

نام تو خواب را بر هم می‌زند

آب را توفان می‌کند

کلامت قانون است

خرد در مصاف عزم تو جنون

تنها واژه‌ی تو خون است و خون

ای خداگون

مرگ در پنجه‌ی تو

زبون تر از مگسی‌ست....

*****

یا ذبیح‌الله

تو اسماعیل گزیده‌ی خدای

و رویای به حقیقت پیوسته‌ی ابراهیم

کربلا میقات توست

محرم میعاد عشق

و تو نخستین کسی

که ایام حج را به چهل روز کشاندی

و اتممناها بعشر

در حسرت فهم این نکته خواهم سوخت

که حج نیمه تمام را

در استلام حجر وا نهادی

و در کربلا

با بوسه بر خنجر تمام کردی

مرگ تو

مبدا تاریخ عشق

آغاز رنگ سرخ

معیار زندگی‌ست

*****

خط با خون تو آغاز می‌شود

از آن زمان که تو ایستادی

دین راه افتاد

و چون فرو افتادی

حق برخاست

تو شکستی و " راستی " درست شد

و از روانه‌ی خون تو

بنیان ستم سست شد

در پاییز مرگ تو

بهاری جاودان زایید

گیاه روئید

درخت بالید

و هیچ شاخه نیست

که شکوفه‌ای سرخ ندارد

و اگر ندارد

هیزمی‌ست ناروا بر درخت مانده

*****

بگذار بگریم

خون تو در اشک ما تداوم یافت

و اشک ما صیقل گرفت

شمشیر شد

و در چشم‌خانه‌ی ستم نشست

تو قرآن سرخی

"خون‌آیه‌ " های دلاوریت را

بر پوست کشیده‌ی صحرا نوشتی

و نوشتارها

مزرعه‌ای شد

با خوشه‌های سرخ

و جهان یک مزرعه شد

با خوشه خوشه خون

و هر ساقه

دستی و داسی و شمشیری

و ریشه‌ی ستم را وجین کرد

اینک و هماره

مزرعه سرخ است

*****

یا ثارالله

آن باغ مینوی

که تو در صحرای تفته کاشتیبا میوه‌های سرخ

با نهرهای جاری خوناب

با بوته‌های سرخ شهادت

و آن سروهای سبز دلاور

باغی‌ست که باید با چشم عشق دید

اکبر را

صنوبر را

بوفضائل را

و نخل‌های سرخ کامل را

*****

حر شخص نیست

فضیلتی‌ست

از توشه‌بار کاروان مهر جدا مانده

آن سوی رود پیوستن

و کلام و نگاه تو

پلی‌ست که آدمی را به خویش

باز‌می‌گرداند

و توشه رابه کاروان

و اما دامنت

جمجمه‌های عاریه را

در حسرت پناه یافتن

مستعل می‌کند

از غبطه‌ی سر گلگون حر

که بر دامن توست

*****

ای قتیل

بعد از تو

"خوبی" سرخ است

و گریه ی سوگ

خنجر

و غمت توشه‌ی سفر

به ناکجا آباد

و رد خونت

راهی

که راست به خانه‌ی خدا می‌رود...

تو از قبیله‌ی خونی

و ما از تبار جنون

خون تو در شن فروشد

و از سنگ جوشید

ای باغ بینش

ستم دشمنی زیباتر از تو ندارد

و مظلوم، یاوری آشناتر از تو

تو کلاس فشرده‌ی تاریخی

کربلای تو

مصاف نیست

منظومه‌ی بزرگ هستی‌ست

طواف است

*****

پایان سخن

پایان من است

تو انتها نداری...

علی موسوی گرمارودی

(+)

نظرات  (۱)

  • زهرا سادات
  • خیلی زیبا خیلی

    مخصوصا با دکلمه خود شاعر

    پاسخ:
    ممنون از نظرتون
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی

    هدایت به بالای صفحه