« انتفاضه... » :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

« انتفاضه... »

پنجشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۸۸، ۰۴:۵۶ ق.ظ
    این سایه‌ی شوم از ذهنم پاک نمی‌شود‌،‌جنگ را می‌گویم‌،‌آتش بس است‌،‌اما بس نیست‌،‌سایه‌‌اش هم زیادی است‌،‌خوابش یک شب هم رهایمان نمی‌کند‌؛ یک تیر باران کافی است‌،‌حتی یک فشنگ هم‌،‌تا بنیاد خانواده‌ای را به هم بریزد صدای قدم‌هایش آنقدر ذهنم را به هم می‌ریزد که خیال باز شدن مدرسه هم خوشحالم نمی‌کند ؛ فرقی نمی‌کند که کلاس چندم باشی در مدرسه‌های ما اتحاد را هجّی می‌کنند و شهادت را بخش‌، تمرکزمان برای املا نوشتن از بین رفته و زنگ انشا دردناک است و سالی یکبارش هم زیاد است‌، معلم حتی امتحانش را هم نمی‌گیرد . امروز مدرسه‌ها باز می‌شود . روز اول مدرسه است‌؛در راه زهرا را دیدم که به زمین خورده بود امسال کلاس اولی است . دستش را گرفتم تا بلند شود و خاک لباسش را تکاندم ،‌اشک نگاهش را دنبال نکردم ولی تا آخرش رفتم‌، پدرش را دست بسته از خانه بردند، شب بود زهرا از خواب می پرد و نگاه زل زده‌اش به در همیشه خیس می‌ماند ؛ دلداریش دادم که برای کلاس اولی‌ها هر سال جشن می‌گیرند‌ ولی بچه چه می‌داند که جشن چیست؟!! . به مدرسه رسیدم تمام خاطرات برایم تازه شد ، یک دل سیر گریه کردم. یادم رفت بگویم روز اول در هر سال تحصیلی معلم از بچه‌ها قول می‌گیرد کسی در کلاس بلند گریه نکند‌، اشکم را پاک کردم‌،‌بابای مدرسه هم امسال جایش خالی بود . به کلاسمان رسیدم می‌دانم که امسال هم معلم حضور و غیاب نمی‌کند . معلم زودتر از بچه ها سر کلاس بود سر میزی می‌نشینم  هم‌کلاسی هایم نوبت به نوبت می‌آیند و درس شروع میشود . معلم پای تخته است ،گچ را بر می‌دارد و روی تخته سیاه می‌نویسد و بعد به کنار می‌رود روی تخته سیاه درشت نوشته بود:                                درس امسال : انتفاضه      
  • ناصر دوستعلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه