آرزوم فقط همین بود که تو یار من بمونی؛ داود نکویی
بسم الله الرحمن الرحیم
آرزوم فقط همین بود که تو یار من بمونی
همیشه دعا میکردم تو کنار من بمونی
همهش از خدا میخواستم توی تاریکی شبهام
نور چشمات بدرخشه، جون بگیره با تو رویام
توی این دلواپسیها نگران تو که بودم
فهمیدم دوسم نداری، من واست بازیچه بودم
تازه فهمیدم چرا اثر نداره این دعاهام
آخه من خیال میکردم که خدا هم قهره باهام
نمیشد به جای اینکه بری و ازم جدا شی
یه بار از خدا بخوای تو، که رفیق دل ما شی
نگو بیچاره خدامون مونده بود تو گریههامون
نمیدونس بشنوه حرف یکیمون یا دوتامون
من ازین طرف میخواستم از خدا یارم تو باشی
تو هم از خدا میخواستی بری و ازم جدا شی
حالا من موندم و تنهایی و بغضی که باهامه
با یه چند تا گل خشکیده و چند تا دونه نامه
کاشکی اون مرغ سعادت بشینه رو شونهی تو
تو باشی کنار یارت، ولی من دیوونهی تو
داود نکویی (اصفهان)
از وبلاگ محمد مرفه