آن شب که عشق بود و خدا بود و هیچ کس؛ امام حسن مجتبی (ع)؛ رضا دینپرور
متاسفانه از این شاعر تصویری یافت نشد.
بسمالله الرحمن الرحیم
آن شب که عشق بود و خدا بود و هیچ کس
قافیه تنگ چشم شما بود و هیچ کس
میخواست عارفانهترین شعر گل کند
تنها لب تو مرد دعا بود و هیچ کس
وقتی خدا زمین کرم را بساط کرد
آنجا فقط برای تو جا بود و هیچ کس
ما بُردهایم بازی مستانهی تو را
زیرا که عشق در کف ما بود و هیچ کس
دارد بهشت میوزد امشب ز هر طرف
شد حول آتش غمت از قلب بر طرف
دستی که بوم چشم تو را رنگ میزند
دارد به قلب آینهها چنگ میزند
با تارهای گیسوی چون آبشار تو
یوسف نشسته است و آهنگ میزند
کی گفته صلح کردی و سازش؟ خرافه است
چشم خمار تو دهل جنگ میزند
یک لحظه بیعیار نگاهت اگر شوم
زرهای کیسهی دل من زنگ میزند
کمکم خدا به نیمهی ماهش رسیده است
یعنی که مه به نیمهی راهش رسیده است
ای مقتدای هر چه مسیح و کلیمها
با برکت از شما شده دست کریمها
تا آنکه یک نگاه به حاتم شما کنی
زانو بغل گرفته دلش چون یتیمها
میآورد بوی خدا را برای ما
هر روز از حوالی کویت نسیمها
مدیون آدمم شده ذکر توبهام
یا محسن بحق حسن از قدیمها
من مفتخر به نوکری حضرت توأم
تو سفرهدار هستی و من دعوت توأم
ای چشمهی دو چشم تو احلی من العسل
ای آسمان صبر خدا، ماه بیبدل
آقا شما کریمترینی تا ابد
یعنی همه گدای شمائیم از ازل
عسیی بساط معرکه را جمع میکند اگر
یک روز پا به عرصه بذارید بیمحل
گر چه به گرد پای شما هم نمیرسیم
بگذار خاک پای تو باشیم لا اقل
جان عزیز خود بیا و ثواب کن
ما را جذامی سر راهت حساب کن
پهن است زیر پای شما بال جبرئیل
میخشکد از نبودن اشک تو رود نیل
من بر کسی به غیر شما رو نمیزنم
ای روی تو چراغ شب سوت و کور نیل
خیرت رسیده بر همهی مردم زمین
بیمزد، بیتوقع، پاداش بیدلیل
نه گنبدی نه صحنی نه گلدستهای ولی
باغ بهشت ماست بقیعت خدا وکیل
بیاختیار میشکند بغض قافیه
تبدیل میشود غزل تو به مرثیه
پیدا نکردهام ز دو چشمت طبیبتر
ای شاه با فقیرترینها حبیبتر
ای کوه صبر،خاک شده پیش پای تو
ای از همه شکستنت آقا عجیبتر
بیخود به سمت روضه کشیده نمیشوم
ای روضهات همیشه ز هر کس غریبتر
هر چه نگاه محترم تو نجیب بود
چشم پلید همسر تو نانجیبتر
جانم فدای غصه تلمبار کردنت
با پارهپارهی جگر افطار کردنت
ابروی تو اگر چه به محراب میخورد
دارد شکسته میشود و قاب میخورد
وقتی به داغ کودکیات فکر میکنم
هفت آسمان به دور سرم تاب میخورد
خون جگر، گرفتگی رخ، سکوت، درد
این غصهها ز کوچه فقط آب میخورد
آقا غریب مانده تنت بین تیرها
اینجای روضهی تو به ارباب میخورد
سردار بیسپاه بمیرم برای تو
انگار که مدینه شده کربلای تو
گفتی خودت: مدینه کجا کربلا کجا
تابوت من کجا کفن از بوریا کجا
گفتی هنوز مانده ببینی چه گفتهام
خون جگر کجا بدن سرجدا کجا
دیگر مجال نیست بگویم ز ماتمت
آخر تمام میشود این ماجرا کجا
در کربلا برادر مظلوم جای من
از خون به دست کوچک قاسم حنا بزن
رضا دینپرور
* منبع: وبلاگ من غلام قمرم