آهای خدا مگه نمیشنوی ؟؟؟!!! :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

آهای خدا مگه نمیشنوی ؟؟؟!!!

دوشنبه, ۹ آبان ۱۳۸۴، ۰۹:۳۸ ق.ظ
آهای خدا مگه نمیشنوی ؟؟؟!!!مگه خودت نگفتی که هر چی بخوایید می دم ؟مگه نگفتی : « ادعونی استجب لکم » ؟؟؟مگه نه این که ما , دعای غیر مستجاب نداریم ؟؟؟مگه نه این که هرچی , شب قدر ازت بخواییم , بی برو و برگرد رواست ؟؟؟مگه نگفتی هر کی کربلا بره یا چشمش برا اولین بار به خونه من بیفته , هر چی بخواد بهش می دم ؟؟؟مگه نگفتی که هر که امام حسین رو واسطه کنه , حتما حتما حاجتش رو می گیره ؟؟؟ ... من که شب قدر , تا صبح بیدار بودم ؛  اون همه گریه و استغاثه و ...من که شب عاشورا ...مگه نه اینکه ... .آقا ! گازشو گرفته بود و همینجوری داشت داد و بیداد می کرد که ... زدم رو شونش ,  روشو برگردوند ؛آخی !!! انقدر گریه کرده بود چشماش شده بود یه کاسه خون ! تا چشمش به من افتاد , خودشو انداخت تو بغلم و های های گریه کرد .گفتم : چی شده ؟ چته ؟ این حرفا چیه  ؟ معلومه چی داری می گی ؟گفت : آره که معلومه ! مگه خدا ....چون می دونستم که اگه الان ولش کنم , دوباره شروع می کنه همون حرفا رو تکرار کردن , پریدم وسط حرفشو گفتم  : خیلی خب یواش , خیلی داری تند می ری , دوباره که شروع کردی ؛ چه آتیش تندی داری ؛پیاده شو باهم بریم ! یه خورده باهش صحبت کردم که از اون حالت , بیاد بیرون , تا بتونم باهش دو کلمه حرف منطقی و حسابی بزنم .آروم که شد , شروع کردیم حرف زدن .خیلی صحبت کردیم . کلی دلیل و برهان براش آوردم تا حرفامو قبول کرد . البته حق هم داشت که دیر قبول کنه , ولی خب آخرش قبول کرد ؛ منم یه چیزی تو مایه های همون  « وظیفه و تکلیف و نتیجه » خودمون .دیگه قانع شده بود , وقتی داشتیم از هم جدا می شدیم , گفت : چرا این حرفا رو برا همه نمی زنی ؟ گفتم : تا کسی نخواد و نپرسه که نمیشه براش حرف زد !!!« مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد » با یه خنده با نمک گفت : یعنی برا همه نمیگی ؟؟؟ منم که از خنده نمکیش خنده ام گرفته بود ,گفتم : تا نخوان , نه !!!  
  • ناصر دوستعلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه