آی کیمیا ...
دوشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۸۴، ۱۲:۵۷ ق.ظ
جبرییل که آمد، گفت: بخوان...
تقصیر خودت بود گفتی بنویس. آی کیمیا... آی کیمیا... آاااااای... کجایی نازنین!؟
دلم را تنگ میکنم برایت... میدانی چه قدر کاغذ ِ پاره دارم؟
کاغذهایی که نوشتم و نخواندم...
این حرفها از آن حرفهای قدیمی هم قدیمیترند.
دوست ندارم ببرمت توی کاغذهایی که بیعینک نمیشود خواندشان...
خوب میدانی... مگر نه؟
* این پست توسط آقای اسماعیل مصفا در کیمیای میهنبلاگ ثبت شده است، که بیان نتوانسته در انتقال آرشیو کیمیا به اینجا نام نویسنده را با خودش بیاورد. حالا بنده کجا بودم که جنابشان چنین نت را روی سر خود گذاشتهاند، الله اعلم. تاریخ ویرایش: چهارشنبه ۱۳۹۸/۰۱/۰۷