از "بوف کور"های هدایت مرا بگیر؛ فاطمه شمس :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
کپی‌رایت

از "بوف کور"های هدایت مرا بگیر؛ فاطمه شمس از "بوف کور"های هدایت مرا بگیر؛ فاطمه شمس

شنبه, ۲۳ آذر ۱۳۸۷، ۱۲:۰۹ ق.ظ

 

بسم‌الله الرحمن الرحیم

 

از "بوف کور"های هدایت مرا بگیر

از زخم‌های چرکی این سایه‌های پیر

از عادتی که خورده تنم را و ریز ریز

پا می‌دهد به مرگ نفس‌های ناگزیر

 

من را بگیر از لب این عشق پنزری

از چشم‌های فاحشه‌ی مینیاتوری

از شهوتی که خشک به دیوار می‌رسد

از سایه‌های محتلم خاک بر سری!

 

چون ابر روی پیکر شب هست و نیست شو

شکل من و شبیه خدایی که کیست شو

از فصل فصل قصه‌ی خود پرت کن مرا

جوگیر شو... نخند!‌ کمی نهیلیست شو!

 

من را بگیر از "خود" پایان‌گرفته‌ات

از تکه‌های قصه‌ی سیمان‌گرفته‌ات

از رونوشت خاطره‌هایی که مرده‌اند

از ترس و لرز کشتی طوفان‌گرفته‌ات

 

از پرتگاه ِآدم آواره از بهشت

از نطفه‌های بسته‌ی محکوم سرنوشت

از انتخاب جبری ِ یک اختیار کور

از خلسه‌های لذت بعد از گناه زشت

 

پرتاب کن مرا به زمین‌های سوخته

به خاطرات آدم ایمان‌فروخته

به رختخواب آدم و حوای شرمگین

لکاته‌های باکره‌ی تازه دوخته!

 

من را بگیر و پرت... و هی پرت کن، بگیر

بین هوا... و دست تو، نوزاد ماه تیر

یک ربع قرن طالع یک سایه باش و بعد...

خود را میان این همه بیگانگی بمیر!

 

فاطمه شمس

 

 

* منبع: وبلاگ دفتر سیاه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه