امشب شب جمعه است، جمعه!... و تو غمگینی؛ سیدمهدی موسوی :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

 سیدمهدی موسوی

بسم‌الله الرحمن الرحیم

 

امشب شب جمعه است، جمعه!... و تو غمگینی

من در کنارت هستم و من را نمی‌بینی

 

هی عکس‌ها دور سرت در گریه می‌گردند

«آهنگران»، «چمران»، «جهان‌آرا» و «آوینی»

 

یادت می‌آید: «قرمه‌سبزی دوست دارم با...»

از انعکاس عکس گنگت داخل سینی

 

«احمد» پدر را اشتباهی محض می‌داند

خط می‌زند «زهرا» مرا از دفتر دینی!

 

تو مثل سابق پیش من در چادری گلدار

با آن دهان و چشم و ابرو و لب و بینی

 

 

در رکعت سوّم به شک افتاده‌ای انگار

و پشت شیشه می‌زند باران سنگینی!

 

دارند می‌پوسند با تو، با زمان، با عشق

بر روی میز کار من گل‌های تزئینی

 

از من چه مانده جز دو تا تصویر بر دیوار

یک رادیو، یک خاطره، یک فرش ماشینی

 

شب‌ها میان سجده می‌آیی به آغوشم

اما نمی‌فهمد تو را این شهر پایینی!

 

تا صبح گریه می‌کنم در عطر موهایت

سر را که بالا می‌کنی من را نمی‌بینی...

 

سیدمهدی موسوی(۱)

 

 

* منبع: وبلاگ دفتر سیاه

۱. در کیمیا دو سیدمهدی موسوی داریم که از آن‌ها اثری ثبت شده است. اگر در نت سرچ کنید این غزل را برای صاحب کتاب «حتی پلاک خانه را...» خواهید یافت؛ که ظاهرا در همین کتاب نیز منتشر شده است. من خودم این کتاب را نخوانده‌ام.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه