امیرالمومنین اسوهی وحدت (بخش بیست و چهارم)
نخستین انجمن اسلامى
هنگامى که این آیه نازل شد، رسول خدا صلیالله علیه و آله فرزندان عبدالمطلب را -که آن روز چهل یا سى نفر بودند- به ولیمهاى که در آن کمى نمک و مقدارى شیر بود، دعوت کرد. پس از آن اندک، خوردند و آشامیدند تا سیر و سیراب شدند. هنگامى که فرصت سخنگفتن فرا رسید، پیامبر خدا صلیالله علیه و آله شروع به سخن کرد و فرمود: «اى فرزندان عبدالمطلب! به خدا سوگند که من جوانى از عرب سراغ ندارم که براى خاندانش بهتر از آنچه من براى شما آوردهام، آورده باشد. به راستى که من خیر دنیا و آخرت براى شما آوردهام. پروردگارم مرا مامور ساخته است تا شما را به سوى او دعوت کنم، پس کدام یک از شما مرا بر این امر معاونت مىکند تا برادر، وصى و جانشین من در میان شما باشد؟» پس همهی آن قوم خوددارى کردند به جز على بن ابىطالب علیهالسلام (آن روز سیزده ساله بود) که گفت: اى پیامبر خدا! من یاور تو خواهم بود.
دوباره پیامبر صلیالله علیه و آله دعوتش را بر آنها تکرار کرد، آنان خوددارى کردند ولى على علیهالسلام سخن نخستین خود را تکرار کرد. سپس پیامبر صلیالله علیه و آله، بازوى على علیهالسلام را گرفت، در حالى که روى سخنش با حاضران بود فرمود: «این برادر، وصى و جانشین من در میان شماست، پس گوش به فرمان او، و مطیع او باشید». پس آن عده برخاستند و در حالى که مىخندیدند، به ابوطالب گفتند: تو را امر کرد که دستور پسرت را بشنوى و مطیع او باشى(۳).
امام احمد بن حنبل در مسند خود از على علیهالسلام روایت کرده است که موقع نزول این آیه، پیامبر صلیالله علیه و آله از فرزندان عبدالمطلب سؤال کرد: کیست که از طرف من، دین و تعهدهایم را به عهده گیرد، تا با من در بهشت باشد و جانشینم در بین خاندانم گردد؟ پس کسى از آنان به او پاسخ نداد جز على علیهالسلام که به او گفت: من!(۴)
احادیثى که رویدادهاى دیگرى را با آیه مربوط مىکند
بخارى و مسلم -بر خلاف بسیارى از مورخان و محدثان- این حادثهی مهم را نقل نکردهاند. ولى مسلم و دیگر محدثان حادثهی دیگرى را -که بعد از این واقعه اتفاق افتاده است- نقل کردهاند. اینان روایت کردهاند که پیامبر صلیالله علیه و آله بالاى کوه صفا ایستاد و قبایل قریش را صدا زد و آنان را به ایمانآوردن فرا خواند. روایت رویداد آخرى را دربارهی آیهی بیمدادن بستگان نزدیک خویش آوردهاند.
مسلم از ابوهریره روایت کرده است که او گفت: «چون این آیه نازل شد: «و بیم ده خویشان نزدیکتر خود را! پیامبر خدا صلیالله علیه و آله قریش را طلبید، و آنها جمع شدند. پس به طور عموم و خصوص رو به آنها کرد و گفت: اى فرزندان کعب بن لؤى خود را از آتش نجات دهید. اى فرزندان مرة بن کعب! خویشتن را از آتش برهانید. اى فرزندان عبد مناف! جان خود را از آتش نجات دهید. اى پسران هاشم! خویشتن را از آتش نجات دهید! اى فاطمه! تو هم خود را از آتش نجات ده، زیرا که من از جانب خدا مالک هیچ چیزى براى شما نیستم، جز این که با شما رابطهی خویشاوندى دارم که حق آن را به خوبى ادا مىکنم»(۵).
و شگفت آن که خداوند، پیامبر صلیالله علیه و آله را مامور به بیمدادن نزدیکترین خویشاوندانش مىکند (و نزدیکترین خویشاوندان آن حضرت همان فرزندان عبدالمطلبند) پس پیامبر صلیالله علیه و آله از فرزندان کعب بن لؤى و فرزندان مرة بن کعب شروع مىکند در صورتى که آنان از خویشان دورند. پس، آیا ممکن است پیامبر صلیالله علیه و آله از فرمان خدا تجاوز کرده باشد؟ و شگفتتر از آن این است که پیامبر خدا صلیالله علیه و آله دخترش فاطمه سلامالله علیها را صدا مىزند و او را دعوت مىکند، تا خود را از آتش نجات دهد. در حالى که او هنوز طفل خردسالى است در خانهی او، و با وجود این که او پاکترین زنان مسلمان است. در تاریخ ولادت آن بانو، راویان اختلاف دارند. بعضى از راویان روایت کردهاند که یک سال پس از مبعث به دنیا آمده است(۷). و بیشتر روات روایت مىکنند که پنج سال پیش از مبعث متولد شده است. پس، آیا معقول است که پیامبر صلیالله علیه و آله کودک پاک خود را مخاطب قرار دهد، همانطورى که بنىکعب و بنى مرة و دیگر مشرکان را مخاطب مىسازد، و عجیبتر از آن این که مسلم از عایشه روایت کرده است که او گفت: «چون آیهی "و انذر عشیرتک الاقربین" نازل شد، پیامبر خدا صلیالله علیه و آله بر بالاى صفا ایستاد و گفت: اى فاطمه دختر محمد، اى صفیه دختر عبدالمطلب، اى فرزندان عبدالمطلب، من براى شما از جانب خدا مالک چیزى نیستم، از من هر چه مىخواهید از مال خودم بخواهید.»