امیرالمومنین اسوهی وحدت (بخش دوازدهم)
نقش خاندان هاشم
نخستین گروه از این گروهها قبیلهی هاشم است (و همراه آن بنو المطلب)؛ آن درخت با برکتى که پیامبر ارزشمندترین میوهی آن است، قبیلهاى که در راه حمایت از پیامبر و نگهبانى وجود شریف او، به اندازهاى فداکارى کرد که هیچ یک از قبایل مکه در خلال سالهایى که پیامبر -از هنگام بعثت تا آغاز هجرت- گذراند، آن چنان فداکارى از خود نشان نداد.
تنها این گروه با برکت در خلال آن سالها به شرف دفاع از پیامبر (ص) مشرف شد. و هیچ قبیلهی دیگرى نخواست که در این شرافت با آن همکارى کند، بلکه دیگر قبیلههاى مکى تصمیم گرفتند که نسبت به پیامبر و رسالتش و قبیلهی او موضعى خصمانه بگیرند و پیامبر (ص) و اعضاى خانوادهاش را در محاصرهی خطراتى قرار دهند که پیوسته آنان را در معرض تهدید قرار مىداد.
از این رو مىتوانیم بگوییم وجود بقیهی قبیلههاى مکى نسبت به دوام رسالت، اتفاقى و تصادفى بوده است، زیرا که آن قبیلهها همچون گروههاى دیگر هیچگونه کمکى به مقام رسالت نکردند. نیازى به گفتن ندارد که افراد منسوب به بعضى از این قبیلهها به پیامبر (ص) ایمان آوردند و در راه رسالت او فداکارى کردند، ولى کار ایشان در این جهت مانند کار هر فرد دیگرى بود. اما گروههایى که آن افراد انتساب به آنها داشتند، نسبت به او موضع منفى گرفتند و افرادى را که از روش ناپسند آنان پیروى نکردند، مورد اذیت و آزار قرار دادند.
به آن سبب مىگوییم که وجود این قبایل همچون گروههاى دیگر نسبت به ادامهی رسالت در آن برهه از زمان، تصادفى و بدون اثر مثبت بوده است. آرى، وجود آن قبیلهها حتى اثر منفى داشت، زیرا اگر قبیلههایى چون: امیه، مخزوم، زهرة، جمحا و سایر قبایل دشمن اهل مکه، وجود نداشتند، بىگمان پیامبر (ص) و رسالتش، از بسیارى خطرات دور و بر کنار مىماندند.
امام على در نامهاى خطاب به معاویه چنین تذکر مىدهد: «پس قبیلهی ما خواستند پیامبر ما را بکشند و ریشهی ما را قطع کنند و اندوههایى براى ما فراهم آورند و نارواییها دربارهی ما اعمال کنند. آسایش را از ما گرفتند و ترس و خوف را بر ما گماردند، و ما را به رفتن به سوى کوهى سخت [شعب ابو طالب] ناگزیر ساختند، و آتش جنگ را در برابر ما افروختند، پس خدا خواست تا ما شر اشرار را از پیامبرش دور سازیم و دست دشمنان را از حریم او قطع کنیم. فرد با ایمان ما به امید پاداش از پیامبر (ص) حمایت مىکرد و کافر ما به خاطر خویشاوندى [مثل عباس عموى پیامبر (ص)] کمک مىکرد، و آن کسى که از قریش اسلام آورده بود آن ترس و بیمى را که ما داشتیم -به دلیل پیمانى که با آنان بسته بود و یا به سبب حمایت و پشتیبانى قبیلهاش- آن ترس و بیم را نداشت، و هم از کشته شدن در امان بود. چون کار سخت مىشد و مردم در مىماندند، رسول خدا خاندان خود را جلو مىفرستاد تا به وسیلهی آنان یارانش را از حرارت نیزهها و شمشیرها حفظ کند...»(۱).
نقش قبایل اوس و خزرج
این گونه بود که بنىهاشم به افتخار حمایت از پیامبر (ص) و پاسدارى از وجود او نایل شدند. همان گونه که به افتخار خویشاوندى اختصاص یافتند. اما دو گروه دیگرى که پایدارى اسلام در مرحلهی بعد با آنها ارتباط شدیدى دارد عبارتند از دو قبیلهی اوس و خزرج که از بین قبایل عرب غیر مکى به افتخار دفاع از پیامبر و مقام رسالت او پس از هجرت، اختصاص یافتند و به بزرگترین فداکارى در آن راه دست زدند. و اگر سایر قبایل مىخواستند با آنان در این افتخار بزرگ سهیم باشند، شرکت مىکردند، و لیکن آنها نه تنها موفق به این کار نشدند بلکه ننگ مبارزه با پیامبر را به جاى کسب افتخار با کمک به او، براى خود اختیار کردند.
تداوم رسالت و پیشرفت آن با این سه قبیله این چنین ارتباط پیدا مىکند و وجود بقیهی قبایل در این دوره کمتر از یک امر تصادفى و اتفاقى نسبت به اسلام است، زیرا براى پیامبر (ص) و رسالت او اثر منفى داشتند و مخاطرهآمیز بودند. هنگامى که این سه گروه چنان ارتباط محکمى با مقام رسالت داشتند، تاریخ اسلام براى ما دو فرد را مشخص مىکند که وجود آنان در آن دورهی شوم براى سلامت پیامبر و استمرار رسالت با بقاى آن حضرت، لازم و ضرورى بود.