امیرالمومنین اسوهی وحدت (بخش چهل و نهم)
تنها راه حل قطعى
تنها راه حل قطعى در این جنگ فرماندهى على (ع) براى لشکر اسلام بود. چون در نظر پیامبر تنها راه حل قطعى، على، مجسم مىشد، پیامبر ناگزیر از بروز معجزهاى شد تا على بتواند به آن کار مهم دست بزند، چه آن که على درد چشم بود و هرگز، نمىتوانست به آن کار مهم بپردازد، مگر این که چشمانش بهبود مىیافت، و لذا پیامبر با آب دهان مبارکش او را معالجه کرد و چشمان او شفا یافت. اگر میان مسلمانان کسى بود که جاى على را مىگرفت او مکلف به این کار مهم نمىشد، على در وضعى غیر عادى بود و اگر در آن جنگ وارد مبارزه نمىشد اشکالى نداشت، ولى آن کارى مهم بود و کسى جز على نبود که بتواند با خطر مقابله کند و بر آن پیروز شود.
دو معجزهاى که بروز کرد
شفاى چشمان على با آب دهان رسول خدا یکى از دو معجزه بود. معجزه دوم همان رسالت پیامبر و خبر دادن آن حضرت به مسلمانان بود که آن مرد که در روز سوم فرماندهى جنگ را به عهده خواهد گرفت برنمىگردد، مگر این که فتح را به دست خویش نصیب مسلمانان کند. چگونه محمد به عنوان یک بشر مىتواند آگاه شود که خداوند آن قلعه را به دست على فتح خواهد کرد؟ این احتمال هست که على کشته شود و یا زخم کارى بردارد که مانع از پیگیرى مبارزه شود. و لیکن پیامبر اکرم این کلمات را از روى هواى نفس نگفت چه او از روى وحى الهى سخن مىگوید و خداوند مىداند که در آینده براى على چه اتفاقى خواهد افتاد و این که او برنمىگردد تا خدا به دست او قلعه را فتح کند.
و این چنین بود که هنگام غیبت على (ع) تمام ارتش از فتح خیبر عاجز ماندند. و حضور على (آن یکه مرد) کلید فتح و پیروزى بود. این امر آشکارا مطلبى را اثبات مىکند -قبلا راجع به آن سخن گفتیم- آن این است که على مجرى خط پیامبر (ص) و ایجاد دولت اسلامى بود.
عمر، در پاسخ شخصى که على (ع) را به تکبر متهم کرد راست گفت که: حقا کسى که مثل على باشد حق دارد بر خود ببالد «به خدا سوگند اگر شمشیر على نبود هر آینه پایه اسلام استوار نمىشد. از این گذشته او داورترین فرد این امت و با سابقهترین و شریفترین آنهاست»(۷). البته خداوند پشت پیامبر بزرگش را به وسیله پسر عمویش على محکم کرد که وعده پشتیبانى در راه هدف بزرگ او را ده سال پیش از هجرت داده بود. پس پشتیبانى او از پیامبر (ص) تنها نمونه تاریخ است.
اگر على آن قول (روز انجمن منزل) را هم نداده بود جز آنچه انجام داد انجام نمىداد، پس ارتباط على با پیامبر یک رابطه طبیعى بود، نیازى به قول یا پیمانى نداشت. سخن پیامبر به على (در فصل سوم) گذشت که فرمود: «یا على! مردم از درختان مختلفند و من و تو از یک درختیم...».
على آن وعده را به زبان نیاورد تا به مقامهایى که پیامبر (ص) به یارى کننده خود، وعده داده بود -علىرغم عظمت آن مقامها– برسد، بلکه آن قول را داد چون مىدید که یاورى به پیامبر همان هدفى است که براى آن آفریده شده است. به راستى که دل او را عشق به خدا و پیامبرش پر کرده بود. هر کس چنان باشد تمام هستیش را براى رضاى آن دو خواهد داد و منتهاى خوشبختى و کامیابیش را در انجام آن خواهد دید.
آن گاه که پیامبر به على مراتب برادرى، وصایت و خلافت را عطا مىکرد از جانب خدا فرمان صادر مىکرد. هرگز خداوند براى آن مراتب، جز فردى لایق را برنمىگزید.
حتى اگر مساله بزرگ رسالت نیاز به جهاد و فداکارى على نداشت، پیامبر براى خود برادر، جانشین و خلیفهاى جز او اختیار نمىکرد، چه آن که على از جهت خلق و خوى شبیهترین مردم به پیامبر بود و همو دانشمندترین مسلمانان و با سابقهترین آنان به اسلام و مطیعترین آنان نسبت به اوامر الهى بود و به همان سبب محبوبترین ایشان نزد خدا و رسولش به شمار مىآمد.