انتقال احساسات
يكشنبه, ۱ مهر ۱۳۸۶، ۰۹:۰۱ ق.ظ
آدم گاهی باید احساسشو بگه و گاهی نباید اصلا احساساتشو بروز بده ، گاهی باید دوباره برگردی و داشته هاتو یه نگاه بندازی و گاهی باید تکرار کنی همه اون چیزایی رو که بلدی ، گاهی باید در عین اونی که بلدی سینتو بدی جلو و بگی : « بلد نیستم » و دوباره بشنوی ، گاهی وقتی برمی گردی به گذشته ای که همیشه همیشه ، در حال مرور کردنشی ، یه چیز تازه گیرت میاد و یه چیز جدید کشف می کنی ، و ... و ... و ... عجب دوراهیهای مشکلی هستن اینا ؛کیمیا هم امشب درگیر این دوراهیا بود که دلشو زد به دریا ...چند بار ، قبل از این هم ، این شعر رو خونده بودم و کیف کرده بودم اما این دفعه یه چیز دیگه بود ؛ درست مثل اینکه بی هوا یه لیوان آب جوش رو به خیال اینکه آب یخه ، سر بکشی ؛ یا یه فلفل تند رو به هوای اینکه شیرینه ، گاز بزنی ؛ ... شباهت من با این مثالها دقیقا و تحقیقا تو « سوختن » بود که بماند ... . ظاهرا مناسبت ظاهری این شعر مال الان نیست اما ... : این جشنها برای من آقا نمی شود شب با چراغ عاریه فردا نمی شود من بیشتر برای خودم گریه می کنم این جشنها برای تو بر پا نمی شود خورشیدی و نگاه مرا می کنی سفید می خواستم ببینمت اما نمی شود شمشیرتان کجاست ؟ بزن گردن مرا وقتی که کور شد گرهی وا نمی شود یوسف ! به شهر بی هنران وجه خویش را عرضه مکن که هیچ تقاضا نمی شود اینجا همه منند ، من ِ بی خیال ِ تو اینجا کسی برای شما ما نمی شود آقا جسارت است ولی زودتر بیا این کارها به صبر و مدارا نمی شود تا چند فرسخی خودم ایستاده ام تا مرز یأس ، تا به عدم ، تا نمی شود باور مکن تو را به هوای تو خواستم با این قدی که پیش شما تا نمی شود می پرسم از خودم غزلی گفته ای ولی با این همه ردیف ، چرا با نمی شود ؟! رضا جعفری پاورقی :این شعر با اندکی تفاوت در ابیات ، در دو کتاب چاپ شده بود که جمع همه ابیات رو اینجا می بینید .