انصاف
از کسانی که از روی عمد نان را به نرخ روز میخورند که بگذریم کسانی را مشاهده کردهام که از زمانی که به یاد دارم دشمن آقای هاشمی بودند و هر چه فحش بلد بودند نثار آن مرحوم و خانوادهاش میکردند. ایضا تا میتوانستند تهمت و افتراء و... که این آقا و خانوادهاش اموال این مردم را بردند و خوردند و چه کردند و چه کردند و چه کردند.
اما در سال ۱۳۸۸ -البته هنوز انتخابات نشده- شدند طرفدار پر و پا قرص آقای هاشمی. حالا دیگر نه از فحش و ناسزا خبری بود و نه از اینکه او و خانوادهاش چهها کردند. بلکه درست در نقطهی مقابل ایستاده بودند و چنان طرفداری از او میکردند که بیا و ببین.
طرف در طول عمرش یکبار هم در انتخابات شرکت نکرده بود، اصلا نظام را قبول نداشت اما در سال ۱۳۸۸ میخواست در انتخابات شرکت کند که هیچ، قصد داشت به آقای بوق رای بدهند چون، هاشمی گفته بود. چون نظر هاشمی روی او بود. چون هاشمی... چون هاشمی...
از آن سال به این طرف هم در همان عقیدهی خود تا ارتحال آقای هاشمی ماند و آقای هاشمی شد اسطورهاش.
آخر پدر من، برادر من، خواهر من، بزرگوار! اعتدالت کجا رفت پس؟ چگونه میشود یک عمر در نقطهی صفر باشی و ناگهان یک عمر در نقطهی ۱۰۰؟ یعنی یک نفر پر بود از خلاف و دزدی و ناگهان پر شد از خوبی و خیر؟ یعنی تا قبل سال ۱۳۸۸ هیچ خوبی در کارنامهی او نبود؟ و از سال ۱۳۸۸ به بعد هیچ بدی؟
بعضی از فوت ایشان خوشحال و برخی آنقدر ناراحت شدند که بچههای آن مرحوم هم این مقدار بیتابی نداشتند، چه اینکه آن یکی در مراسم پدرش علامت پیروزی و دیگری بالای سر جنازهی پدرش زاویهای مناسب عکاسی نشان میداد.
بیایید مردم افتادن از دو طرف بام نباشیم. بیایید کمی تمرین انصاف کنیم وگرنه دیر میشود و بیانصافی که شد عادتمان، ترک آن میشود از سختترین کارهای دنیا و چیزی شبیه معجزه. همانطور که حضرت امام رضا علیهالسلام فرمودند: ترک العادة کالمعجز.