این که با خود میکشم هر سو، نپنداری تن است؛ سیمین بهبهانی
شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۸۶، ۰۳:۱۳ ب.ظ
بسمالله الرحمن الرحیم
این که با خود میکشم هر سو، نپنداری تن است
گورِ گردان است و در او آرزوهای من است!
آتش ِ سردم که دارم جلوهها در تیرگی
چون غزالان در سیاهی دیدگانم روشن است
من نه باغم، غنچههای ناز من تکدانه نیست
پهنْدشتم، لالههای داغ من صد خرمن است
این که چون گل میدرم از درد و افشان میکنم
پیش اهل دل تن و پیش شما پیراهن است
آسمان را من جگرخون کردم از اندوه خویش
در جگرگاه ِ افق، خورشید، سوزن سوزن است
این که میجوشد میان ِ هر رگم دردی است داغ
دورگاه دردِ جوشان است و پنداری تن است!
سینهام آتش گرفت و شد نگاهم شعلهبار
خانه میسوزد، نمایان شعلهها از روزن است
آه، سیمین! گوهری گمگشته در خاکسترم
من بمانم، او فرو ریزد، زمان پرویزن(۱) است
سیمین بهبهانی
* منبع: وبلاگ غزلسرا
۱. غربال، الک، هر آلت مشبک و سوراخسوراخ. (فرهنگ معین)