باران! ببار...
پنجشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۸۴، ۰۳:۵۶ ق.ظ
دنبال یک دریا تبار بی قرار به همه ی ستاره های دنباله دار سر زدم نگاهم به امید سوسوی یک چراغ ، در سقف شب گم شدچشمم همچو اقاقی ، در انتظار یک قطره شبنم ، از عطش مرددستم به پیشانی آسمان گره خوردپایم از کویر، زمستان سرد به ارث برددل شیشه ایم ترک خورد ابرها وقتی می خواهند گریه کنند ، کبود می شوند ؛خون در رگهای خامه مرد پس کی می بارد این ابر دلتنگ