بختک! :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

بختک!

چهارشنبه, ۸ شهریور ۱۳۸۵، ۰۱:۳۸ ق.ظ
رخت خوابم را جمع کردمدوباره پهن شد!دوباره جمع کردم ...دوباره ...دوباره!لج کردم ، دوباره خوابیدمصدای ریتم تند سازی می آمدو صدای قهقه های مبهمیه نفر تند تند از کنارم رد می شدصدای باز شدن در از کیست؟صدای برخورد کلید ها از چیست؟چه کسی داشت با کاغذ های در هم اتاقم بازی می کرد؟خش خش ... جینگ جینگبه خدا لای چشم هایم باز بودنفسم بند آمده بودبختکی روی سینه من افتاده بودمی خواستم فریاد بزنمکه چقدر سینه من با سینه تو در گیر است چقدر زیر بختک بودن حسش سنگین است*****************************برای وصال با این بختک خرجم بسیار کم بودبه قیمت جان دادن!دل بستن!من به او دل بستم شهوتم تحریک نشد!گرچه بختک بر سینه من خوابیده رام شده*****************************ناگاه نوری آویزان از سقف به چشمانم زدموذن اذان می زدبساط یک شب با بختک من را بر هم زدبختک روی تن من محو شدبدنم باز خشک و سرد شدرختخوابی پر از کفچهره ای گچ ، میتتن من پر ز عرقحاصل تنها یک شب با بختک بود! 
  • ناصر دوستعلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه