بختک!
چهارشنبه, ۸ شهریور ۱۳۸۵، ۰۱:۳۸ ق.ظ
رخت خوابم را جمع کردمدوباره پهن شد!دوباره جمع کردم ...دوباره ...دوباره!لج کردم ، دوباره خوابیدمصدای ریتم تند سازی می آمدو صدای قهقه های مبهمیه نفر تند تند از کنارم رد می شدصدای باز شدن در از کیست؟صدای برخورد کلید ها از چیست؟چه کسی داشت با کاغذ های در هم اتاقم بازی می کرد؟خش خش ... جینگ جینگبه خدا لای چشم هایم باز بودنفسم بند آمده بودبختکی روی سینه من افتاده بودمی خواستم فریاد بزنمکه چقدر سینه من با سینه تو در گیر است چقدر زیر بختک بودن حسش سنگین است*****************************برای وصال با این بختک خرجم بسیار کم بودبه قیمت جان دادن!دل بستن!من به او دل بستم شهوتم تحریک نشد!گرچه بختک بر سینه من خوابیده رام شده*****************************ناگاه نوری آویزان از سقف به چشمانم زدموذن اذان می زدبساط یک شب با بختک من را بر هم زدبختک روی تن من محو شدبدنم باز خشک و سرد شدرختخوابی پر از کفچهره ای گچ ، میتتن من پر ز عرقحاصل تنها یک شب با بختک بود!