بدون عنوان
پنجشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۸۵، ۰۹:۴۱ ق.ظ
ان هنگام که دست های نوازش گر باران روح خسته ام را نوازش می کرد ...خیالی را دیدم از تو سرشار ...با من همراه ... تا اوجدستی به وسعت اسماندستی محکم تر از شلاق برگ و باد و تگرگ ...دستی پشت پنجره ی تنهایی ...دستی که عطر عشق می داد ...