برای شانهی سرخش لباس سنگین است
پنجشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۱، ۰۵:۲۸ ق.ظ
میان کوچه به زحمت به عمهاش میگفت
چقدر بوی غذا بین شام پیچیده
کمی مواظب من باش بین نامَحرم
چه حرفها که در این ازدحام پیچیده
برای شانهی سرخش لباس سنگین است
عجیب زخم تنش بین روز میسوزد
برای بردنِ یک گوشواره دعوا شد
عجیب لالهی گوشش هنوز میسوزد
چقدر مردم این شهر اهل خیراتند
گرفته است سرش را که بیشتر نزنند
حواس عمه شده جمع، زیر پا نرود
میان کوچه نماند ز پشتِ سر نزنند
محلههای یهودی ز خارها پُر بود
که زخم آبله در زیر پای او میسوخت
تمامِ روز ز سر شعله را جدا می کرد
تمام شب نوکِ انگشتهای او میسوخت
کشید دست خودش را به زخمِ گوشش گفت
به دخترانِ سنان گوشواره میآید
میانِ بازی خود کودکان هُلَم دادند
عمو کجاست؟ خدایا دوباره میآید؟...
حسن لطفی