بر لب بامی یکی عاشق نشست؛ ملااحمد نراقی
بسمالله الرحمن الرحیم
بر لب بامی یکی عاشق نشست
دیده بر دیدار آن معشوق بست
محو شد در یار و از خود بیخبر
گفت معشوقش که آن سو کن نظر
بین جمال آن نگار نازنین
کن تماشا قدرت حسنآفرین
خوبرو گر اوست پس من چیستم؟
بلکه او گر هست پس من نیستم
عاشق مسکین نظر آنسو فکند
تا ببیند آن نگار ارجمند
دست زد معشوقش افکندش ز بام
گفت رو! عاشقی بر تو حرام
نام عشق و عاشقی بر خود منه
تو هوسناکی سرت بر خاک نه
گر تو بر من عاشقی ای بیوفا
من برابر بودمت نی از قفا
گر نه بازاری و هر جا نیستی
از قفا در جستجوی کیستی؟
چون تو هر جایی برو در خاک باش
دفتر عشق از نشانت پاکباش
چون هوسناک است چشمت کور به
از جمال نازنینان دور به
دیدهای کو خواست بیند دیگری
نیست لایق زان رخ ما بنگری
دیدهای کو بنگرد اغیار را
کی تواند دید روی یار را
دیده چون هر زشت و زیبا بنگرد
کی سزد بر چهرهی ما بنگرد
تا بخون دل نشویی دیدگان
نیست محرم بر جمال دلبران
گوش از آن آوار بهرهور نشد
از حدیث دیگران تا کر نشد
تا ز نام غیر او ابکم نشد
نام او را همزبان محرم نشد
یار بس نازکمزاج است و غیور
غیر او از محفل خود ساز دور
دیده از دیدار جز او کور کن
پس ز نور روی او پر نور کن
پنبه نه در گوش خود اندر صدا
بشنو آنگه نغمههای دلربا
جز ز نام او زبان کوتاه کن
خویش را پس همزبان شاه کن
گر دل از جز یاد او خالی کنی
مخزن انوار اجلالی کنی
صفحهی دل را که ایوان صفاست
بین دست عالم قدسش قضاست
رفت و رو کن از خس و خار جهان
پاک سازش از خیال این و آن
مسند افکن اندر آن آنگه ببین
شاه خوبان را در آن مسند نشین
ملااحمد نراقی