به: یوسفعلی میرشکاک :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

به: یوسفعلی میرشکاک

دوشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۱، ۰۳:۵۷ ب.ظ

هو


در کلاس‌های "هندسه کلام و معماری شعر" یوسفعلی میرشکاک بود که فهمیدم شعر یعنی چه (فهمیدم؟!). مردی که به جرم صداقت و صراحت محکوم به انزواست. و صد البته به جرم برخورداری بیش از اندازه از چیزی که مؤدبین جگرش می­گویند. این شعر را مدتی پس از اتمام آن جلسات گفتم.

 

به: یوسفعلی میرشکاک

 

در این ظلامِ سیه­کاری سلام بر تو که بیداری

نهان در این شبِ بی­روزن نهالِ پنجره می­کاری

 

ستاره­بازیِ تقدیر است، شب است و ماه به زنجیر است

بخوان، دوباره بخوان، دیر است، تو از سپیده خبر داری

 

مگیر بر من اگر گردن به پالهنگِ زمین دادم

نبود رخصت هیهاتم ز بار ذلّت اجباری

 

در این همیشه­ی بی­باران کویر تشنه فراوان است

تو - ای نبیره­ی اقیانوس!- بگو که از چه نمی­باری؟

 

هلا عقابِ افق­پیما! مدارِ همهمه را بشکن

که خسته­اند کبوترها از این دوایرِ تکراری

 

کسی فسانه­ی فردا را به خواب نیز نخواهد دید

مگر تو پرده­ی افسون را ز روی خاطره برداری.

 

 

امید مهدی نژاد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه