به بهانه خیلی چیزها
سلام
...
دو تکه پارچه ی ساده و سپید بگیر
بپیچ بر تن خود ، بوی صبح عید بگیر
گرفته سینه تو، در تراکم ابر
برای باز شدن بارش شدید بگیر
بگیر سر بالا مثل نخل در شجره
که گفته سر پایین چون درخت بید بگیر؟
گناه کردی ؟ باشد ! مگر چه کرده خدا
بگو ببخش نفهمیده ام ، ندید بگیر
بیا و فکر نکن بسته می شود این در
چقدر قفل به خود بسته ای ، کلید بگیر
نیاز نیست به ذکر و دعا بیا نزدیک
وذکر ساده یارب و یا مجید بگیر
دلت شکسته اگر ، در کنار کعبه گذار !
بیا ز دست خدا یک دل جدید بگیر
چقدر بوی رضایت گرفته ای ، حاجی !
خدا خریده ترا ، حالت شهید بگیر
تولد تو مبارک ، برو خداحافظ !
قبول شد حج ات ، از خدا رسید بگیر !
آقای سید محمد حسین ابوترابی
و
موهای او سپید شد اما هنوز هم
حج ات نبوده قسمت بابا هنوز هم –
وقتی که حاجیان تو از راه می رسند
با شوق , پای صحبت آنها هنوز هم ...
آرام بغض می کند و خیس می شود
ریش سفید و گونه اش : « آیا هنوز هم
قسمت نبوده ببینم مدینه را
یا کعبه را به عالم رویا هنوز هم
محرم شوم , طواف کنم دور خانه ات
آنجا که هست مرکز دنیا هنوز هم »
شهری که زادگاه عزیز محمد است
عطر بهشت می دهد آنجا هنوز هم
این است خانه ای که خلیلش بنا نهاد
اینجا که هست قبله دلها هنوز هم
بابا خدا کند که خدا حاجیت کند
آیا شده است نوبتتان ؟ یا هنوز هم ...
خانم نغمه مستشار نظامی
و
التماس دعا
یاعلی