به عنوان مثال: مدیریت فجازی
سلام
... مثلا سالهای ۸۱، ۲ اینها بود. آن وقتها تازه دنیای وبلاگنویسی داشت شکل میگرفت و رشد میکرد. هر روز که فضای مجازی را روشن میکردی nتا وبلاگ جدید میدیدی. فلیترمیلتری هم در کار نبود. هر سایتی که دلت میخواست را میتوانستی ببینی -خودم امتحان کردم، بله!- آن هم با اینترنت نفتی آن موقع، مودم و خط تلفن و کارت اینترنت و مشغولی خط و صدای جیغّوویغّ مودم و کانکتشدن و دیسکانکتشدنهای زود به زود و چه و چه و چه.
با خودم فکر میکردم کاش میشد یک سر و سامانی به این همه وبلاگ داد. جمعشان کرد زیر یک پرچم، کلاس آموزشی برایشان گذاشت، به بهترینهایشان جایزه داد، خوراک علمی و محتوایی در اختیارشان گذاشت و نکتهی مهم: مطالبشان را خواند، نظر ثبت کرد، عکسالعمل نشان داد، دغدغههای ذهنیشان را پاسخ داد و...
خب لازم بود مرکزی باشد و این کارها را شروع کند، چند نفری باشند که فقط کارشان خواندن مطالب وبلاگها و عکسالعملنشاندادن و بررسی احتیاجات وبلاگنویسان و... باشد و بعد آن مرکز سعی در مرتفعکردن آن احتیاجات از هر جنسی و در حد توانش کند.
به چند نفری این طرح را پیشنهاد دادم. همه به ریشِ درنیامده یا کمدرآمدهام میخندیدند که این جوانک چه دل خوشی دارد. یک کار بیفایده پبشنهاد میدهد که nتومان هزینه دارد. جوانک بیتجربهی خام! مگر میشود این فضا را مدیریت کرد یا اصلا مدیریتش چه لزومی دارد؟ یک عده آدم استخدام کنیم و بهشان حقوق ماهیانه بدهیم که بیایند وبلاگ بخوانند و نظر ثبت کنند؟ این هم شد کار؟ و...
خلاصه کسی به این طرح ما وقعی ننهاد تا چند سال بعد کاشف به عمل آمد که سیستم جاسوسی ناکشور بیهمهچیز اسرائیل در بخش ایرانش چند سال است یک واحد ایجاد کرده که تمام کارمندانش به زبان فارسی مسلطند و فقط کارشان این است که بروند وبلاگهای فارسیزبان را بخوانند و نظر ثبت کنند و جذب کنند و امکانات بدهند و در یک کلام طرحی که در ذهن بنده بود را پیاده کنند.
مثلا...
والسلام