تصویر یک رویا :: کیمیا

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

کیمیا؛ دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کم علم

کیمیا

دغدغه‌هایی از جنس دین، فرهنگ، ادبیات و شاید هم کمی علم

تاریخ امروز
کیمیا

سلام
۱. کیمیا -از سال ۱۳۸۴ تا حالا- دیگر تبدیل به مرجعی شده برای تمام کارهایی که در دنیای مجازی و بعضا غیرمجازی انجام می‌دهم که خیلی هم زیاد است. امیدوارم روز به روز بیشتر شود به همراه برکت.
۲. اگر دنبال چیز خاصی آمده‌اید، از قسمت موضوعات استفاده کنید؛ ضمنا از کلمات کلیدی یا همان تگ‌ها هم غافل نشوید. برای دسترسی به نام شاعران و دسته‌بندی اشعار آیینی از منوی بالای صفحه استفاده کنید.
۳. وجود شعر از شاعران مختلف در کیمیا -چه آیینی و چه غیر آن- لزوما به معنای تایید محتوا یا -احتمالا- گرایش فکری خاص شاعر نیست. اینجا در واقع دفتر شعر من است. سعی می‌کنم هر شعری که می‌خوانم را در آن ثبت کنم. در واقع این‌ها انتخاب‌های بنده نیست، فقط اشعاری است که می‌خوانم. سعیم بر این است که حتی‌المقدور شعرهایی که شاعرش ناشناس است را ثبت نکنم.
۴. اگر علاقه دارید شعرتان در کیمیا ثبت شود، بنده با افتخار در خدمتم؛ اثرتان را یا یک قطعه عکس از خودتان -جسارتا با حفظ شئونات- در اندازه‌ی ۶۶۰ در ۳۳۰ پیکسل به ایمیل kimia514@gmail.com یا آی‌دی تلگرامی @naser_doustali ارسال کنید.
فعلا همین
یاعلی

حمایت می‌کنیم
دنبال چی می‌گردید؟
پیگیر کیمیا باشید
بخش‌های ویژه
نیت کنید و هم بزنید
به کیمیا چه امتیازی می‌دهید؟
آخرین نظرات
  • ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۴۶ - آلاء ..
    🙏
کپی‌رایت

تصویر یک رویا تصویر یک رویا

يكشنبه, ۲۸ شهریور ۱۴۰۰، ۱۲:۲۳ ق.ظ

roya

نمیدونم ولی امیدوارم تواَم مثل من که دارم آروم و آروم اینارو تایپ  و تصویرسازی می‌کنم این متن رو بخونی.

چه حالی میده، توی جنگل مه‌آلود سرسبز با درختای بلند و زمین پُر از برگ، موقع غروب که هوا دیگه تقریبا آبی تیره شده، تکیه بدی به یه درخت غول‌پیکر و کنار هاسکیِ (چشم آبی و پشمالو از نژاد سیبرینت) و اسب قهوه‌ای پیشونی سفیدت، سه‌تار بزنی و صدای آتیش، بین سکوت هر دستگاه موسیقی که داری می‌زنی به گوش برسه.

بعد خیره به آتیش، وقتی ذهن خالی از همه‌ی فکرا شده، نگاهت برگرده به سمت بخار نفس کشیدن اسبت که سردش شده؛ و یه لبخند از روی دوست‌داشتن بهش بزنی.

به نظرم یه چیزی شبیه پتوی سربازی رو خودم انداختم و سیب زمینی‌هایی که توی آتیش انداختم تقریباً آماده‌ی آماده شده و وقتشه که از اون توو درشون بیارم.

چای آتیشی هم که گَه‌گُداری یه تِق صدا می‌کنه.

یعنی که تصمیم بگیر اول سیب زمینی یا من؟

توی همین حین صدای کلاغی از دور شنیده میشه و احساس شب شدن بهم دست میده و خستگی روی پلکام حس میشه.

این بار تخت توری که بین دوتا درخت بستم رو، به خوابیدن کنار شومینه‌ی کلبه‌ ترجیح بدم و تصمیم می‌گیرم که امشب رو همین‌جا بخوابم.

تنها.

در سکوت

و فقط صدای طبیعت.

بوی نم خاک.

بوی چوب.

بوی آتیش.

بوی جنگل.

بعد از اینکه چایی و سیب زمینی و نوش‌جان کردم میرم اسبم رو نوازش می‌کنم و می‌بوسمش یه دستی هم به سر سگ خوشگلم می‌کشم و خیلی یواش بلند میشم و آروم آروم روی تخت‌خواب درختیم و بین زمین و هوا معلق میشم. آروم تاب میخورم و به یه خواب عمیق و طولانی می‌رم.

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

هدایت به بالای صفحه