تمام شب قدم زد ماه در چشمم به آرامی؛ سیدضیاءالدین شفیعی
چهارشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۶:۴۹ ب.ظ
بسمالله الرحمن الرحیم
تمام شب قدم زد ماه در چشمم به آرامی
مگر صبحی کند پیدا، در این شبهای بدنامی
چهل شب تا سحر من بودم و ماهی که سرگردان
فرو میرفت در حوضی و بر میآمد از بامی
نه شامی در رسید از راه و نه خوابی به سر آمد
نه این کابوس را جز مرگ، صبحی بود و فرجامی
به آخر میرسد راهی که از آغاز هم گم بود
خوشا آغاز این حیرت، خوشا پایان این خامی
دل من گفتگوها داشت مغرورانه با بیدل
لب من رازها میگفت سرمستانه با جامی
سفر طی شد، به منزل میرسد سیمرغ، یا چون من
فقط پرواز خواهد کرد در اوهام خیامی
چه پایان غمانگیزی، چه بهت بیسرانجامی
عجب ویرانهی صبحی، عجب آبادی شامی
سیدضیاءالدین شفیعی
* منبع: وبلاگ غزل معاصر