جان شیعه اهل سنت؛ فاطمه ولینژاد
سلام
اصلا نمیدونم این کتاب تو کتابخونهم چیکار میکرد، قطعا نخریدمش (تازه! فهمیدم که اصولاً از همون چاپ اولش رایگان بوده)، هدیه هم نگرفتم؛ چندباری جلد و اسمشو دیده بودم ولی چون نمیدونستم از کجا اومده، سراغش نرفته بودم تا اینکه چند روز پیش بازش کردم که ببینم اصلا چیچی هست و این شد که خوندمش.
یک.
با توجه به اینکه کتاب، مقدمهای جز یک پاراگراف از نویسنده که توضیحی کوتاه در چگونگی جنس نوشتن داستان داده، نداره و منم هیچ سابقهای از کتاب نداشتم و همچنین بعد تمومشدن کتاب، از جستجو در نت هم چیزی دستگیرم نشد، نمیدونم این داستان -هر چند توش در مواردی به تاریخهای دقیق اشاره شده- بر اساس واقعیت نوشته شده یا نه، ولی در هر صورت حکایتگر واقعیتیه که در گوشه و کنار این کشور وجود داشته و به نظر نمیرسه که الان هم از بین رفته باشه؛ هر چند ممکنه فراوونیش کمتر یا خدایینکرده زیادتر شده باشه.
دو.
هر چند جذابیت داستان برای بنده انقدی نبود که وقتی کتاب رو دست میگیرم دیگه دلم نخواد زمینش بذارم اما به هر حال انقدی جاذبه داشت که وقتی شروعش کردم، دلم بخواد هر چه زودتر تا آخرش برم.
سه.
از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون، در باب جذابیت داستان و اینکه دلم میخواست ببینم آخرش این دختر چه میکنه، یا چه بلایی سر خودش و شوهرش میاد، اینو باید بگم که یکی دوباری، چند کلمهای رو از یکی دو تا پاراگراف ندیده گرفتم، بلکهم سرعتم بره بالاتر و زودتر به آخرش برسم.
چهار.
پدر و مادر نعمتی ویژه هستن که هر چقدر هم تو خوب باشی و حقشونو ادا کنی و غیره، بازم وقتی از دستشون میدی و هر چی بیشتر میگذره، بیشتر میفهمی که اگه خودتو وقفشونم میکردی بازم بدجوری مدیونشونی و یه جورایی به این نتیجه میرسی که از ادای حقی که بر گردنت دارن، عاجزی!
پنج.
به قول بابا: «خوشهی انگور، یه سر داره»؛ نمیشه هم خدا رو بخوای هم خرما رو؛ وقتی پا میذاری تو مسیری اینچنینی، دیگه نمیشه هم معشوقت رو داشته باشی هم دشمناشو. مسیری که قهرمان داستان توش پا گذاشته، پیچهای سختی داره که لابد گرفتارشون میشد برای همین میگه:
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
-تازه، فقط- شرط اول قدم-ش- آن است که مجنون باشی
یا میگه:
جگر شیر نداری، سفر عشق مرو
این سختیها و گرفتاریها، اصولا مال این مسیره و اگر نمیخوای دچارشون بشی فقط یه راه داره و اونم اینه که وارد این جاده نشی.
شش.
من از عشق چیزی نمیدونم، بلد نیستم؛ ولی اگه معنی عشق همین معنی دم دستیای باشه که همهمون کم و بیش ازش یه چیزایی میدونیم، باید شبیه همونی باشه که تو این داستان یه کمی بهش پرداخته شده که اولین ویژگیش پاک بودنشه؛ نه مثل این -گلاب به روتون- کثافتکاریایی که هر کی از راه میرسه به رابطهی بین دو جنس مخالف میگه عشق که هر چی باشه قطعا پاک نیست. البته در این مورد بازم حرف برای گفتن دارم که بمونه.
هفت.
و باز هم باید به داد اعتقاداتمون برسیم. کوتاه بگم که متأسفانه اکثریت ماها، حضرات آلالله علیهمالسلام که بهانه و دلیل خلقت هستن رو -با عرض معذرت از محضرشون- تا کسانی که کارشون رفع مشکلات و دادن حاجتها و رفع خواستههای درست و غلط و بهجا و بیجا و شدنی و نشدنی خودمونه تنزل دادیم؛ در حالی که این کار از شیعیانشون هم برمیاد. بله! من متوجهم که هر کسی در درجهای از اعتقادات قرار داره، بله! اما منظورم اینه که برای تصحیح و اوجدادن سطح اعتقاداتمون باید از یه جایی شروع کنیم دیگه؛ خب تا کی میخواییم تو کلاس اول درجا بزنیم؟
هشت.
باید دقت داشت همونطور که بین ما شیعیان خیلیها وجود دارن که از تاریخ اسلام فقط یه «عمر سعد» ملعون رو میشناسن، اونم در این حد که تو کربلا بوده و یه کارایی کرده که نمیدونن دقیقا چی بوده، تو سنیها هم خیلیها وجود دارن که به همین اندازه با تاریخ اسلام غریبه هستن و اصلا در جریان اتفاقات صدر اسلام نیستن و اصلا به مخیلهشون نمیگنجه که اشکال اینکه حضرت امیرالمومنین علیهالسلام خلیفهی چهارم باشه چیه؟! ضمن اینکه غالب اهل سنت برای حضرات آلالله علیهمالسلام احترام خاص قائلن؛ پس آیا میشه این سنی رو با اون عالم سنی که مسلط به تاریخ و حدیثه و عامدانه حوادث صدر اسلام رو لاپوشونی میکنه، یکی دونست و به اون چیزایی که از بچهگیش -درست مثل بیشتر ما شیعهها- جزء مقدساتش شمردن و بهش گفتن و گوشزد کردن، توهین کرد؟! هزار نکتهی باریکتر ز موی اینجاست!
نه.
آقا! خانوم! غرور بیجاتو بذار کنار و احساساتت رو بروز بده و به همسرت بگو! وگرنه مثل قهرمان این داستان حسرت میخوری و پشیمون میشی وقتی که دیر شده و سودی نداره، یا لااقل فایدهش خیلی خیلی کم شده! خودسانسوری در ابراز علاقه و محبت به معشوق هم نوبره والا!
ده.
دوست داشتم دربارهی مسئلهی همکفو بودن زن و مرد برای ازدواج هم یه چیزایی بنویسم اما دیگه این متن خیلی طولانی میشد، اگه شد یه وقت دیگه و یه جای دیگه! به هر حال همکفو بودن یک اصل بسیار مهمه که خیلی چیزای دیگه رو زیرمجموعهی خودش قرار میده؛ یه خورده دربارهش بخونید یا از خبرهها بپرسین!
یازده.
اگه دوست دارین یه داستان عاشقانه بخونین، یا اگه دوست دارین اعتقاداتتون یه محکی بخوره، یا اگه دوست دارین یه خورده هیجان و استرس و اضطراب و خوشحالی و غم و خنده و گریه تجربه کنین، این کتاب رو بخونین! البته هر کسی علاقه و سلیقهی خاص خودشو داره.
یاعلی مدد
این کتاب را به صورت را به صورت رایگان از اینجا دانلود کنید!