جمعه با حافظ
جمعه, ۱۵ دی ۱۳۸۵، ۰۷:۴۵ ق.ظ
تعجب نکنید هادی هم دل داره واهل حال با حافظ است جمعه بود دیدم هیشکی سری به حافظ نزده لذا شعری ازحافظ را تقدیمتون می کنم زلف بر باد مده تا ندهی بر بادمناز بُنیاد مکن تا نکَنی بنیادممی مخور با همه کس تا نخورم خون جگر سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادمزلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم طرّره را تاب مده تا ندهی بر بادمیار بیگانه مشو تا نبری از خویشم غم اغیار مخور تا نکنی ناشادمرُخ بر افروز که فارغ کنی از برگ گُلمقد بر افراز که از سرو کنی آزادمشمع هر جمع مشو ورنه بسوزی ما رایاد هر قوم مکن تا نروی از یادمشهره شهر مشو تا ننهم سر در کوهشور شیرین منما تا نکنی فرهادمرحم کن بر من مسکین و بفریادم رستا بخاک درِ آصف نرسد فریادمحافظ از جور تو حاشا که بگرداند رویمن از آن روز که در بند توأم آزادم